دستم کجا رسد به تو ای عشق ـ ای جنون !
بیتو چقدر میشکنم در تبِ سکون!
دیوانهام، چنان که زنم سنگ بر سرم
دیوانهای که خون زده از صورتش برون
دیوانهای که مُشت زند در دهان مرگ
دیوانهای که درد خورد با دو کاسه خون
گاهیکه در خیال خودم راه میروم
گم میشوم به وحشت و تاریکیِ قرون
آخر به پای دار مرا میکشد دلم
کاری بکن که بخت، مبادا شود نگون
ای انتهای غربت و دیوانهگیِ من!
دستم کجا رسد به تو ای عشق ـ ای جنون!
شکیلا شعله
|