کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

             ناصر چکاوک 

    

 
نقدي بر اعلاميه شوراي نويسندگان افغانستان (شنا)

 

 

چهارده تن از نويسندگان و شاعران افغانستان که دبيران شوراي نويسندگان افغانستان (شنا) را تشکيل مي¬دهند، به تاريخ 23 جنوري 2022 اعلاميه¬اي تحت عنوان «اعلامية شوراي دبيران (شنا)» بروز دادند. اين اعلاميه پس از يک و نيم سال بدون تغيير در 19.09.2023 بازچاپ شد (1).
فشرده¬ي اين اعلاميه از اين قرار است: «انسان با زبان قد راست مي‌کند و اين زبان است که هستي را معني مي‌بخشد ... پس از شکست در گسترة سياست و از دست دادن جغرافيا، اين جغرافياي زبان است که آماج تاخت و تاز دشمنان فرهنگ در بومي‌ترين جغرافياي آن قرار مي‌گيرد.
... نسلي از جواناني را که اسباب کارشان زبان و فرهنگ پارسي بود، نه ‌تنها از بستر کار دور کرد و به بيرون مرز‌ها پرتاپ کرد ... دود اين آتش خاکسترشده چشم روشنِ عاشقاق و هواداران شعر و ادبيات پارسي دري را حتا در برون مرزها از درخشش به تيره گي مي‌کشاند. چنين فضايي ما را بر آن داشت تا دست به‌هم دهيم و ... به آخرين سنگر مقاومت اميد تازه ببحشيم.
آماج اين کوشش برپايي چتري‌ست براي گردهمآيي عاشقان و سروران ادبيات پارسي دري، تا در زير اين چتر بتوانيم براي ادبيات کاري کرده‌باشيم. ... اين شورا از هرچه کار و تلاش به دور از پهنة زبان و ادبيات است، فاصله مي‌گيرد ...».
آن چهارده تن نويسنده و شاعري که اين اعلاميه را بيرون دادند، قرار ذيل اند: صادق عصيان، محمود جعفري، موسي فرکيش، شبگير پولاديان، آرش آذيش، محمد شاه فرهود، يعقوب يسنا، صنم عنبرين، حسين پرواز، امان پويامک، کاوه پرويز، عبدالمالک عطش، احسان سلام و سالار عزيزپور.
شوربختانه که اساس¬نامه و يا برنامه کاري از «شنا» به دست نياوردم، ولي مطمئن ام که چنين چيزي وجود عيني دارد، زيرا بدون اساسنامه گردآوردن گروه بزرگي و آن هم نويسندگان و شاعران زير يک چتر غير ممکن است! چون سرانجام، تاريخ تمامي جوامع، تاريخ جنگ طبقاتي است (2) و اين پيشقراولان ادبی هم نمی¬توانند بيرون از اين تاريخ و طبقات باشند.
با وجود همه تضادهاي که در روبناي جامعه وجود دارد، در زيربناي آن يک تضاد طبقاتي بسيار مهم قرار دارد. تضاد طبقاتي ميان طبقه که صاحب ابزار توليد است و در عين حال صاحب قدرت هم هست و طبقه که بدون مالکيت ابزار توليد است. طبقة که مالک ابزار توليد است و توليدات اش نه براي مصرف، که براي مبادله سازمان مي¬يابد طبقه بورژوازي ناميده ميشود. طبقة که نه مالک ابزار توليد است و نه هم از تحصيلات بالا برخوردار است، طبقة تحتاني يا پرولتاريا ناميده مي¬شود. اقشار اين طبقه که بيشتر شان از لايه هاي تحتاني جامعه اند، يا نيروي کار خود را مي¬فروشند و استثمار مي¬شوند يا امکان فروش نيروي کار خود را ندارند و دست به کار هاي غيرقانوني و گدايي مي¬زنند. در وسط هم طبقه ميانه قرار دارد. طبقه متوسط يا طبقه مياني متشکل از تعليم يافتگان حرفه اي و کساني که داراي تحصيلات عالي اند، همچنان مالکان ابزار توليدکوچک مانند دکانداران و کشاورزان کوچک مي-باشند. اين تعليم يافتگان حرفه اي و کساني که داراي تحصيلات عالي اند روشنفکران اين طبقه را مي-سازند.
