در تهی آسمانی غمگینی _
ماهیان غرق منجلاب بهم
عکسی در روی آب میخندید
ماهِ افتاده روی آب بهم
آسمان را که دید راه افتاد
جغدی از روی شاخهها افتاد
بال در بال او میچرخید
بی هدف گِرد ماهتاب بهم
عکس خونین به ماه افتاده
مَرگ در نیمه راه افتاده
سخت در اشتباه افتاده
در خیابان بی حساب بهم
ناله پیچید آشنا افتاد
لُخت در عمق ماجرا افتاد
دو نفر گرم عشق بازی و
بوی شهوت و اضطراب بهم
چیزی زیبا نمیشود تکرار
رفت در حلقههای برگشتی
تا کجاها دوید بر دشتی
دست در دست آفتاب بهم
عشقه پیچید در درخت، افتاد
بی صدا ریشهاش کرخت، افتاد
شاه پوسید، تاج و تخت افتاد
شبیه مرگ و انتخاب بهم
سایه ها در سکوت پوسیدند
سایه های که خیلی غمگین اند
دست چندین لباس فرسوده
گره افتاده در طناب بهم
شمیم |