من حيرانم از اين فرهنگ رنگارنگ اين دنيا
از اين آيين ها ، آيينه اى پيرنگ اين دنيا
به حيرت مى روم با خود چو مى بينم خداى خود
به يك رنگى، خورم حسرت چو بينم رنگ اين دنيا
كه يك رنگى تبلور مى كند در قلب آيينه
كه دايم خورده اين آيينه ها هم سنگ اين دنيا
ز رنگ بى حسابى كه زديم بر نام هاى خود
اسير تشنه اى رنگيم و در نيرنگ اين دنيا
نه آلاله بود راحت نه یک غنچه در آغوشش
چه ها باشد در آخر باز هم آهنگ این دنیا؟
اگر دلها به سان آسمان آبی ی ما بود
به مانی ها همی مانست هم ارژنگ این دنیا
|