بغضی گلویم را فشرده_ خنده اجباریست
این درد در من کهنه است این حرف تکراریست
از آن چه سهم خویش می دانم نشانی نیست
بی خویش بودن_ گم شدن_ نوع خود آزاریست
در بسترم درگیر می مانم و می دانم
این خواب های پوچ من کابوس بیداریست
من زنده ام حتا به حد وسعت مردن
سرخ است حسی که میان خون من جاریست
هی! شدت تب می برد پای مرا تا مرگ
بیمارم و هذیان من از دست بیماریست
#شمیم_فروتن
|