کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

             لیمه افشید 

    

 
بی‌راهه

 

 

بی راهه رفتم زندگی را، راهِ بی‌مقصد
پیرِ درونم خسته شد، از دست و پا مانده
پیر است و سرگردان... نمی‌داند، به یادش نیست
داروی ضدّ خودکشی‌اش را کجا مانده

پیرست و حالش را نمی‌دیدی که بد می‌شد
مرگ از خلاء بین ذهنش داشت رد می‌شد
با شیوه‌های تازه‌ی مردن بلد می‌شد
در گوشه‌ای متروک، از این شهر وامانده

پای لب گورش که از هر قله می‌لغزید
سوی خدا با خنده دستش را تکان می‌داد
آیینه‌ را می‌بینم و در عمق چشمانم
نعشی‌ست، بین کوه و دریا در هوا مانده

نعشی که فریادش جهانم را تکان می‌داد
روحش به سگ‌های درونم استخوان می‌داد
در بسترم می‌آمد و آرام جان می‌داد
مادر بزرگ خسته‌ی از عقل جا مانده

**
ما زنده ایم و مردگی‌ها همچنان باقی
چیزی بده ساقط شوم یا ایهالساقی
شادیم و از شادی این دنیای پوشالی
جامی تهی در قالب تن های ما مانده

آفشید
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۴۲       سال نــــــــــــــــــوزدهم        میزان/عقرب     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی   شانزدهم اکتوبر ۲۰۲۳