روشنفکر يک پديده¬اي متناقض هست. تناقضي که در درون اين پديده هست، برايش دو خصلت مي¬دهد، خصلت انقلابي و خصلت ارتجاعي. خصلت انقلابي يک خصلت انساني و رهايي بخش است، ولي خصلت ارتجاعي يک خصلت ضد انساني و به اسارت درآوردن است. خصلت هاي انقلابي و ارتجاعي طبيعي نيستند، آگاهانه تعيين مي¬شوند. اينگونه نيست که حکم کنيم که روشنفکر طبقه بورژوازي خصلت ارتجاعي دارد، روشنفکر طبقه پرولتاريا خصلت انقلابي و روشنفکر طبقه متوسط خودش تعيين مي¬کند، که کدام خصلت را داشته باشد. نه، روشنفکراني که خصلت انقلابي دارند، از طبقات مختلف مي¬آيند. همانگونه که افکار ارتجاعي بورژوازي در درون طبقه پرولتاريا جا خوش مي¬کنند، افکار انقلابي هم در درون طبقات بورژوازي و متوسط ره¬مي¬گشايند و جا باز مي¬کنند. ويژگي هاي اين دو خصلت در آن اند، که خصلت انقلابي، روشنفکر را قادر مي¬سازد که ضرورت را به آزادي تبديل¬کند، يعني تضاد هاي اجتماعي را شناسايي کند، آنها را علمي حل¬کند و تغييرات در جامعه بياورد. ولي خصلت ارتجاعي همواره ضد جنگ انقلابي است، خيلي وقت ها نقش روحانيون را ايفا مي¬کند و از هر دو طرف دعوت به صلح مي¬کند، مثل «صلح عادلانه» گفتمانی ها!
باري، اعلاميه با اين جمله آغاز مي¬شود: «انسان با زبان قد راست مي‌کند و اين زبان است که هستي را معني مي‌بخشد». بر سر اين نکته نمي¬پيچم. که آيا «زبان» واقعاً به هستي معني مي¬بخشد؟ اگر واقعاً چنين باشد، پس بايد هستي «بي¬زبانان» بي معني و يا دروغين باشد. از آن که بگذريم، اگر واقعاً صحبت از «انسان»، «زبان» و «هستي» است، پس چرا بايد براي دفاع از زبان خود، که ما را از ديگران جدا مي¬سازد، قد بر¬افرازيم؟ من فکر ميکنم که انسان با کار قد راست مي‌کند و اين کار است که به هستي معني مي‌بخشد! به گفته انگلس «کار تفاوت مشخصه بين انسان و ميمون هاست» (3).
به هر روي، پيش از آن که به نقد ادامه اعلامية شوراي نويسندگان افغانستان بپردازم، به نقش شوراي نويسندگان و تأثيرگذاري آن در جامعه اشاره مي¬کنم. انجمن هاي ادبي و به ويژه شوراي نويسندگان در شکل‌دهي فرهنگ و هويت جامعه نقش بسيار مهمي دارند. اين نقش مي‌تواند در تغييرات اجتماعي رل بزرگي داشته باشد. شوراي نويسندگان مي¬تواند توسط نقدهاي سياسي، اجتماعي و ادبي فرهنگ و هنر را ترويج و توسعه دهد، جامعه را به مسائل اجتماعي و سياسي جلب کند و روي آن تأثير بگذارد، اين است نقش اساسي شوراي نويسندگان. آثار هنري تأثير مستقيم روي انسان ها ميگذارند. اگر آثارهنري، انقلابي باشند، ذهن، افکار و ديدگاه جامعه را باز ميکنند و تکامل ميدهند، ولي اگر ارتجاعي باشند، ذهن جامعه را به لجن مي¬کشند و ويران ميکنند: «هنر به عنوان يکي از اشکال آگاهي اجتماعي و جزئي از روبناي سياسي که از هستي اجتماعي نشئت گرفته نقش موثر و فعالي در روند تکاملي جامعه و تغيير آن دارد.» (4).
از زماني که طبقات در جوامع شکل گرفتند و سيستم هاي مختلف اقتصادي به وجود آمدند، مبارزات طبقاتي هم در برابر ستم هاي گوناگون و استثمار و بهره کشي آغاز شدند. به گفته برشت اگر به درستي به جامعه بنگريم، اين حقيقت را مي¬بينيم که «تضاد بين خوب و بد و حاکم و محکوم وجود دارد و در اين دنياي طبقاتي، حقيقت محوري همين است» (5). محور آثار هنري بايد تضاد ها باشند. هنر بايد تضاد ها را آشکار و برجسته کند. در شعر هاي اعتراضي و انقلابي احمد شاملو و برتولت برشت تضاد ها آشکار اند. آنها نياز جامعه را درک کرده و نقش شان را در مسئوليتي که در جامعه داشتند، به خوبي ايفا کردند. هنر آنها نه هالي وودي است و نه هم بالي وودي يا به گفته راج کپور هنرمند سينماي هندي «خيال فروشي» (6). هنر شان مملو از محتواي اعتراضي، انقلابي و بيدارکننده است:
«تصميم بر اين است ... دنياي بهتري بسازيم.
و چون تنها زبان تفنگ را ميدانيد
...
ناچار خواهيم بود
لوله هاي تفنگ را
به سوي تان برگردانيم» (7).
در شعر احمد شاملو هم اعتراض و انقلاب در جريان است:
«هنگامي که مسلسل به غشغشه افتاد
مرگ برابرِ من نشسته بود
ــ آن سوي ميزِ کنکاشِ «چه بايد کرد و چگونه» ــ
و نمونه‌هاي چاپخانه را اصلاح مي‌کرد.
از خاطرم گذشت که: چرا برنمي‌خيزد پس؟
مگر نه قرار است
که خون بيايد و
چرخِ چاپ را
بگرداند؟» (8).


