بر تار مویم قصههای درد باریده
نامم زن هست و جسم من با درد نازیده
بر من میگویند، دخترک آهسته هیس ای وای
مهر سکوت بر لب، چقدر ظلمت ها دیده
این دخترک آری منم ممنوع ست زلفانم
مجرم نیستم من، که تو چشمت هراسیده
خورشید زیبایی الفاظ و دستانم
زلف سیاه ام رنگ شب های جهان دیده
من ماه واویلای این وادی، منم آری
من دخترم آن دخترک از درد رنجیده
تابوست لبخند من اندر خطه و کشور
تابوشکن گشتم، دلم با قهقه خندیده
دروازه های مکتبم با تیر ها بستند
روزی گشایم با کلیدَ خورشید و دیده
آهنگ رفتارم قناری وار میخواند
چرخش نگاه من کبوتر وار درد دیده
#یلدا_هُژیر_امینیع
|