سادات بارهه و پناه بردن بیدل به لاهور:
بیدل هنوز گرفتار اضطراب و نگرانی بود که ناگهان واقعه ای
رخ داد. آن واقعه در حالتی که بیدل به آرامش روانی نیازمند بود، سبب
بیقراری بیشتر او گردید.
در فصل نخست آمد که محمد فرخ سیر به کمک سادات بارهه، سید
عبدالله خان استاندار اله آباد و سید حسین علی خان استاندار بهار، به قدرت
رسید. او به پاس خدمات ایشان، برادر بزرگتر را وزیر ساخت و برادر کوچکتر را
به حیث امیرالامراء گماشت.
پس از چند سال بین سادات بارهه و فرخ سیر کدورتی پیش آمد.
قطب الملک، برادرش امیرالامرا حسین علی را که در آن هنگام استاندار دکن بود
به دهلی فرا خواند. پس از رسیدن او به دهلی، هر دو برادر به قلعه داخل شده
و افراد وفادار خود را در محلات مهم جابجا کردند. آنان پس از ده روز
طرفداران خود را به حرم شاهی که فرخ سیر در آن جا پنهان شده بود، فرستادند.
فرخ سیر را در نهایت خواری و ذلت بیرون کشیده و حسب حکم سادات در قلعة
ترپولیه زندانی کرده و چشمانش را از حدقه کشیدند. درست دو ماه بعد در ۱۲
جمادی الثانی او را به اشارة قطب المک کشتند.
۱
بیدل که شاهد چشمدید تمام این واقعات بود، خاموش ننشسته و
در رباعیی از رویة سادات انتقاد کرده و آن را به بربریت تعبیر کرد:
دیدی که چه با شاه گرامی کردند
صد جور و جفا از ره خامی کردند
تاریخ چو از خرد بجستم فرمود
سادات به وی نمک حرامی کردند
غلام علی آزاد بلگرامی مینویسد:
«...در
اواخر دولت راه غلط پیمودند و تا روز قیامت داغ بدنامی بر خود بردند. اما
نزد ارباب انصاف، منشا عزل بادشاه محض پاس آبرو و حفظ جان عزیز بود که
اینها مدت العمر جانفشانیها نمودند و لوازم دولت خواهیها بهتقدیم
رسانیدند، بادشاه چشم از حقوق پوشیده در صدد قلع و قمع افتاد و تا زنده بود
همین خیال در سر داشت. آخر این رای سقیم باعث زوال سلطنت شد و دولت پادشاه
و سادات هر دو بر هم خورد.»
۲
راستش این است که به روایت ویلیام بیل، مردم به دو دسته
تقسیم شده بودند. برخی طرفدار فرخ سیر و برخی طرفدار سادات بودند. بیدل از
طرفداران پادشاه به نظر میآید. شاید دلیلش رفتار نیک فرخ سیر با او باشد.
غلام حسن مجددی به همین باور است.
۲
[منظور
۳
است/گزارنده]
روابط بیدل با سادات نیز مخلصانه بود. حتا در مقایسه با
پادشاه، او با سادات بیشتر نزدیک بود. چنان چه در بخش دوستان بیدل در
این مورد روشنی انداخته شده است. سادات نیز قدر بیدل را میشناختند و شاید
وضع واقعاً چنان بود که بیدل در رباعی بیان کرده است.
تازه
گیها در لاهور کتابی با عنوان «سیدان بادشاه گر» به چاپ
رسیده که داکتر سید صفدر حسین، مرتب آن است و آن را بر اساس روایتهای محمد
فیض بخش کاکوردی، مؤلف تاریخ فرح بخش، نوشته است. مؤلف و مرتب هر دو از
طرفداران سادات بارهه به نظر میآیند. آنان تمام تلاش خود را به خرج داده
اند تا سادات بارهه را در زندانی کردن و کشتن پادشاه، حق به جانب ثابت
کنند.
