کابل ناتهـ، Kabulnath





 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

              پوهاند دکتور عبدالقیوم قویم

    

 
نگاهی کوتاه به داستان نویسی اعظم رهنورد زریاب

 



 

محمد اعظم رهنورد زریاب، به سال ۱۳۲۳ خورشیدی، در شهر کابل متولد شد. پدرش از ولايت غزنى و مادرش از شمال افغانستان بود. برادرش محمد علم رشنو، از دانشمندان شناخته شده به حساب می رفت. نگارندهٔ این سطور در سال ۱۳۳۷ زمانیکه دانش آموز صنف دهم دارالمعلمین کابل بود، با آقای رشنو آشنایی داشت. گاهی که من و مرحوم داکتر قیام الدین راعی(برلاس)، به ملاقات او می رفتیم، از رهنورد زریاب و داستان نویسی اش یاد می کرد. زریاب در آن وقت دانش آموز صنف هشتم لیسه حبیبیه بود. بعد از ختم لیسه، به دیپارتمنت ژورنالیزم دانشکدهٔ ادبیات و علوم بشری دانشگاه کابل شامل شد. چون آگاه و مطلع از بسیار مسایل بود‌، بعد از ختم تحصیلات دورهٔ لیسانس در دانشگاه کابل، جهت تحصیل بیشتر به کشورانگلستان رفت و در دانشگاه ویلز جنوبی، که من هم سال ۱۳۴۷خورشیدی محصل مقطع ماستری آنجا بودم، به تحصیل پرداخت و سند فوق لیسانس دریافت کرد.
زریاب بعد از بازگشت به وطن، رئیس بخش فرهنگ و هنر وزارت اطلاعات و فرهنگ مقرر گردید. او با سوژمی روف ( بعداً سپوژمی زریاب)، ازدواج کرد که ثمرهٔ این ازدواج دو دختر است که حالیا با سپوژمی در فرانسه زنده گی می کنند . زریاب پس از انجام خدمت عسکری، به این وظایف تقرر حاصل نمود:
۱-خبر نگار در هفته نامهٔ ژوندون.
۲- مدیر عمومی خبر نگاران روزنامهٔ اصلاح- انیس.
۳- مدیر مسؤول فصلنامهٔ Aryana( Afghanistan Republic) که به زبان انگلیسی چاپ می شد.
۴- مدیر عمومی دفتر « معرفی افغانستان» (publicity for Afghanistan)
۵- مسؤول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ.
۶- آمر دفتر فرهنگ مردم.
۷- دبیر روزنامهٔ ،The Kabul new times
۸- دبیر بخش داستان نویسی اتحادیهٔ نویسنده گان.
۹- ریس اتحادیهٔ نویسنده گان افغانستان ( ۱۳۶۸-۱۳۷۰ش).


