وقتي كه پي.ش آيينه با چشم پر هوس
زلف شكن شكن به كف شانه مي دهم
موج خيال چشم تو آيينه مي شود
آيينه شاعرانه و ديوانه مي شود
تو ميرسي ز دور ترين شهر آرزو
جام هوس به ديده من ديده مي َدرد
آن دخت چون بهار كه از پا فتاده است
بر روي شيشه پيرهن صبر مي درد
دختر چنان به حسرت باغ و بهار و عشق
گوي بروي شيشه دريا ستاده است
عمري اسير موج طلسم بكن مكن
يعني دل از هراس به عشق نداده است
شايد تو در تمامي آيينه ي دلم
عمريست عاشقانه صدا مي كني مرا
در تار و پود هستي گم گشته هر نفس
بار دگر چه بي سر و پا مي كني مرا
اي عشق اي نبود كه هستي به
هستيم
از تو مرا چنين و چنانست قيل و قال
ديوان هر دل كه گشودم بشد بيان
عشق آن موازي كه نمي يابد اتصال
امشب تمام شعر سرايان به چشم من
ديوانه گان عالم تنهايي خود اند
در هفت شهر عشق و تخيل چه بي خيال
آواره گان كشور رويايي خود اند
ليلا تيموری
|