مؤلف مینگارد که بدگمانی موجود در جامعه در برابر سادات
بارهه در واقع نتیجة تلاشهای نظام الملک و طرفدارانش است و با تفصیلی بر
اوضاع آن زمان مینگارد که نظام الملک و محمد امین عرفان و دیگران بودند که
پایههای سلطنت مغل را سُست کردند و از آنجا که سلسلة آصفیه برای ۲۲۵ سال
ادامه داشت، هیچ مؤرخی جرأت نکرد تا واقعیت ها را بنویسد و در حق آن شهدای
راه حق منصفانه برخورد کند. چنان
چه میرزا عبدالقادر بیدل عظیم آبادی که آصف جاه اول نظام
الملک از شاگردانش بود، به طرفداری از شاگرد خود مینویسد:
دیدی که چه با شاه گرامی کردند.۴
داکتر صفدر حسین، بیدل بیچاره را نیز در صف مجرمان قرار
داده و متوجه نبوده که دشمن اگر قوی است، نگهبان قویتر است. برعلاوة این
حقیقت که بیدل با سادات بارهه به مقایسة پادشاه نزدیکتر بود، نکتة دلچسپ
آن است که استاد پروفیسور ولی الحق انصاری آورده اند:
«آصفیه
حکومت صرف محدود به دکن بود. دایرة رسوخ آن بیرون از دکن نبود، پس چگونه
ممکن است که مورخان دور از دکن از بیم آن ریاست از بیان حقیقت ترسیده
باشند؟»
با توجه به تمام این واقعات میتوان گفت که بیدل آن چه را
که حق میدانسته، بیان کرده است. عظمت الله بیخبر که از طرفداران سادات
بود، به رباعی بیدل چنین پاسخ داد:
با شاه سقیم آن چه شاید کردند
از دست حکیم هر آن چه آید کردند
بقراط خرد نسخه تاریخ نوشت
سادات دواش آن چه شاید کردند
۵
مصرع بیدل «سادات
به وی نمک حرامی کردند»
که تاریخ را در خود داشت به زودی بر زبان مردم افتاد و چنان مشهور شد که
مایة بیم بیدل گشت. انتقام جویی سادات متصور گشت و از همان رو، تقاضای
مصلحت آن بود که هر چه زودتر و هر چه دورتر برود تا از غضب سادات در امان
بماند. چنان چه به قول آزاد بلگرامی به لاهور رفت. نواب عبدالصمد خان
استاندار لاهور ازو استقبال شایان کرده و او را مورد عنایت و نوازش قرار
داد.
به درستی معلوم نیست که این سفر در چه تاریخی رخ داد؛ اما
با توجه به زندانی شدن فرخ سیر میتوان گفت که او در اوایل یا اواخر ربیع
الثانی ۱۱۳۱ هجری برابر به ۱۷۱۸ ترسایی به لاهور رفت.
سادات در آغاز رفیع الدرجات بن رفیع الشان و پس ازو رفیع
الدوله بن رفیع الشان را بر تخت دهلی نشاندند که هر کدام سه ماه حکومت کرده
و بعد از دنیا رفتند. در آخر محمد شاه غازی پسر جهان شاه را بر تخت
نشاندند. محمد شاه، رسوخ غیر معمولی سادات را دیده و به فکر سازش و توطئه
بر ضد آنان افتاد که بالاخره کامیاب شد و همان گونه که پیشتر هم آمده، سید
حسین علی خان در ۷ ذی القعده ۱۱۳۲ هجری برابر به ۱۷۱۹ ترسایی به دست میر
حیدر خان کاشغری کشته شد و سید عبدالله خان در معرکه آرایی با محمد شاه در
آغاز زندانی شد و بعد به قتل رسید.
