روزها در غبار، گم شده اند
شهسواران پار، گم شده اند
آفتاب و ستاره و مهتاب
همه باهم قطار، گم شده اند
جنگل سبز این کناره، تهی
ناژو و آن چنار، گم شده اند
قصههای که درد، میبردند
از دل این فگار، گم شده اند
یاد آن باغهای یاد به خیر
یادها بیشمار، گم شده اند
با زمستان و سردییی بسیار
گل و گلزار، زار، گم شده اند
نی قناری و بلبل شبگرد
همهگی، بیقرار، گم شده اند
تو نیایی، بهار هم ناید
غنچهها بیبهار، گم شده اند
غزل و مثنوی و بیت بلند
در خم روزگار، گم شده اند
بیتو، تنهایی میدرد روحم
روح و تن، بیتو یار، گم شده اند
نی ز وخشور تو پیام آید
رازها، بار بار، گم شده اند
تا رسد بوی فصل وصل تو باز
دیده و انتظار، گم شده اند
وای از بیگلی و پوسیدن!
ذرهها، این کنار، گم شده اند
چشم دارم غبارها بروند
روزها در غبار، گم شده اند
|