درجهان چشمها دریاگریست
باحضورت دیده ام تنهاگریست
بودن ابهام توبرمن سزاست
دهربرمن تندوبی پروا گریست
چشمهایم درمیان دردودود
ازغم امروز تافردا گریست
تابه مجنون دلت؛دل داده ام
چشمهایم حسرت لیلا؛گریست
تابه خاموشی چشمت ره زدم
پیکرم بی شور وبی غوغا گریست
ریشه ام خشکیده درتابوت سنگ
برگ برگم سردونازیبا گریست
|