وقتا ما تاریخ می خوانیم هدف ما این است که در گذشته های دور و حتا نزدیک
چه رویداد هایی را پشت سر گذاشته ایم ، در آن زمان ها چه اتفاقاتی بوقوع
پیوسته است و با مرور از هر واقعه یی در می یابیم که در چه حالتی بوده ایم
و باز هم با گذشت از زمان در چه حالی هستیم.
با مقدمه چینی از پراگراف بالا می خواهم بیان کنم که انسان ها در طی سالیان
متمادی هر چند که با زندگی دست و پنجه نرم می کنند در برابرش البته هم زمان
ذهن شان نتنها رشد می یابد بلکه با استفاده از همین ذهن رشد یافته و با
تحلیل از خوب و بدِ روزگار ، چنین می آموزند که دست به نو آوری هایی بزنند
تا باشد پاسخگوی هر آنچه بر آن نیاز دارند را رفع نمایند. این روند تا آن
جایی ادامه می یابد که ذهنِ رو به تکامل و انکشاف یافته در هر بخشی از
تعاملات جهانی فعال شده و روند را برای پیشرفت همگانی میسر می گرداند؛
چنانچه در اثر این همه کشف ، اختراع و بسا داشته های علمی ، تخنیکی و
بیولوژیکی دیگر ، در تمام عرصه ها شاهدش بوده ایم و همین دستاورد ها باعث
شد تا اسباب تحول در جامعه غربی یعنی رنسانس را فراهم کند و با به وقوع
پیوستن آن دیگر دین و مذهب در مسیحیت مجبور به عقب نشینی شده و در عوض پایه
های دموکراسی و سکولاریسم مستحکم گردد که در نتیجه حکومت ها و در کل دولت
ها با خط و نشان کشیدن در دین امور اداری ، سیاسی و اقتصادی را به دست
آوردند و تا امروز دیگر هر دو قوه ( دین و حکومت ها ) یکی به کارِ دیگری
مداخله ندارند و هر کدام در پیشبرد امور خویش مشغول می باشند.
حالا پرسشی به وجود می آید که از آن تحول (رنسانس) بیش از چهار صد سال سپری
می گردد و همه ارگان های با هم پیوسته به فعالیت های معمولی شان مشغول اند
اما در برخی از کشور های آفریقایی ، آسیایی و به ویژه کشور های اسلامی تا
هنوز مردمان شان نه تنها در فقر زندگی می کنند ، بلکه فقرِ فرهنگ نیز
دامنگیر شان است و این نارسایی چنان بیداد می کند که تو گویی در کره ی زمین
هیچ اتفاقی رخ نداده است.
به گونه ی مثال افغانستان کشور پر از رویداد های عجیب و اتفاقات ناگواری که
یادآوری شان اسباب شرم را ( آن هم در این عصر و زمان )فراهم می سازد به این
معنا که گروهی به نام طالب و دیگرانی که چون طالب سر از یک گریبان بیرون می
آورند عرض اندام کرده اند و این گروه های منجمد در این زمان ( قرن بیست و
یکم ) که یخ های شان در حال باز شدن است ، دارند مردم سرزمین خود را ، به
آن سوی ترقی و پیشرفت یعنی همان زمان انجماد ، دورانی که در تاریخ بربریت
خوانده شده است و ما از آن شناخت کامل داریم چون در تاریخ خوانده بودیم و
در آغاز این مقال نیز اشاره یی بر همچو رویداد ها داریم . ما در گذشته ها
خوانده بودیم یا به ما فهمانده شده بود که تاریخ به عقب بر نمی گردد به این
معنا که انسان از اثر سیر تاریخ و تعامل ؛ در حال پیشرفت است ولی حالا این
مقوله ی بلند بالا دیگر ارزش آن چنانی ندارد و دیگر مفهوم واقعی خود را از
دست داده است. ناگفته نباید گذاشت برخی از انسان های در بند مانده و فرو
رفته در خرافات دین و مذهب که دیگر نمی توانند از چنگال آن رهایی پیدا
کنند، باعث گردیده اند تا تاریخ دوباره به عقب بر گردد و ما رویهمرفته شاهد
عملکرد های قرون اوستایی شان باشیم که هستیم.
نمی دانیم چرا جهان پیشرفته که خود شاهد این عقب گرایی هستند ؛ چشمان شان
را می بندند و به خاطر منفعت خود شان نتنها کاری نمی کنند حتا به این چنین
لجام گسیختگی ها هنوز دامن می زنند. وقتا در های مکتب ها و دانشگاه ها به
روی دختران بسته می شود و همچنان میتود تعلیم و تربیه از آن چه علوم طبیعی
به پسران می آموزاند ، دوباره به سبک و سیاق خود شان ( آموزه هایی از شریعت
) را جایگزین می کنند واضح است این رویداد ها نوعی از مغز شویی شمرده شده
که عواقب وخیم آن نه تنها در سرزمین خود شان بل این روند غیر قابل قبول ،
سیر پیشرفت در جهان کنونی را نیز مختل می سازد. امیدواریم ما و جهانیان به
اشتباه تاریخی خویش پی ببریم و نگذاریم دنیای آباد خویش را دوباره نابود
کنیم. آتش در حال مشتعل شدن است این یک هوشدار است بیایید این آتش خانمان
سوز را به کمک هم دیگر خاموش کنیم ، اگر نشود همه را ( تر و خشک را ) خواهد
سوزاند.
(پایان)
|