شاعر با شعرش، رمان نويس با داستان اش، خنياگر با موسيقي اش، رسام با رسامي اش، سينماگر با فيلم اش، نمايشنامه نويس با نمايشنامه اش و سرانجام همه پديده هاي که در ساختار فرهنگ يک جامعه عمل مي¬کنند، مي¬توانند و بايد در تغيير و تحولات افکار مردم کومک کنند و خود شان هم متحول شوند و سبک و شيوه هاي نويني ببار بياورند. به خاطر اين بايد به جلو نگاه کرد و خلاف جريان کنشوري کرد. بايد از بند فرم هاي کهن به¬ در آمد و از قيد و بند افکار کهنه که در فرهنگ مان حاکم است، رهايي يافت. هر چيز آغازي دارد، همه چيز از صفر شروع مي¬شود، رشد و تکامل ميکند و گسترش مي يابد. بايد به جلو گام گذاشت و دست به نوآوري زد و رگه هاي تاثير گذاري را روي مردم دريافت و تضاد ها را آشکار جلو گذاشت. «اين خيلي مهم است که محور آثار هنري، تضاد ها باشند ... هنر بايد تضاد ها را عريان کند ... مهم است که شخصيت ها يا وقايع هرچه بيشتر بتوانند تضاد ها را عريان کنند. تضادهاي طبقاتي، اجتماعي و يا تضاد انسان و طبيعت» (9).
آرش آذيش شاعري است که از بند فرم هاي کهن به¬ در آمده و از قيد و بند افکار کهنه رهايي يافته و نويد انقلاب را مي¬دهد:
«فانوس هاي خفته به ايوان پست شب
کابوس نور را
در چرک خواب خسته¬ي خفاش هاي پير
تمديد مي¬کنند
فانوس هاي خفته به ايوان پست شب
ميراث داغِ
شعله و شور و شراره اند
شب باره¬گان کوخ ضلالت
زير قباي فتح دروغينْ شان
بر حتم مرگ خويش خبير اند
و فانوس‌هاي تشنه ي تنوير
اخترِ سرخي را
در ازدحام شب تجويد مي¬کنند
آن ژاژ خواي کور که مي¬گفت
خواب بلند و جبري فانوس
تعبيري از فروغ ندارد
نمي¬ديد ‌‌‌‌‌‌
فانوس هاي خفته
آرام
آرام
بيدار مي¬شوند
و اندوه تلخ گون هاي
خشکِ دشت
آتش فشان جنبش
و پيکار مي¬شوند» (10).