رهنورد به سال ۱۹۹۱م. از افغانستان بیرون شد و به شهر مون پیله فرانسه مهاجرت کرد. پس از ایجاد حکومت موقت، از وزارت اطلاعات و فرهنگ به همکاری دعوت شد و مدتی به حیث مشاور این وزارت کارکرد، اما بنابرمشکلات از وظیفه اش استعفا داد وسپس مشاور تلویزیون خصوصی طلوع شد و تا آخر زنده گی در آن سمت ماند.
او در داستان نویسی توانایی و شهرت جهانی داشت و بیش از صد داستان، اعم از کوتاه و بلند به چاپ رسانیده و بعضی از آنها در برنامه های ویژهٔ رادیویی نشر شده است. برخی از داستانهای زریاب، در اتحاد شوروی سابق، آلمان، بلغاریا و جاپان ترجمه و منتشر گردیده است. در ایران نیز تعدادی از داستانهای وی به چاپ رسیده است. در سال ۱۳۶۲ خورشیدی مجموعه یی از داستانهای کوتاه زریاب که شامل نوشته های سالهای قبل از سال ۱۳۵٧ اش بود در کتابی به نام« آوایی از میان قرنها» چاپ شد. زریاب یگان شعر می گفت اما به توصیهٔ پوهاند محمد نسم نگهت سعیدی، از سرودن شعر صرف نظر کرد و به داستانی نویسی روی آورد. زرياب گفته است :
باری داستان نوشتم به نام « بی گل و بی برگ» . داستان به استاد نگهت داده شد تا اصلاح شود.یک ماه بعد استاد به من گفت که داستانم در مجلهٔ« پشتون ژغ» به چاپ رسیده است. چاپ شدن این داستان برایم حادثهٔ بزرگی بود. رهنورد زریاب با استاد نگهت رابطهٔ صمیانه داشت و بعضی از داستانهایش را اصلاح می کرد و در چاپ آن در « پشتون ژغ» کمک می نمود. رهنورد زریاب تذکر داده است که اولین رمانی که خواندم، از جلاالدین خوشنوا به نام « خنجر» بود. می خواهم بگویم هستند نویسنده گان هموطن که من به آثارشان علاقه دارم؛ مثلاً عبدالقادر پسر محمد ایوب خان فاتح میوند که نویسندی رمان « تصویر عبرت» یا «بی بی خوری جان» است. در آن زمان غوث خیبری، داستانهایی می نوشت در مورد جنگ های افغانستان و انگلیس که از آنها بسیار خوشم می آمد.
این را باید هم بگویم که خیبری در آن زمان به زبان دری می نوشت. پیش از داستان کوتاه « بی برگ و بی گل»، داستانهایم بیشتر روی مسایل اجتماعی متمرکز بودند آن ها را از دید طبقاتی نوشته بودم. در واقع، من آن داستانها را عمدتاً تحت تأثیر ماکیسم گورکی نوشته بودم، البته باید بگویم که من آن زمان به مسایل از دید طبقاتی می نگریستم. خوب هنوزهم به مسایل از دید طبقاتی می نگرم.


روشهای داستان نویسی زریاب، ویژه گی خودش را دارد. مبرهن است که رهنورد زریاب با توجه به تجربهٔ چندین ساله اش در عرصهٔ داستان نویسی، به روش های معیاری داستان نگاری امروز مسلط است. بی تردید این تسلط و تجربهٔ فردیش از یک حادثهٔ کوچک و گاهی معمولی می تواند، فضا سازی بزرگ کند. به عنوان مثال می توان از داستان کوتاه « پیراهن گلدار» نام برد که در آن نویسنده از یک حادثه معمولی، فضای حسرت بار می آفریند، محتوای این داستان روایت یک مادر و کودکی است که در محلهٔ اعیان نشین شهر به دنبال خانهٔ کرایی می گردند. مادر با آنکه بسیار فقیر است، آرزوی کرایه نشنی در خانه های قشنگ و تمیز را دارد. او هر روز با کودکش از بام تا شام با پیراهن گلدار کمر چینش در به در به دنبال خانهٔ کرایی است. یکی از ویژه گی های بارز در داستانهای رهنورد زریاب، « پرهیز از احساسات گرایی است» به عنوان مثال به بخش پایانی داستان « کاغذ پران باز»می توان استناد کرد.