بازگشت بیدل به دهلی:
با غروب خورشید اقتدار سادات، بیدل به دهلی باز گشت. خوشگو
مینگارد:
«در
سال هزار و صد و سیوم در ایامیکه ابوالفتح ناصرالدین محمد شاه پادشاه غازی
بر سادات بارهه مظفر و منصور شده و استقلال سلطنت یافته، بدارالخلافه
شاهجهان آباد تشریف آورد.»۶
خبر اسارت قطب الملک در ۱۴ محرم ۱۱۳۳ هجری برابر به ۱۷۲۰
ترسایی افشا شد و از همان رو تصور میشود که بیدل پس از آن تاریخ به دهلی
آمد. به این ترتیب او مدت یک سال و نیم را در لاهور و نزد عبدالصمد خان
سپری کرد. تفصیل اقامت او در لاهور در تذکره ای نیامده است. این قدر
معلوم است که میر معصوم وجدان بن میر محمد زمان راسخ، میرزا ابوالحسن قابل
خان، میرزا مقیم و میرزا محمد بیگ نیزنگ نیز در دربار عبدالصمد خان بودند و
امکان دارد که بیدل با آنان همصحبت بوده باشد. نواب عبدالصمد خود نیز شاعر
نواز و شعر فهم بود (نقوش لاهور نمبر ص ۸۸۱ تا ۸۸۳). البته بیدل پس از
بازگشت در نامه ای به شکر الله خان ثانی در مورد آن واقعه چنین
نگاشته است:
«سرگذشت
بیدل بیرون از تحریر و تقریر است. ظهور آثار قدرتی که شامل هیچ کس این
بیدست و پاست، یکا یک بساط آگهی حاضران آراست تا این بیخبر وقایع وجود و
عدم، دم افاقت توانست نمود.... عبرت آگاهان حال مفصل معروض داشته باشند.»۷
در نامه ای به نواب نظام المک نیز به این موضوع اشاره
کرده است:
«قبله
گاها! بر نفس پرور اشغال دعا، نیز سانحه غریبی پیش آمد اما گذشت آنچه گذشت.»۸
یاسین خان نیازی در مقاله ای تحت عنوان «روابط بیدل»
در این مورد مینویسد:
«اگر
چه تصانیف میرزا بر این واقعه روشنی کافی نمیاندازد، اما آمدنش به لاهور
ثابت است. چنان چه مینویسد: وقتی غبار قافله تجردم از ساحت عرصه
دهلی به سیر پنجاب دامن عزم شکست و درای محمل خیال به پیش آهنگی سفر لاهور
کمر شوق بست.»۹
یاسین خان نیازی تصانیف بیدل را به گونة دقیق از نظر
نگذشتانده است. زیرا آن گونه که پیشتر هم آمده، این متن بیدل که یاسین خان
نیازی آن را نقل کرده به سفر اول او به لاهور در ۱۰۸۵ برابر به ۱۶۷۴ ارتباط
دارد. چه، نگارش چهار عنصر در ۱۱۶ هجری برابر به ۱۷۰۴ ترسایی تکمیل شده بود
و سفر دوم بیدل پس از مشهور شدن رباعی، در ۱۱۳۱ هجری برابر به ۱۷۱۸ واقع
شد. از همین رو این سفر در چهار عنصر تذکر یافته نمی تواند. در رقعات چنین
چیزی ممکن است وجود داشته باشد، اما در آن جا هم او به اشاره ها اکتفا کرده
است.
حسین قلی خان، تذکره نگار «نشتر عشق» مینویسد که نواب نظام
المک به میرزا بیدل نوشت که به دکن تشریف بیاورد، بیدل این شعر را در پاسخش
گسیل داشت:
دنیا اگر دهند نه خیزم
[جنبم/گزارنده]
ز جای خویش
من بستهام حنای قناعت به پای خویش
۱۰
غلام حسن مجددی این واقعه را تفصیل بیشتر داده و مینویسد:
«در
اوایل سال ۱۱۳۳ هجری نظام الملک خود را در دکن مستحکم ساخته، سپس بیدل را
به شبه جزیره مذکور دعوت کرد اما بیدل بقناعت حیات بسر میبرد و دعوت را
نپذیرفت و چنین پاسخ داد: دنیا اگر دهند....
الخ»
۱۱
معلوم نیست که مأخذ مجددی که آن واقعه را با چنان قاطعیت
روایت کرده، چیست. ممکن است ترتیب واقعات را در نظر گرفته باشد که درست به
نظر میرسد.
وفات بیدل:
چنان مینماید که بیدل بعد از آن سفر جانکاه که تقریباً در
۸۰ ساله
گی انجام داد، سلامتی خود را از دست داد. چنان چه در
بیتی میگوید:
تو ای پیری! مگر بار نفس برداری از دوشم
گران شد زندگانی بر دل از یاد جوانیها
جمعیت حواس به پیری طمع مدار
شیرازه نفس چه کند با کتاب صبح
چنان چه خوشگو روایت می کند که در حوالی ۸۰ ساله
گی یعنی اواخر محرم ۱۱۳۳ هجری برابر به ۱۷۲۰ ترسایی به تب
محرقه دچار شد که چهار تا پنج روز ادامه یافت. آن گاه که تب زایل شد، غسل
گرفت، اما پس از یک روز در سوم ماه صفر در حوالی شام بود که بیماری بازگشت
کرد. شب را در همان حال گذرانید. در آن هنگام، نواب غیرت خان بهادر صلابت
جنگ، دوست بیدل نزدش بود. خوشگو ازو روایت میکند که بیدل گاه بیهوش میشد
و گاه به هوش میآمد. تمام شب به این حال سپری شد و همین که وقفه ای
در تب میآمد، میخندید و این بیت را میخواند:
جانان به قمار خانه رندی چندند
بر نسیه و نقد هر دو عالم خندند
فشرده این که مأیوسی بر او غلبه میکرد. وضعیتش تا صبح بدتر
شد و بالاخره در پنجشنبه ۴ صفر ۱۱۳۳ هجری برابر به ۱۷۲۰ ترسایی به عمر ۷۹
سالهگی جان به جان آفرین سپرد.
