با آنکه،
آمد، آمد بهار است
و خورشیدی که در سینه نهان داریم
هنوز هستی مان
دچار عقب ماندگی ذهنی است
مکروبی شده ایم
کشنده
زهر آلود
زخم ها فرا تر از عمیق بودن،
ما حقیقتا" کم آوردیم
خون تا سقف شناسنامه های مان
بالا آمده
و ما ته مانده ی هویت خویش را
لیس میزنیم
اما،
هنوز،
برای دوباره آغاز کردن
دیر نیست
هنوز،
پیرهن آسمان آبی است
خواستن توانستن است
میشود که
قلمرو تازه بنا کرد
عشق ...
آزادی ...
برابری ...
ببین هر هجای آن چه زیباست!
رازی از راز بهترین هاست
و ما با
آبستن نطفه خویش
به آنها بیآموزانیم که
" پندار نیک"
" گفتار نیک"
"کردار نیک"
"که راه در جهان یکی است و آن را نیکی است"
و همچو بهار
از نو آغاز کنیم .
میترا وصال
|