اقتداء به شب یا روز
مفهومی همسان بخود می گیرد
وقتی آفتابِ دل را
کسوفی سمِج
به پستویِ فراموشی هُل داده باشد
شکوه از شب های بی ماهتاب
اصلن وارد نیست
وقتی خویشاوندیِ خویش را
یکسره با زمین و زمان
با خاک و گُل و گیاه انکار
و آسمان مچاله را
از مجرای دیدگان تُف کرده ایم
واژگانی که روزگاری
دست من و شعر را می گرفتند
اینک همچون ماهیانی لغزنده
از دستان صد و سرود
به برکه ی سکوت می پرند
بهتر از این نه ،می توانم
نه ، می شود از بیچارگی ام
عکس فوری بگیرم !
آذیش
|