۱۲
گفته آید که برخی تذکره نگاران مانند سید محمد بن عبدالجلیل
واسطی و درگاه قلی خان، تاریخ وفات او را ۳ صفر ۱۱۳۳ هجری نوشته اند
۱۳
اما خوشگو برعلاوة شاگردی، از بیماری تا وفات او را واقعه نگاری کرده
که روایت او مستندتر معلوم میشود. به هر حال خوشگو در هنگام وفات میرزا،
تاریخ وفات او را «یوم پنجشنبه چهارم صفر» (۱۱۳۳ هجری) تذکر داده و این
رباعی را سرود:
افسوس که بیدل ز جهان روی نهفت
وان جوهر پاک در ته خاک نهفت
[بخفت/گزارنده]
خوشگو چو ز عقل کرد تاریخ سوال
«از عالم رفت میرزا بیدل» گفت
(۱۱۳۳)
پس از آن مینگارد که با بلند کردن جسد بیجان بیدل، کاغذی
در ته بالین او پیدا شد که در آن یک غزل و یک رباعی نوشته بود. خوشگو آن
کاغذ را سه روز پس از مرگ بیدل، نزد میرزا محمد سعید که پسر میرزا عبدالله
و برادرزادة بیدل میشد، دیده بود. مطلع آن غزل چنین است:
به شبنمی صبح این گلستان فشاند جوش غبار خود را
عرق چو سیلاب از جبین رفت و ما نکردیم کار خود را
غزل بیانگر آن است که بیدل در آخرین لحظات زندهگی نیز
توانایی آفرینش را از دست نداده بود و نه هم تغییری در آن رونما گردیده
بود. چنانچه در پیری نیز به شوخی علاقهداشت:
گرچه پیرم فارغ از انداز شوخی نیستم
قامت خم گشتهام چشم ابروی خم است
پیر گردیدی و شوخی یکسر مو کم نشد
پیکر خم گشتهات هم چشم ابروی خم است
این نکته نیز روشن است که او احساس کرده بود که مرگ نزدیک
شده و زنده
گی به پایان رسیده است. از همان رو در مورد زمانی که در
غفلت سپری شده بود، اظهار ندامت کرده که در رباعی نیز آمده است:
بیدل کلف سیاه پوشی نشوی
تشویش گلوی نوحهکوشی نشوی
بر خاک بمیر و هم چنان رو بر باد
مرگت سبک است بار دوشی نشوی
۱۴
آرامگاه بیدل:
داکتر عبدالغنی مقاله ای با عنوان «آرامگاه بیدل»
نوشته که تا حدی زیاد فراگیر به نظر میرسد. در این جا، فشرده ای از
دریافتهای داکتر عبدالغنی را میآرم.
نیاز به تحقیق در مورد مزار بیدل از آن رو پیدا شد که در
تذکرههای معتبر، جایی را که به عنوان مزار بیدل نشاندهی کرده اند، از جای
کنونی متفاوت است. خوشگو مینگارد:
«در
همان حویلی اقامتگاه (حویلی لطف علی که بیرون شهر دهلی دروازه و شهر پناه
در محله کهیکریان، کنار گذر گهات قرار داد) که چبوتره ای قبر از مدت ده سال
راست کرده بودند: بخاک سپردند.»
۱۵
سید محمد بن عبدالجلیل که مانند خوشگو در مجالس بیدل حاضر
میبود، در مورد واقعات ۱۱۳۳ هجری برابر به ۱۷۲۰ ترسایی مینویسد:
«همدرین
سال سیوم ماه صفر میرزا عبدالقادر بیدل سفر آخرت بر اقامت دنیا برگزید و در
دهلی نزدیک گذر سید لطف علی در صحن خانه سکونت خود مدفون گردید.»
