و امیرجان صبوری را همگان می شناسند اما من یشتر از همگان او را می شناسم.
شانزده ساله بودم و از همان روز های اول ایجاد گروپ گل سرخ با صبوری بزرگ
افتخار آشنایی نصیبم شد و من، وجیهه جان و چند نوجوان دیگر عضو گروپ ترانه
ی گل سرخ شدیم و صبوری رهبر آن گروپ.
باوجود تفاوت سنی ای که داشتیم صبوری بزرگوارانه با من رفیق شد و من روز ها
در خانه ایشان و او در خانه ی ما می بودیم. از بخت نیکم من وارد دنیای
سینما شدم.
بزرگی ژرفا، و گستردگی دنیای درونی صبوری به حدی بالای من تاثیرگذار شد که
در سال ۱۹۸۷ فلم مستند ـ سمبولیک خواب طلایی را در مورد این آفرینشگر
متفاوت و منحصر به فرد و دنیای هنری اش ساختم.
این مقدمه را عنوان کردم تا بتوانم چند نکته یی را در مورد این شخصیت بزرگ
بیان کنم. البته انگیزه ی این تصمیم برخورد بیجای عده یی از هموطنان
فیسبوکی بود که به هر قیمیتی می خواهند لایک و کامنت جمع کنند حتا به قیمت
کوچک سازی بزرگان فرهنگ. و عده یی دیگری هم بدون اینکه کمی بیاندیشند، لایک
و کامنت متقابل خود را صرفه نمی کنند.
بیایید یک بار از خود بپرسیم: طالب به هنرمند پول میدهد؟ طالب به هنرمند
مقام میدهد؟ طالب از هنرمند حمایت می کند؟ همه میدانیم که پاسخ همه ی این
پرسش ها منفی است.
پس چه انگیزه یی می تواند آن فرهنگی بالامقام را که تمام زندگی و دارایی اش
تنها یک کوله بار غزل و ترانه است، وادار به این بسازد که خود را به طالب،
این فرهنگ ستیز ترین افراد تاریخ بشریت بسپارد؟
برای یافتن جواب می خواهم چیز هایی را در مورد صبوری ای که من می شناسم، با
شما در میان بگذارم:
صبوری در وطن
صبوری یگانه ترانه سرا، آهنگ ساز و آواز خوانیست که به این قوت و این غنای
درونمایه می آفریند و می خواند. او هیچ گاهی ستایشگری یا مداحی نکرد و هیچ
گاهی هنر و ارزش های هنری اشرا به مقامات و دولتمردان به فروش نرساند و هیچ
وقت به خاطر پول کار های پروژه یی نکرده.
باید یادآور شوم که از همان روزگار نیک آشنایی در چریان بیشترین کار های
آفرینشی اش بوده ام. در بیشترین موارد او آفریده هایش را پیش از تکمیل شدنش
به من می شنواند و من حتا دلیل و انگیزه ی بیشر آهنگ هایش را میدانستم. به
گونه ی مثال در سال 1988 زمانی که کیهان نورد افغانستان احد مهمند به کیهان
رفت، دولت به آوازخوانانی که با رادیو و تلویزیون قراداد داشتند، دستور داد
که درباره این رویداد هرکدام یک آهنگ بسازند. عده یی هم ساختند و خواندند
که در همه ی آنها نام احد مهمند، پرواز مشترک و دوستی افغان ـ شوروی ذکر
شده بود. اما آهنگی که صبوری به این مناسبت ساخت، چنین بود:
پرنده از زمین برخاست،بالا رفت
پرنده سوی اوج کهکشان ها رفت
پرنده شاهکار دست انسان است
پرنده رهسپار راه کیهان است.....
مقامات ناراض بودند که این آهنگ هیچ ارتباطی به مهمند ندارد. اما استدلال
صبوری این بود که من نمی توانم راجع به فرد بخوانم. برداشت من و بازتابش از
این رویداد همین است.
