بیهوده به سودای تنات در تبوتابم
در حسرت یک لب سخنات در تبوتابم
دریاچهی آرامم و طوفان منی تو
از رفتن و از آمدنت در تبوتابم
در باد قدم میزنی آهسته ولی من ـ
از عطر خوش پیرهنات در تبوتابم
از شانه مردانهی تو عشق زند موج
از موج خیال بدنات در تبوتابم
گلبوتهی دیدار منی نقطهی آخر
در چوک خرام چمنات در تبوتابم
لبهای من و چشم تو؛ این دوریِ دشوار
بیهوده به شوق دهنات در تبوتابم
آهوی ستمدیدهی تو؛ خستهی دیروز
در کوچهی بازآمدنتات در تبوتابم
ما هردو وطنگمشدهی خانهی دنیا
مانندِ تنِ بیوطنات در تبوتابم
شکیلا شعله
|