۱۶
شاید این متن از نظر داکتر عبدالغنی نگذشته باشد.
آنند رام مخلص از شاگردان بیدل بود که در ۱۱۶۴ هجری فوت
کرد. به روایت داکتر عبدالغنی او متنی از خود به جا گذاشته که نزد داکتر
محمد شفیع است و در مورد مزار بیدل مینگارد:
«در
سال یکهزار و یکصد و سی و سه ودیعت حیات سپردند و در صحن حویلی قبر ایشان
است.»۱۷
غیر از تذکره نگاران معاصر بیدل، میر غلام علی آزاد
که در هنگام وفات بیدل ۱۷ سال داشت، اگر چه بیدل را ملاقات نکرده، اما
مینگارد:
«بیدل
در صحن خانة خود مدفون گردید.»۱۸
از تمام این روایات، محل آرامگاه بیدل واضح میگردد که در
حویلی لطف علی، در بیرون دروازه دهلی و شهر پناه، در کنار دریای جمنا، در
گذر گهات و در محلة کهکریان واقع است.
داکتر عبدالغنی مینگارد که در ۱۱۵۱ هجری برابر به ۱۷۳۸-۳۹
ترسایی در هنگام حمله و قتل غارتگری نادرشاه در هندوستان، نظام الملک از
دکن به دهلی آمد. درگاه قلی خان یکی از درباریان جوان، با او همراه بود.
قلی خان مرد شمشیر و قلم بود. او کتابی به نام «مرقع دهلی» نوشته و بر
موارد بسیار مهم اجتماعی و ادبی آن زمان دهلی روشنی انداخته است. درگاه قلی
خان، عرس بیدل را تذکر داده و در مورد مزار بیدل می نویسد:
«تربت
موزون ایشان در دهلی کهنه در محوطه محقر برنگ معنی خاص در الفاظ رنگین واقع
است.»
وقتی ادیب مشهور، خواجه حسن نظامی، آن کتاب را به اردو
برگرداند، به فکرش رسید که باید محل درست و دقیق مزار بیدل جستجو شود.
خواجه حسن نظامی در پاسخ نامة داکتر عبدالغنی در نامه ای به تاریخ ۲۴
اپریل ۱۹۴۷ نوشت:
«من کتاب مرقع دهلی را به زبان اردو برگردانده و بر آن
یادداشت نوشتم که معلوم نیست مزار بیدل در کجاست. آن یادداشت را حضرت
مولانا شاه سلیمان پهلواری خوانده، به من نوشت که مزار بیدل روبروی قلعة
دهلی سابقه در نزدیکی مزار حضرت ملک نورالدین یار پران، واقع است. من خود
به آن جا رفتم. نشانی از مزار نمانده بود، اما جایش پیدا شد. آن گاه به
حضور نظام نوشتم و او دو هزار روپیه فرستاد، مزار اعمار شد و کتیبه
ای نیز نصب گردید.
بر لوحه ای که حالا بر مزار نصب است، چنین آمده است:
«ترمیم و تعمیر ضروری به توجهات شاهانة اعلیحضرت پر نور آصف
جاه هفتم دکن در ۱۳۵۹ هجری برابر به ۱۹۴۰ ترسایی انجام یافت. »
اما گفتههای درگاه قلی خان تا حدی زیاد مبهم است و نشان
دادن محل مزار بیدل از طرف مولانا سلیمان و یافتن آن توسط خواجه حسن نظامی،
با روایتهای خوشگو، سید محمد و آزاد بلگرامی مطابقت ندارد. از همین رو
گفته میشود که مزار بیدل در جایی اشتباه اعمار شده است، زیرا قلعة سابقه
دهلی از دروازه و شهر پناه حدود سه و نیم کیلومتر فاصله دارد. در حالی که
به روایت تذکره نگاران یاد شده، حویلی لطف علی که بیدل در صحن آن به خاک
سپرده شده، در بیرون دروازة دهلی در نزدیکی گذر گهات واقع شده است.