با تأمل بیشتر دربسیاری از داستانهای رهنورد، نوعی نگرش اگزیستا نسیالیستی « کامو»و به گونه یی سایهٔ اندیشه های کافکا به نظر می آید.علاوه برآن اصول فلسفة اگزیستا نسیالیسم سارتر بالای داستانهای رهنورد تأثیر گذاشته است، بازتاب زبان به مفهوم نظام مندی از نشانه های یکی از روش های ساختار گرایانه در زبان داستانهای زریاب است. بررسی همزمانی یا به تعبیر ساختار گرا،جنبهٔ «درزمانی»زبان در داستانهای «زنجیر» و «مارهای زیر درختان سنجد»به روشنی این مسأله را می رساند که نویسنده به اصل مسأله ساختار گرایی نیز توجه داشته است. زریاب بسیاری از داستانهایش را به سبک مو پاسان، آلن پو و او هنری می نوشت.یعنی داستان کوتاه که بیشر بر اساس یک تأثیر واحد نوشته شده است و این تأثیر واحد همچون مرکز دایره یی است که تمام عناصر و عوامل داستان به دور آن می چرخد . رهنورد بر خلاف اسلوب نویسنده گان فرانسوی و امریکا یی نه داستان کوتاه لطیفه وار می نویسد که بتوان آنها را سر میز ناهار و یا شام قصه کرد و فقط سر گرمی آفرید. نه به زنده گی عادی و معمولی میپردازد و نه از آثارش فقط مرگ و وحشت و نا امیدی می بارد. تآویل متن داستان، مبتنی بر درک فردی مخاطب، ویژه گی دیگر در داستان های زریاب است. بیشتر داستان های این نویسنده، مانند آوازی ار میان قرن ها، دانشمندو سگ همسایه و بلستی فراری، رگه های رژفی از روشهای هرمنوتیک را دارد و در رمان « گلنارو آیینه»، این روش محسوس تر است۰(رهنورد زریاب،گلنار و آیینه، ص ۱۳۷).
رهنورد زریاب با کتابهای چاپ شده اش که حدود بیش از صد داستان میشود، ابعاد قصه نویسی را درکشور گسترش داد. آدمها و شخصیت های تازه و گوناگونی را به جهان داستان عرضه کرد، زبان داستانی کشور را اعتلا بخشید و به تشریح و تحلیل پیچیده ترین زوایای روح آدمی توفیق یافت. رهنورد در همه حال داستان نویس باقی ماند.در آنجا که نقدی و تحلیلی می نویسد، با نامه یی به دوستش می فرستد،یا خاطرات مولانا خسته و دیگران را به چاپ می رساند ویا مقاله های دور قمر را می نگارد.در جایگاه بلند قرارد دارد.
در داستانهای رهنورد زریاب ، جلوه هایی از ریالیزم جادویی، ریالیزم اجتماعی و ناتوریالیزم دیده میشود. داستانهای او دارای یک ناخود آگاه اشتراکی هستند. رهنورد درونمایه های گوناگون و متنوعی را مایة کارقرار داده است.تنوع آدمها، رویداد ها و فضاها، از ویژه گی کار اوست.تأثیر ماکیسم گورگی، سارترکامو، داستایوفسکی،صادق هدایت،گابریل گارسیامارکز، فرویدیسم، ناتوریالیسم زولا، عرفان و ساختار گرایان، در آثار گوناگونش، آشکار است. داستانهای زریاب با مایهٔ ریالیسم نیز تبلور یافته است.
نگرشی بر بعضی داستانهای زریاب:
۱-مرغی که مرد: منظور داستانی است که یک لایهٔ ظاهری دارد و یک پوستهٔ دورنی و تمثیلی. نویسنده در پهلوی معنا و ارتباطات ظاهری در صدد گسترش آن به حوزهٔ اجتماعی و تاریخی نیز هست. پیوند اصلی و اساسی بین مردومرغ پیوند بین حاکم و محکوم است. پیوند بین حاکمیت ها مناسبات فرسوده و روبه زوال و تودهٔ اسیر و فقیر و بیمار گونه جامعه است.پوچی در این داستان با رنگی تند ترسیم می گردد.
۲-رهنورد شاگرد ساعت می شود:
این داستان بهترین معرف شیوهٔ نویسنده گی رهنورد زریاب می باشد. داستانی است که فرم و ساختمان محکم و استوار و زبان فصیح و نفیس دارد.در این داستان بعضی از توصیف ها بسیار گیرا و درخشان است(حسین فخری،داستانها ودید گاههای،ص .۱۰)
۳-مار های زیر سنجد: این داستان در آغاز سرشت و اقعگرایانه دارد. کودک راوی داستان در پی پیرمردی که در حقیقت راهنمای او در گورستان تاریخ است، میرود کم کم سفر هردو به سفر ذهنی در زنده گی و در دنیای خیالات و اوهام و افسانه ها مبدل می شود و داستان روال تمثیلی و استعاری را در پیش می گیرد. رهنورد در بند واقع نمایی نیست، در دنیای افسانه یی او وقوع حوادث شگفتی آور و دور از ذهن امر بدیهی به شمار می آید. هنر این داستان در آن است که فراتر از حقیقت های زمینی به یاری « جادو،‌راز و نماد»، پدید می آید و هنر می تواند نه تنها جامعه، تاریخ بلکه واقعیت را نیز دیگر گون کند. نویسنده در این داستان به آرمان های سمبولیست ها وفا دار است و به سرعت مجذوب هنر نو و به ویژه ریالیسیم جادویی گابریل کارسیا مارکز شده است. اما توصیف مستقیم و بیش از هد اقامت مار در خانة حکیم ابوریحان البیرونی، فضای رویایی و کلی اثر و نثر داستان را تا حدی از نمود می اندازد. هر تصویر باید ادراک تازه از موضوع را به دست دهد و نه این که معنایی را تکرار کند. . .
نگاهی به چند داستان دیگر رهنورد زریاب:
۱- باشه و درخت
۲- به آخر رسیده بود
۳- سگ زرد.

