کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

            دکتر عنایت الله شهرانی  

    

 
یادی از غنی نسواری- روایتی از کاکه‌های کابل؛
غنی نسواری کیست؟

 

 

دکتور عنایت‌الله شهرانی
تقریباً یک قرن و نیم پیش در خانوادۀ عبداللطیف خان باشندۀ بالا حصار کابل، طفلی بدنیا آمد که آوازۀ آن هنوز در کوچه‌ها، خانه‌ها و جمعیت‌های خاص و عام بر سر زبان‌هاست، در جوانی در قطار کاکه‌های کابل و در ایام پیری یکی از فقیر مشربان شهر به حساب می‌رفت.
عبدالغنی مشهور به غنی نسواری در آوان جوانی یکی از کاکه‌های چوک کابل بشمار می‌رفت. وی چپن و دستار ابریشمی ساخت چنداول و کمربند و شال شانه‌یی «خلیل خانی» و «پتگی» نوع دیگر «شال‌های موره دوزی» را می‌پوشید. در آن زمانه‌ها کسی که در جمعیت ویا مسلک کاکه‌ها داخل می‌شد، وظیفۀ او حفظ حیثیت محله و معاونت با کوچه‌گی‌ها بود. غنی از آن جوانان بود که به بیوه‌زنان، بچه‌های یتیم و بی‌سرپرست کوچه و دوستان بی‌بضاعت خود از معاونت‌های مادی دریغ نمی‌کرد. برای اینکه از عهدۀ این همه مصارف برآید، لازم بود چشمۀ عایداتی داشته باشد.
عایدات وی از طریق اجاره داری شاه گنج (شاه گنج در اصطلاح آن زمان گمرک را می‌گفتند)، نمک، نسوار و اجارۀ بندرهای کابل و غیره بدست میآمد. در زمانه‌های که غنی زندگی می‌کرد یعنی حدود نود سال پیش، موضوع قراردادهای سرکاری وجود نداشت، یعنی حکومت خود ضروریات خود را خودش خریده تهیه می‌کرد، اما نخستین بار در سال (1304 شمسی) بود که از طرف بلدیۀ وقت اعلان شایع می‌شود که برای تهیه مواد ضرورت قراردادی ضرورت می‌باشد. غنی نسواری به عریضه نویسی مراجعه کرده و بعنوان مقام مربوطه داوطلبی خود را روی کاغذ می‌نویسد. اگرچه در آن زمانه اجورۀ نوشتن عریضه، یک شاهی پنج پیسه بود، اما غنی نسواری کاکه و صاحب بسته ویا «بسته والا» بود و هم خراج، دست به جیب برده و پنجاه و دو روپیه کابلی به مشتش می‌آمد و همه را به عریضه‌نویس می‌دهد و طبعاً عریضه‌نویس از اعطای این پول گزاف به حیرت می‌رود، معهذا برای اینکه متهم نشود و کسی خیال نکند که صاحب عریضه فریب خورده، به رئیس میرزاها مراجعه کرده و حالت را طوری که بود شرح می‌دهد، وی در جواب می‌گوید «برو بچیم نوش جانت، او ازین کاکه‌گی‌ها بسیار دارد».
چه زمانه‌های بود و پول چقدر قیمت داشت که عریضه‌نویس چند روپیۀ دیگر بالای آن علاوه کرده و خانه‌یی را می‌خرد که می‌گویند چندین سال پیش، بدوران شاهی، آن خانه را به قیمت گزاف بفروش می‌رسانند و اغلباٌ عریضه‌نویس مذکور تا سال‌های (1350 شمسی) حیات داشته است.
غنی مرد با جود و کرم در حدود (65-70) سال تمام بدون مهمان در خانۀ خود به تنهایی نان را صـرف ننموده بـود، همیشـه در سفـرۀ وی مهمانان متعـدد دست دراز کرده اند.
غنی نسواری در عین حال گل‌باز مشهوری نیز بود و تخمیناً در حدود یک‌هزار و پنجصد گلدان گل داشته که برای مراقبت آن طبعاً باغبانی هم استخدام کرده بود. همچنین وی در حدود یکهزار قفس پرندگان خوش‌خوان داشت. غنی نسواری در عین حال به موسیقی نیز علاقه داشته و همیشه در محافل قیماق چای و زمرد پلاو وی یک دسته ساز هم اشتراک می‌کرد با اهل خرابات رابطۀ حسنه داشت و خود رباب را بسیار خوب می‌نواخت.
غنی در عین حال شخص ظریف و حاضر جواب نیز بود و گاهی هم شعر می‌گفت، غنی شخص بلند قامت و قوی‌الجثه بود و بعد از (90) سال زنده‌گی در سال (1319 هجری شمسی) چشم از جهان می‌بندد و در مقابل دروازۀ خونی بالا حصار و مقبرۀ آبایی خود دفن می‌گردد.
نگارندۀ این سطور با شادروان عبدالقدیر پور غنی در همسایگی قرار داشتم و از صحبت آن مرد پر معلومات فیض‌ها و بهره‌ها برده‌ام، وی از شاعران شیوا بیان بود که این معلومات را در سال (1351 شمسی) از او اخذ داشتم و شادروان غلام عمر شاکر دانشمند برجسته آنرا در مجله «لمر» به سال مذکور چاپ کردند.
از روانشاد پور غنی پرسیدم که بعد از مرگ پدرتان کاکه غنی چه میراثی به شما باقی ماند؟ وی گفت: زمانیکه سر رشتۀ کفن او را می‌نمودیم باید لباس را از تنش می‌کشیدیم، من جیب‌های او را جستجو کردم چیزی به ضخامت تقریباً یک و نیم خشتی بدست آمد که فکر کردیم شاید همۀ آن نوت باشد، ولی وقتیکه بیرون کردیم می‌بینیم که کتابچۀ جیبی وی است که در آن اشعار منتخب درج شده بود که تا حال هم به تصرف من است، باقی از تصرف‌های پدرم همان قفس‌های پرندگان خوشخوان و گلدانی‌های گل بود که آنهم یک یک به دوستانش هدیه شده و یک مقدار محدود آنرا خود حفظ کردم، همچنین یکهزار دانه ارکین از پدرم باقیمانده و این همان ارکین‌های است که در شب‌های مهمانی حویلی را با آن چراغان می‌کرد، مخصوصاً در شب‌های جشن‌های تولدی و جلوس پادشاه که بازارهای کابل چراغان می‌شد و در میان تمام دکاکین شهر، دکان پدرم ممتاز بود، اگرچه پدرم از درک اجاره‌داری نسوار و سایر اجاره‌داری‌ها ثروت سرشاری بدست می‌آورد، ولی همه را در راه رفیق‌داری بمصرف می‌رساند، وی می‌گفت که این پول‌ها از من نیست، از مردم است و باید برای مردم صرف گردد، در حقیقت این فلسفۀ او بود و راه عیاران را در پیش گرفته بود و عمر خود را در بذل و بخشش گذشتاند. برای مرده‌های بی‌کفن، کفن می‌خرید و برای یتیمان سر و پا برهنه لباس می‌داد. در میان اشعار وی این بیت هم موجود است که:
بظاهر طلا و بباطــن مِسَـــم
غنی نـــام دارم ولی مفلسـم
پدرم قصه می‌کرد که در یک شب چـراغان، اعلیحضرت سراج‌الملت (امیر حبیب‌الله خان) به مقابل دکانم توقف کرد، من فوراً از دکان پایین شده، دست‌هایش را بوسیدم، سراج‌الملت از تزئین دکانم اظهار خوشی کرد و پرسید نامت چیست، من گفتم قربان:
بظاهر طـــــــــلا و بباطن مسم
غنی نــام دارم ولی مفلســــــم
سراج‌الملت هفتاد ویا دو صد دانه طلا (پوره بیادم نیست) برای پدرم بخشیدند، پدرم گفت فدایت شوم من از خیرات سر پادشاه شکر همه چیز دارم، اما این یک مسجع مهر من است که عرض کردم دیگر از پدرم چیزی نشنیدم، اما کسی می‌گوید که بخشش سراج‌الملت را گرفت و کسی می‌گوید اباء کرد.
غنی نسواری از کابلی‌های اصیل و قدیم بوده و در دودمان شاعر پیشه و سخن‌پرور پرورش یافته، سالک بالاحصاری و سودایی قصاب کوچه‌یی از اعمام پدرش می‌باشند و به قرار فرمودۀ سهیلا جان دختر پور غنی، آنها اصلاً تورک و از اولادۀ امیر تیمور می‌باشند و با ملک‌الشعراء استاد عبدالحق بیتاب کاکا زادگی داشت که پدرش نویسندۀ سرشناس بود و کاکایش میرزا عبدالوهاب در دفتر پروانه خان نایب سالار عهدۀ سر دفتری داشت. غنی چهار زن داشت که از وی دو پسر و سه دختر باقیمانده است. شادروان عبدالقدیر پور غنی شاعر سبک بیدل (در غزل سرایی) پسر دوم وی است. علامه استاد صلاح‌الدین سلجوقی دربارۀ آن بقلم خود در مکتوبی عنوان پور غنی چنین نوشته اند: «…. و چون با پدر مرحوم و فقیر مشرب شما معرفت نزدیکی داشتم که فضیلت دوستی آن مرحوم بیجا نرفته و مرد فاضلی از آن مرد صاحب‌دل بوجود آمده است… دوستدار شما صلاح الدین سلجوقی 21 سرطان 1348 هجری شمسی» این مکتوب را نگارندۀ این سطور دیده و از آن مطلب فوق را آورده است.