۱۹
این بود فشرده ای از تحقیق داکتر عبدالغنی، اما این
نویسنده وقتی در ۱۹۴۷ ترسایی به قصد تحقیق به دهلی رفت و بر مبنای روایت
خوشگو به جستجو در مورد مزار بیدل پرداخت، به این نتیجه رسید که آن محلی را
که خوشگو گذر گهات گفته است، غالباً همان جایی است که امروز «راج گهات»
نامیده میشود و در یک کیلومتری جنوب شرقی دروازة دهلی واقع شده است. ممکن
است دریای جمنا در آن وقت نزدیک جادة بهادر شاه ظفر بوده و از همین رو
روایت خوشگو در مورد «بر لب رودخانه» درست معلوم میشود. بر همین مبنا گفته
میشود که حویلی لطف علی در همان حوالی بوده که حالا بلند منزلهای آسمان
خراش به نظر میرسد.
در جریان تحقیق و در دوران اقامت در پتنه، با قاضی
عبدالودود شخصیت مشهور علمی آن جا ملاقات کردم. در هنگام گفتگو بر این
موضوع، او به شوخی گفت که خواجه حسن نظامی به خاطر گرفتن یک رقم درشت از
آصف جاه، این همه درامه را راه انداخت.
خواجه عباد الله اختر در کتاب خود «بیدل» در مورد مزار بیدل
چنین نگاشته است:
«چند
ماهی را در سال ۱۹۴۰ ترسایی در دهلی بودم. به اساس ارادتی که داشتم باید در
اولین فرصت به فاتحه خوانی بر مزار بیدل میرفتم. نمیدانستم که در کجا
واقع است. تصور میکردم مزاری مثل سایر شخصیتهای مشهور داشته باشد. پس از
پرس و جو، معلوم شد که مقبره در نزدیک
race course
جاده واقع است. من به آن مسیری رفتم که از دهلی به نظامالدین میرود، اما
هیچ نشان و علامتی در راه معلوم نشد؛ تا جایی که به عوض مقبرة بیدل به
مقبرة نظامالدین اولیا رسیدم. وقتی از مجاوران پرسیدم، یکی شان گفت که
بیدلی را جستجو دارید که شاعر بود. این را شنیده، تکانی خورده و گفتم که
بلی شاعر هم بود. او گفت در همین جاده برگردید، بر سر یک بلندی مزار مِتکی
شاه است. در آن جا کوزهها را بر درختها آویزان میبینی. روبروی آن یک
قبرستان است. قبر این شاعر در آن جاست.
آمده آمده، کوزهها را آویزان دیدم، از همان سبب مطمین شدم
که سراغ مزار میرزا را یافتهام. قبرستانی در طرف راست جاده بود. نخست به
قبرهایی که چهاردیواری داشتند سر زدم و نوشتهها را خواندم. نام بیدل را
برنخوردم و قبرها نیز سابقه بودند. قسمتهایی از دیوارها فرو ریخته بودند.
قبرهای دیگر را نیز دیدم که نوشته داشتند. در فهرست رفته
گان، نام میرزا صاحب نبود. از مطالعة سنگ نوشتهها معلوم شد
که بعضی شان القاب نیز داشتند. وقتی دیدم که مزار میرزا صاحب پیدا نمیشود،
افسرده شده و با حسرت و افسوس به جاده برگشتم. در آن جا به خاطرم گشت که
قبر ایشان یکی از همین قبرهاست، همان جا ایستاده شده و فاتحه میخوانم. بر
قبری در کنار جاده ایستاد شده و دست دعا بلند کرده و به طرف شهر رفتم.
