دچار ملعبه بودیم و کم کَمک پاییز
مجال فاخته را از درخت میدزدید
صدای پای زمستان
به گوش آذر ماه
رسیده بود و درختانِلرزه ترسیدند
سکوت بود!
صدایی اگر که میپیچید
صدای خم شدن شاخه بود و بادِ پلید
صدای واهمه بود و صدای شاخۀ بید
عبور عابری از کوچه باغ خالی بود
و چند گرگِ به خون تشنه
زوزه سر دادند
و قریه فاجعۀ برف را تماشا کرد
درختهای جوان یکه یکه افتادند
درختهای کهنسالِمصلحت خاموش
و قریه بود و تماشا
و قریه بود و سکوت
میان گلۀ گرگان سرور بر پا شد
و گرگ پیر –شبان سیاه جامۀ مست-
به یُمن فتح و ظفر با خطابهای غرا
به گله گفت که آیندۀ زمین از ماست
و گله زوزه کشید و به برف پوزه کشید
و گرگ پیر -امیر سیاه جامۀشان-
ادامه داد و طوفانی از جنوب وزید
درختهای جوان یکه یکه افتادند
درختهای کهنسالِمصلحت خاموش
و قریه بود و تماشا
و قریه بود و سکوت.
|