کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

              مزدا مهرگان

    

 
مادر

 

 

مادر بگیرم زیر امنِ دامنت لطفاً
که این سرِ پر درد عمری عاشقت بوده
هرچند که؛ لایِ لجن دنیایش آوردی
در اوج رنج و ناامیدی لایِ خون و جیغ
مثلِ خودت بی‌تکیه‌گاه و بی‌پناهی را
آن‌قدر زخم_این‌قدر زن... دنیایش آوردی...

...که بیست سال و چَندش است اما پر از زخم است
از سوزشِ نافی که پر از التهاب و خون...
...که بیست سال و چند... اما عینِ یک نو پا_
با زانویِ شاریده از حجمِ زمین خوردن
با سوزشِ دستان خاکیِ ترک خورده...
خیلی عجین با «سوختن» دنیایش آوردی!

که زخم خورده، زخم خورده، زخم خورده، زخم...
از دوست، از خواهر، برادر، هم‌وطن، غربت...
جای هزارانِ زخمِ را هی می‌کشد... زنده‌ست؟
یک‌سالِ دیگر هم دوام آورد، دستت خوش!
با جانِ سگ در جلد زن اسبِ سیاهی را
با پوستِ صد کرگدن...دنیایش آوردی

هر چند بیش از بیست سالش شد که جان کنده
هرچند نعشی هست در نقشِ زنِ زنده
هرچند جیغ مرتعش در نقش یک خنده
در کلِ بازی های دنیا خنگ و بازنده
هرچند که... هرچند که... هرچند که... اما؛
بدجور ممنونم که «من» دنیایش آوردی!

پی‌نوشت: درد دلی‌ست فی‌البداهه، با مادر، وسطِ اتوبوس، در مسیری نامعلوم.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۴۵       سال نــــــــــــــــــوزدهم         قوس     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی                     اول دسمبر ۲۰۲۳