پس از یک ماه بار دیگر به همان جاده رفتم. در دلم بود که در
همان کنار جاده ایستاده شده و فاتحه بخوانم. وقتی به آن جا رسیدم، چه کسی
میتوانست میزان شگفتی زدهگی مرا دریابد که همان قبری که ماه گذشته برآن
فاتحه خوانده بودم، با سمنت پلستر شده بود و در برابرش با حروف درشت نوشته
بودند:
مرقد میرزا عبدالقادر بیدل رحمت الله علیه
در کناری از قبر چنین نوشته بودند: «به توجه اعلی
حضرت حضور نظام دکن» حالا پس از سالها، عین واژهها
بهخاطرم نمانده، اما چیزی به همین گونه نوشته شده بود. گرچه حیرتِ آمیخته
با مسرت من انتهایی نداشت، اما هنوز جای افسوس بود. با آن که برای بیدل
زیبایی مقبره پس از مرگ سودی نداشت «گل کند مقبرهام بهزادم» اما آن شایان
شان اعلی
حضرت نبود. اینقدر را من هم میدانستم که آصف جاه میراث
گذار اعلای والی موجوده دکن شاگرد و ارادتمند بیدل بود، اما این راز را
ندانستم که چرا پس از آن همه پشت در پشت، حضور نظام به فکر اعمار مزار
میرزا افتاد. حالا باورم شد که تمام این اهتمام به خاطر یک ارادتمندی شده
که افسرده نباشد ورنه:
ای مرده دل آرایش مرقد چه تمناست
نام تو همان به که لب گور نگیرد
۲۰»
این بود سرگذشت خواجه عباد الله اختر و اگر آن سال را با
نامة خواجه حسن نظامی مقابله کنیم به این نتیجه میرسیم که وقتی خواجه عباد
الله اختر در ۱۹۴۰ به تلاش مزار بیدل به خواجه نظامالدین رسید، کسی که او
را رهنمایی کرد، غالباً همان خواجه حسن نظامی بود. او بیدرنگ به این گمان
میافتد که ارادتمندان بیدل به تلاش مزار او تا این جا آمده اند، باید آن
را جستجو کرده و یک ساختمان اساسی اعمار شود. به همان علت «مرقع دهلی» را
مطالعه و از برگردان کتاب تا اعمار مقبره، همه مراحل را در یک ماه تمام
کرد. از این رو میتوان گفت که مزار بیدل بار اول در ۱۳۵۹ هجری برابر به
۱۹۴۰ ترسایی اعمار شد. چنان چه داکتر عبدالغنی نیز نوشته است و بار دوم در
۱۳۴۷ هجری، به کمک دوستانی از افغانستان، با تغییری اندک اعمار گردید.
داکتر علی اصغر حکمت به قول سعدی نوشته است:
خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج
اینها نیز همان اشتباه را تکرار کرده اند. داکتر حکمت در
«نقش پارسی در احجار هند» مینویسد:
«مقبرة
میرزا عبدالقادر بیدل در دهلی در نزدیکی قلعة سابقه است که سال گذشته
ارادتمندان افغانستانی این شاعر بزرگ به گردآوری پول پرداخته و آن را به
شکل آرامگاهی زیبا اعمار کردند. سردار نجیب خان سفیر کبیر افغانستان در
دهلی زحماتی زیاد را برای اعمار آن متقبل گردید. بر قبر او ۳ صفر ۱۱۳۳ هجری
نوشته شده که تاریخ وفاتش است.
سطر اول: آرامگاه میرزا عبدالقادر بیدل
سطر دوم: ۱۰۵۴ هجری/۱۱۳۳ هجری
سطر سوم: این بنا در سال ۱۳۷۴ هجری باعانت دوستداران افغانی
بسر رسید.
۲۱»
حکومت هندوستان به منظور حرمت گذاری به مقام شاعرانه و نبوع
بیدل، اعمار چهار دیواری ساده و نامگذاری پارکی را بهنام باغ بیدل، کافی
دانست که مقبرة او در آن موقعیت دارد.
در این میان دانشمندی از افغانستان، استاد صلاح الدین
سلجوقی، دریافتی نو را پیش کشید که خواننده خود میزان مغالطه را سنجش خواهد
کرد:
«حینی که به هند بودم، از بیدل خیلی جستجو نمودم، ولی، معلوم شد که مردم
هند کنون بیدل را فراموش کردهاند. (مظهر) و (ظهوری) نزد ایشان بارها
بلندتر است از بیدل. قبر بیدل هم پیدا نشد، و من به درجة اخیر به حیث یک
جنرال قونسل افغانی که نزد اهل هند محترم است خیلی کوشیدم. در پایان کوشش
خود به این فکر آمدم که بقایای او را به کابل آوردهاند، و من درینباره با
استاد سید محمد داوود الحسینی همنوا هستم. اسناد استاد موصوف خوب قوی است،
و علاوه بر آن، گم شدن و ناپدید شدن ناگهانی قبر در زمانی که در آن محیط
بزرگترین شاعر و صوفی و ادیب محسوب میشد، هیچ معنی ندارد بهجز اینکه
جثة او را از خانهاش (که طبعاً قبر در خانه معنی دیگری ندارد بجز این که
مؤقت باشد) رسماً به وطنش و باز به جایی که در قریة (خواجه رواش) به نام
محلة چغتاییها، یعنی اقوام بیدل، معمور و معروف بودهاست و تا کنون مرکز
صوفیهای وحدت الوجودی یعنی انصاریهای پای منار است، آوردهاند.»
