آوازی از گلوی تر خامهام چکید
گویی پرندهیی ز گلوگاه من پرید
آوازی آن چنان که پر از سوز و ساز عشق
گویی فضای خاطر دیوانه را درید
با آن چنان ترسب رویایی غزل
آرامشی برای دل خستهام، خرید
باور نمیکنم که ترا خواب دیدهام
تو آن حقیقتی که وجودم ترا شنید
من بارها به کودک دل قصه گفتهام
از جنس عاشقانهی بارانی سپید
یادم نمیرود که ترا در کتاب عشق
چشمان من رسامی بیگانهیی کشید
تو آن چنان میان تپشهای سینهام
راهی شدی که مثل و مثالش کسی ندید
|