قلم در لابه لای انگشتانم
سبز میشود
رقصان، رقصان در محل تلاوت واژه ها
پرسه میزند
حسی عجیبی ست!
تنم در خویش می پیچد
سکوتم آفتابی ست پر از هستی
درونم بهاری ست
که چهار فصلش پر از شگوفه
احساسم تلنبار هیزم های است که
در آتشگاه دلم
با ناقوس عشق شعله میزند
در افق های دور دست
خنده هایم کودکی ست
در دور های دور
جهانم فریاد میشود
قهقهه میزند
به شمارش معکوس زندگی
آغازی ست برای دوباره
ایستادن
دوباره مقاومت
دوباره جستن
تا انتهای رسیدن
زن ، زندگی ، آزادی .
میترا وصال
|