استاد سلجوقی سپس ادامه میدهد:
«اینکه اگر بعضی میگویند و یا بگویند که قبر بیدل از طرف بعضی مهاجمین از
بین رفتهاست معنی ندارد. مهاجمین به بسیاری قبرها حمله کردهاند. ولی قبر
از میان نرفتهاست. این کار به قبر جامی هم صورت گرفت ولی قبر باقی ماند و
اکنون مرجع خاص و عام است. مخصوصاً که مهاجم مانند سیل زود گذر باشد. و
طبیعی است که آنطور مقبرة مورد تجاوز هنوز محترم تر و محبوب تر و آباد تر
میگردد.»
۲۲
صلاح الدین
سلجوقی، ادعای سید محمد داوود الحسینی را که مقبرة بیدل در خواجه رواش کابل
است، تأیید کرده است.
آن چه پیش از
این آمد و آن چه پس از این در مورد عرس بیدل که تا ۱۱۸۵ هجری برابر به ۱۷۷۱
ترسایی برگزار میگردید میآید، روشن میسازد که مزار بیدل در دهلی است. با
آن که در مورد تعیین محل آن برخی غلط فهمی ها رخ داده است.
این منطق استاد
سلجوقی که منظور از مقبره در داخل حویلی همانا موقتی بودن قبر است، کاملا
بی پایه معلوم میشود. چه قبر موقت در میان اهل تشیع بیشتر مروج است و از
سویی هم به روایت خوشگو، بیدل دهسال پیش از مرگ خود مقبره را آماده ساخته
بود ۲۳ آیا هنوز هم در ذهن کسی خطور خواهد کرد که این همه آمادگی برای
مقبرة موقتی بوده است؟ چنان هم نیست که عظام باقیمانده یا بخشی از عظام
باقیماندة بیدل را از آن جا به کابل برده باشند؛ زیرا برپایی عرس او تا
۱۱۸۵ هجری برابر به ۱۷۷۱ ترسایی نشان میدهد که مزار او کم از کم تا آن سال
در همان جا بود. در آن هنگام که ۵۲ سال از مرگ بیدل سپری شده بود، باقی
ماندن استخوان های او دور از امکان مینماید. از همین رو، تصور استاد صلاح
الدین و همفکران او چیزی بیش از خوش فهمی بوده نمیتواند. بیدل در مورد
مسکن و مدفن خود شعری دارد:
بنیاد خلق امروز گرد خرابه دیدی
تا مسکن تو فردا ویرانة که باشد
دلیل خویش پس از مرگ هم تویی بیدل
چو شمع کشته کسی
جز تو بر مزار تو نیست۲۴
[در متن اصلی، شماره نشاندهی نشده است/گزارنده]
منابع:
۱-
مفتاح التواریخ ص ۳۰۱ تا ۳۰۳
۲-
سرو آزاد ص ۱۶۳
۳-
بیدل شناسی ج ۱ ص ۷۲
۴-
سیدان بادشاه گر ص ۴۸
۵-
مفتاح التواریخ ص ۳۰۵
۶-
سفینه خوشگو ص ۱۲۱
۷-
رقعات بیدل ص ۲۰۹
۸-
همان جا ۲۱۰
۹-
مجلة اورینتل کالج نوامبر ۱۹۳۲
۱۰-
نشتر عشق ص ۳۱۳
۱۱-
بیدل شناسی ج ۱ ص ۸۱ و ۸۲
۱۲-
سفینه خوشگو ص ۱۲۱
۱۳-
تبصره الناظرین ص ۲۵۶، مرقع دهلی ص ۱۰
۱۴-
سفینه خوشگو ص ۱۲۲ و ۱۲۳
۱۵-
همان جا ص ۱۲۲
۱۶-
تبصره الناظرین قلمی ص ۲۵۶
۱۷-
نگار، می ۱۹۵۹ (آرامگاه بیدل ا داکتر عبدالغنی)
۱۸-
سرو آزاد ص ۱۵۰
۱۹-
نگار، می ۱۹۵۹ (آرامگاه بیدل ا داکتر عبدالغنی)
۲۰-
بیدل ص ۱۰۸ تا ۱۱۲
۲۱-
نقش پارسی در احجار هند ص ۱۲۰
۲۲-
نقد بیدل ص ۸۷
۲۳-
سفینه خوشگو ص ۱۲۲
۲۴-
دیوان بیدل چاپ تهران ص ۵۱۰
|