چرا ؟
مادرِ من ,هرات جان !
سوگ کدام فرزندت را
خون بگریم هراتِ مادر ؟
در گوشه ی چه دشتی
بغضِ بمرز سرطان رسیده ام را
نشتر بزنم ؟
هرات جان
«زنده جان» را چه خطاب کنم
امروز که زنده جانی در آن جا نمانده ؟
عشق های مدفون
امید های در گور
کودکانِ زندگی ندیده ی خفته
در زیر خروار ها گِل و خشت و خاک
عروسان دیروز
با حنا های تازه بر دست و پا ها
چه بی رحم بودی زمین ؟
چه بی رحم بودی زمانه ؟
مادر جان، هراتِ من
چرا زنده ام من ؟
آذیش
چرا زنده ام من ؟
هرات شهر بی لبخند
هرات شهر عشق های زیر آوار
هرات شهر هراس ها
و درد های بی شمار
کودکانِ بی جانِ بی گور
بی مزار …
هرات شهر دل های بی قرار
در هر سلولم
کوره ای می سوزد
هرات جان !
و باری دیگر از خودم می پرسم ؛
هرات جانم ،
چرا زنده ام من ؟
چگونه زنده ام من ؟
آذیش
|