یک نمونه ی دیگر، دولت طوریکه معمول بود، به کسانیکه قرار داد داشت، دستور
داد که باید راجع به (انقلاب) هفت ثور آهنگ بخوانند. آهنگ های بیشمار در
مورد انقلاب، در مورد نور محمد تره کی، در مورد حفیظالله امین و حتا در
مورد فرمان های شماره هفت و شماره شش دولت که در مورد غصب زمین های مردم و
در مورد تعین حق مهر عروس به سه صد افغانی بود، خوانده شد که در آنزمان نشر
می شدند اما به زودی همه به باد فراموشی سپرده شدند. اما آهنگ صبوری در
باره ی این رویداد آهنگ مشهوریست که تا به حال یکی از بهترین آفرینش های
موسیقی ما حساب می شود. تعجب خواهید کرد اگر بدانید که آن آهنگ این است:
تو از شهر خورشید به اینجا رسیدی
تو چون بوی گندم نشاط آفریدی
تو در صفحه ی غصه ها خط کشیدی
تویی خواهش من
تویی حاجت من
تویی مثل خواب و نفس عات من....
باز هم مقامات ناراض بودند که گویا این آهنگ هیچ ارتباطی به انقلاب ندارد.
استدلال صبوری این بود که برداشت و انتظاری که من از یک تحول دارم، همین
است.
صبوری در غربت:
گفتنی ست که در موسیقی ما هیچ آفرینشگر و هیچ آوازخوانی نیست که
غربت روی کار های هنری اش تاثیر منفی نگذاشته باشد. آفرینش های همه
آوازخوانان ما بدون استثنا در افغانستان بهتر از کار هایی بوده که بعدن در
غربتسرا آفریده اند. اما صبوری یگانه آفرینشگری ست که از امکانات غربتسرا
برای هنر خود بهره ی مثبت گرفته و آفریده های بیرون مرزی اش اگر بهتر از
کار های داخلی اش نباشد، به هیچ صورت پایینتر از آن نیست. صبوری بعد از
آنکه از افغانستان برآمد، در کانادا سال ها در سکوت به سر برد. هرباریکه
همرایش صحبت میکردم، میگفت، امکانات کار خوب میسر نیست، کار ضعیف نمی خواهم
بکنم. تا بلاخره د البوم (زندگی همین است) را که در تاشکنت ساخته بود، به
نشر سپرد که بدون شک نقطه ی عطف و رویداد بزرگی بود در موسیقی معاصر داخل و
خارج افغانستان. بعد از مدتی تمام امکانات زندگی خوب کانادا را رها کرد و
رفت تاشکنت و بعد از مدتی گروه نوازندگان مورد نظرش را پیدا کرد و در آنجا
هم آثار دیگری را هم خودش اجرا کرد که هرکدامش شهکار است مانند ستاره های
شهر ما گم شده ای وای، جدایی و قفس های طلایی. در جریان چند سال اخیر
باوجود پیشنهادات بی شمار کنسرت گذاران افغان مقیم اروپا و امریکا صبوری
حاظر نشد کنسرت بدهد و دلیلش را صبوری چنین عنوان میکرد که با دو یا سه
نوازنده نمی خواهم کنسرت بدهم و با تعداد نوازنده ایکه در گروه من است، سفر
کردن مشکل و ناممکن است. این به آن معنا که صبوری دنبال کیفیت کار هنری اش
است. اگر دنبال پول میبود، چانس ها را از دست نمی داد.
گفتنیست که صبوری بالای جوانان تاثیر بزرگی دارد. او به بیشتر آوازخوان نسل
خوان ترانه و آهنگ ساخته و قابل یادآوریست که هیچ گاهی به خاطر پول تسلیم
بازار و تسلیم دوق عام نشده و همیشه به شیوه ی کار متفاوت و منحصر به فرد
خودش وفادار مانده، هیچگاهی از لب و دندان گل پری و صنم گل هم نگفت هرچه
ساخت، هرچه خواند از مردم، از درد مردم از رسم مردم و از راه مردم گفت.
صبوری میداند که مردمش چه می کَشد و چه می خواهد. صبوری عاشق میداند که در
حضور طالب عاشق از آوازه ی دیدار میترسد، میداند که طبیب از دیدن بیمار و
پنجه ی خنیاگران از تار میترسد.
حالا، آیا با این همه باز هم می توان تصور کرد که صبوری به طالب پناه برده
باشد؟؟؟
|