دلم سرد است و از این روزهای سرد میترسم
نمیدانم به پایان کی رسد این درد میترسم
نمیترسم؛ کنار پنجره میآیم و چشمم
که میافتد به سوی برگهای زرد میترسم
من از این آسمانیکه نمیبارد نمی باران
من از این آسمانیکه پر است از گرد میترسم
و از بازار هایی که تفنگ و بنگ بفروشند
و از جغرافیای طالب و نامرد میترسم
هراسم از خدایی که نمیجنبد نمی لرزد
و از پیغمبری که مژده میآورد میترسم
صنم عنبرین
|