این داستان با داستان « سگ ولگرد» صادق هدایت و داستان « مرغی که مرد» با داستان «انتری که لوطیش مرده بود» از صادق چوبک، حطایت گر یک فرهنگ فلسفی مشترک و اشتغال فکری مشابه است.
۴- می خواهم نویسنده شوم: در این داستان رهنورد زریاب زنده گی نامة خود را می نویسد، قصة کسی را که می خواهد غمهای کودکان، پدران، مادران، همسایه ها و آدم ها را رقم بزند. رهنورد رنگها را درست می شناسد انوع مختلف داستان رهنورد، بر داشتهای انتقادی متفاوتی را ایجاب می کند. نمیتوان هرگز داستانهای « نقش ها و پندارها»، « برف و نقش های روی دیوار» . «مارهای زیر درختان سنجد»، نویسنده را با آن روش که داستانهای « مرد کوهستان» و « هفت بار» یا « دوستی از شهر دور» را تجزیه و تحلیل می کنیم و مورد بررسی قرار دهیم، زیرا می دانیم هر یک از این آثار در مراحل متفاوتی نوشته شده اند و نمی توان در تجزیه و تحلیل آثار رهنورد زریاب یا آثار نویسنده گانی که راه و رسم جداگانه یی دارند، به یگانه روش چسپید و آن را بدون هرگونه انعطاف تطبیق کرد. به هر صورت رهنورد زریاب، داستانی از نوع دیگر آفریده، اثری که یکی از نمونه های موفق ادبیات داستانی این سال ها می توان آن را برشمرد و در میان آثار سالهای اخیرش، بدون تردید دستاورد درخشان است. (حسن فخری، داستانها و دیدگاههای، ص ۵۸).


۵- نگرشی بر گلنار و آیینه: گلنار و آیینه اولین رمان رهنورد زریاب است که چاپ نخست آن در سال ۱۳۸۱ش از سوی انتشارات آرش در پیشاور و چاپ دوم آن در سال ۱۳۸۵ش. از سوی انتشارات قلم افغانستان با تیراژیک هزار جلد صورت گرفت. این داستان به شیوهٔ ریالیزم جادویی نوشته شده است. گلنار و آیینه داستان عشقی پرشور دو دلداده، ربابه رقاصه یی از کوچة خرابات شهر کابل و پسر دانشجویی از طبقة متوسط این شهر است. ربابه رقاصه است. مادرش نیز رقاصه بوده است. همینگونه چند نسل از مادر بزرگش در سرزمین هند رقاصه بوده اند، مادر بزرگش از هند به افغانستان آمده بود. مادر، مادر، مادر، مادر ربابه گلنار، رقاصة در باریکی از مهاراجه های لکنهو در هند بوده است. گلنار هنرش را به ذروۀ کمال ملکوتی می رساندو شبی در آزمونی دشوار مهاراجه مست و مدهوش از او می خواهد با تصویرش در آیینه مسابقه بدهد و تصویرش را شکست بدهد. گلنار تا سپیده دم می رقصد و پس از تلاش و تقلا تصویریش را در آیینه از پا می اندازد، ولی خودش می رقصد و می رقصد. او در آن حالت کرشنا ( ربع النوع معروف هندوها) را می بیند و کریشنا به سوی او می خندد، او می رقصد و پرده ها ، پنجره ها و سر انجام کاخ مهاراجه آتش می گیرد، اما احساسات عاشقانه بین ربابه و دانشجو که راوی داستان است، به حدی اوج می گیرد که هر دو در آن مستغرق می شوند. دیگر زمین و آسمان برای آنان آیینه ها می شود که صورت دلدار را بازتاب می دهد. راوی که دیگر به خا نوادة ربابه آشنا است و چنان دلبسته به آن ها می شود که گویی سال ها است آن ها را میشناسد،او شیرین، خاله و امیر و خسرو برادران ربابه را مثل اعضای خانوادة خود دوست می دارد. ربابه روزی او را برسر گور مادرش در نزدیک زیارت تمیم انصار می برد. آنگاه قصه می کند که مادرش شبی خواسته بود مثل گلنار با تصویرش در آیینه مسابقه بدهد، شب تا سحر رقصیده بود، اما موفق نشده بود و هم او وهم تصویرش هر دو از پا افتاده بودند و فردای آن روز مادرش مرده بود.


