این نازنین میدانی در این عالم همه باهم در پیوند باشد
چون الکترون، پروتون و نیوترون در اتُم باشد
موجودیت هیچ چیزی در دنیا در تنهایی نیست
سبب جدایی آدمی از جمع، جزء خیال به قدرت،
ثروت یا آئین دیگر چیز نیست
هر آئین دارد قوانینی از طبیعت
که باشد پیوست به حقیقت
در واقعیت نباشد در آن جملهی نادرست
آنچه خطاست در نهاد تست
بدون شک راه سفر مان دارد پستی و بلندی، هم کنج و کنار
صرف می توان گذر کرد این دیار را به کمک یار
آری آدمی غرور اش را دوست دارد
و به غرور و آزادی دیگران نظر ندارد
بی خبر نباید بود، زیر یک سقف پرورده میشویم
اگر اروپا، افریقا یا آسیا باشد
در روز آفتاب می تابد، شام مهتاب نمایان است
راه کسب کامیابی هر فرد، پارچه از این زمین است
بی خبر مباش که مسجد و معبد و کلیسا یکی باشد
اگر ظاهر اش دیگر باشد
ای مرد باش همگام با عصر و زمان، بزن لبخند و دور کن اشکان
فکر کن به آنچه است جاویدان و باش بروی ارض یک انسان
واقعیت را باید در کردار بجوییم
نه آنکه در بحر بیان فرو رویم
در این کره زمین قشنگ این گیر و دار چیست
تبایی آدمی بینوا چیست
گر در گردش زمان آید زمستان
دگرگون شود زمین و هم آسمان
برگ نیمه زرد رنگ ز درخت بیافتد به زمین
بدون آنکه خبر شوی تو نازنین
برگ های دیگر آن را تعقیب کنند
زمین را نقش و نگار کنند
دیگر برگ سبز را در جوارت نبینی
صرف درختان بی برگ و بی ثمر ببینی
همینگونه بیافتد انسان جسیم بر زمین
که راه زندگی ات هم بود آخر همین
مهرا
|