نیستی ای هست و بودِ هستیام!
ای تقدسگاهِ انجیل تنت از جنس نور!
آیههایش امتزاجی از نوای بیدل و از حافظ و از مولوی.
نیستی و در نبودت،
واژههای شاد و رنگینِ غزلهای قناریگونهام
بومِ بغض است و نوای آبشارِ اشک و آه. -
نیستی و در مسیرِ شک و حدسِ بودنت
کفشهای پارهی من میرود
مثلِ شعری ممتد و بیخاتمه،
قافیه بر قافیه... تا مرزِ خودگُمکردنِ دشتِ جنون.
من تمام راهِ بیفرجام را تنهای تنها میروم
ای تمام هست و بودم؛
هستیِ گُمگشتهام!
سلینا آزاده
|