ربابه گفته بود که نام مادرش هم گلنار بوده است. اصلاً نام همه مادران بزرگش گلنار بوده است، راوی شبی که به خانه ربابه مهمان می شود با دنیایی نو از ساده گی و صمیمیت آشنا می شود، با قصه ها و باورهای افسون کننده و جادویی. اما در این میان اتفاق عجیبی روی می دهد شیرین کف دست اورا می بیند و ناراحت می شود. روز دیگر ربابه به میعادگاه می رود و با تلخی به معشوق خود خبر می دهد که آنها زمانی در گذشته خواهر و برادر هم بوده اند، زیرا کف های دست آنان با دستهای دیگران هیچ شباهتی ندارد، به گونه شگفتی آوری، به همدیگر شبیه است دیگران در کف دست شان دو خط یا سه خط دارند، اما کف دست راوی و ربابه- هردو- یک خط در وسط دارد و آنگاه ربابه او را برادر خطاب می کند. در داستان گلنار و آیینه این امر اعتقاد به تناسخ است که مانع وصال دو دلداده می شود. به هر حال ربابه راهی هندوستان می شود و راوی از این سفر بی خبر می ماند و غمگین می شود. در این سفر خاله ربابه وفات می کند و ربابه در اثر این مسافرت کاملاً سر سفید و پیر می شود و سرانجام ربابه در اتاق راوی جان می دهد. در پایان ماجرا راوی هم ربابه را خواهر می گوید و سرش را در آغوش می کشد و در مرگش فریاد می زند. بعد در زیارت تمیم انصار درویشی را می بیند که برایش آدرس دختر ربابه را می دهد و ربابه را به خنده، مادر او می خواند و دختر و خواهرش. شگفتی داستان همینجاست. (اشرف جوادی، همان، صبور الله سیاه سنگ، ریجاینا، چهارم اپریل، ۲۰۰۳م، فریده فقیر یار، پایان نامة تحصیلی، بررسی مقایسی داستانها گلنار و آیینه و بوف کور).


نگارندۀ این سطور باری در مجلهٔ « هزار و یک شب» که ویژهٔ داستان و داستان نویسی بود و تحت اشاف رهنورد زریاب و چند تن دیگر به نشر آغاز کرده بود، دربارهٔ گلنار و آیینهٔ زریاب مطالب و نظریات متفاوتی خوانده بودم.
عده یی از نویسنده گان نوشته بودند که زریاب در این داستان تحت تأثیر مظاهر فرهنگی و اجتماعی هندوستان رفته است و بعضی دیگر توضیح داده بودند که گلنار و آیینه متأثر از داستان بوف کور صادق هدایت است. از این مجله فقط یک یا دو شماره نشر شد و بس.
زریاب نقد نویس ماهر نیز بود و نوشته های تحقیقی دیگر نیز دارد ، ناگفته نماند که مرگ مجالش نداد و چند کارش نا تمام ماند .

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۵۰    سال نــــــــــــــــــوزدهم       دلو/ حوت     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی       شانزدهم فـــــــــــبوری  ۲۰۲۴