استاد شایق جمال، مرثیه‌یی را بمناسبت وفات غنی نسواری سروده که اینک می‌خوانیم:
حیف از دنیـای دون وا حسـرتا
کس نمی‌ماند بدنـیا جز خدا
می‌روند آخر بکوی نیستی
جمله ذرات جهان گردد فنــا
پیـــر مـرد نامدار پیر خلق
آنکه بود از مخلصــان اولیاء
هوشمنـــد و با سخا عبدالغنی
موسفیـــدی کاکه وضع خوش‌نما
عمر خود با عیش و عشرت ساخت صرف
با همـه وارستـگی‌ها پارسـا
موسفیـــد ماننــــد او کم دیـده‌ام
از رفاقت بـا جوانان آشنــــا
بی‌ثباتی‌هــای دنیـــــا دید و رفت
هشتم شعبـان ازین محنـت‌ســـرا
کــــــردم از شـــایق سوال سال وفات
تا کند فــــرزند او بـــر من دعــا
بر کشید (آهی) و گفتـــا حیف حیف
نی غنــی ماند بدنیــا نی گدا

دکتور عنایت‌الله شهرانی

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۵۰    سال نــــــــــــــــــوزدهم       دلو/ حوت     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی       شانزدهم فـــــــــــبوری  ۲۰۲۴