شمع های خیال میسوزد
گاهی در سوگ وار تنهایی
چشم هایم که مینهم بر هم
میرسد خواب های رویایی
برگ های خزان می ریزد
روی دیوار سرد خانه ی من
دیر گاهیست رفته ی زبرم
شده پاییز باغ لانه ی من
تو کجایی که گشته ام حیران
در غروب گرفته ی ساحل
راه گم کرده ام چو برگ خزان
در هیاهوی عشق بی حاصل
میوزد باد خسته ی از دور
دل من پر زبغض تنهایست
اشک های غمین در باران
پر زاندوه و درد شیدایست
من پرستوی عاشقم ای دوست
میسرایم ترانه ی پاییز
خسته از روزگار بی سامان
این منم با خیال درد انگیز
صفیه میلاد
|