همانگونه که شور انقلابي از شعر آرش آذيش مي-تراود، مطمئن ام که در آثار نويسندگان و شاعران ديگر اين شورا هم شوري نمايان است. ولي شوربختانه شوراي دبيران (شنا) که بالاترين مرجع در ادبيات افغانستان است و نقش بسا مهمي را مي-تواند در جامعه ايفا ‌کند، از اين شور برخوردار نيست. شوراي نويسندگان که نقش مهمي در شکل‌دهي فرهنگ و هويت جامعه ما ايفا مي‌کند و مي‌تواند به تغييرات اجتماعي، آموزش و انتقال ارزش‌هاي فرهنگي و ادبي کمک کند، فعاليت اش را محدود به زبان و ادبيات ميکند و مي¬نويسد: «پس از شکست در گسترة سياست ... نسلي از جواناني را که اسباب کارشان زبان و فرهنگ پارسي بود ... به بيرون مرز‌ها پرتاپ کرد ... چنين فضايي ما را بر آن داشت تا دست به‌هم دهيم و ... به آخرين سنگر مقاومت اميد تازه ببحشيم ... اين شورا از هرچه کار و تلاش به دور از پهنة زبان و ادبيات است، فاصله مي‌گيرد...».
اگر قرار باشد بر سر تضاد هاي اجتماعي صحبت کنيم و آن را عمده وغيرعمده کنيم، تضاد ستم بر زن امروز برجسته ترين تضاد در افغانستان است. در کنار آن تضاد ستم ملي که اگر عمده تر از تضاد ستم بر زن نباشد، کمتر هم نيست. همچنان تحميل قانون شريعت، فقر و بيکاري و سرکوب آموزش علم و سرکوب آزادي سياسي تضاد هاي عمده و گنده تر از تضاد زبان اند. اصلاً زبان نمي¬تواند «سنگر مقاومت» گردد! کمي خودماني صحبت کنيم! شاهنامه فردوسي چه کرد که «شنانامه» بکند؟ چه فرق ميکند که فرهنگ پوسيده ماقبل تاريخي که جمهوري اسلامي در ايران و امارت اسلامي در افغانستان تحميل مي¬کنند را به چه زباني تحرير و تقرير کنيم؟ فارسي زبان ها دل شان خوش است که زبان فارسي زنده است و آن را مديون شاهان و شهنامه نويسان مي¬دانند و به خود مي¬بالند که برابرنهادي به الله دارند و به جاي آن خدا ميگويند!
امروز امارت زن ستيز اسلامي با فرهنگ پوسيده ماقبل تاريخ اش بيداد مي¬کند، ولی شنا در اعلاميه اش مي¬نويسد: «آماج اين کوشش برپايي چتري‌ست براي گردهمآيي عاشقان و سروران ادبيات پارسي دري، تا در زير اين چتر بتوانيم براي ادبيات کاري کرده‌باشيم»! يعني اگر امارت اسلامي تصادفي، زبان فارسي را تبليغ و ترويج ميکرد، يا شوراي نويسندگاني وجود نداشت و اگر وجود هم ميداشت، شايد يک الف اضافي در آخرش مي افزود و امارت اسلامي را خورسند ميکرد!
شوربختانه شنا دريچه هاي بسياري را بدون تأمل بسته است! يکي از آن دريچه هاي بسيار مهم، دريچه-اي تأثيرگذاري بر افکار جمعي و عمومي مي¬باشد. شايد علت اش اين باشد که توليدات مان در عرصه ادبيات از ژرفاي تخيل و فلسفه بافي استخراج مي-شوند و به جاي شناخت و تغيير، به تفسير و تعبير مي¬پردازيم. گويا عادت کرده ايم که «کار ما نيست شناسايي راز گل سرخ، کار ما شايد اين است، که در افسون گل سرخ شناور باشيم» (11). شناوري در افسون پديده¬ها مانع شناخت ميشود، ولي اگر کار ما «شناسايي» باشد، به جاي تعبير و تفسير، قادر مي-شويم که آن را تغيير دهيم و به راه حل علمي برسيم.
فعالين فرهنگی بايد مسئوليت اجتماعی شان را درک کنند! يعنی چيزی که عرضه ميکنند، بايستی با نياز های جامعه برای تغيير و جلو رفتن همخوان باشد (12). فعالين فرهنگی نبايد در اين زمان بحراني از شرکت در حل مسائل اجتماعي افغانستان، چه تئوريکي و چه عملي دوري ورزند و به گفته اديب الممالک به جاي اعتراض، به فاتحه خواني بنشينند: «اي باغبان منال ز رنج دي و خزان - بنشين بجاي و فاتحه برخوان که باغ رفت» (13)!


بنمايه:
1 - شوراي نويسنده گان افغانستان: اعلامية شوراي دبيران (شنا)
www.facebook.com، 19.09.2023
2 - کارل مارکس و فريدريش انگلس: مانيفست حزب کمونيست، ترجمه محمد پور هرمزان، چاپ دوم، سال 1385، صفحه 26
3 - فريد ريش انگلس: ماترياليزم تاريخي، انتشارات سازمان چريک هاي فدايي خلق ايران، تابستان 1354، صفحه 6.
4 - گپي بر سر هنر، گفت و گو با يکي از رفقاي دست اندر کار فعاليت هاي هنري، ناشر: حزب کمونيست ايران (م ل م)، چاپ اول زمستان1384، آلمان، صفحه 5
5 - گپي بر سر هنر، صفحه 38
6 - گپي بر سر هنر، صفحه 14
7 - برتولت برشت، قطعنامه، اکوليا- آرشيو شعر جهان، https://echolalia.ir
8 - احمد شاملو: مدايح بي‌صله، اشعار تا سال 1369، چاپ اول بهار 1371 (1992) سوئد، حروفچيني، چاپ و صحافي: چاپ آرش استهکلم. روزنامه‌ي انقلابي، صفحه 9
9 - گپي بر سر هنر، صفحه 36
10 – نشريه جکنا، شماره سوم، ماه اسد 1400، نشريه جنبش کمونيسم نوين افغانستان
11 - سهراب سپهري: هشت کتاب، ناشر: کتابخانه طهوري، تهران حيابان انقلاب – مقابل دانشگاه، چاپ نهم سال 1369 خورشيدي، صداي پاي آب صفحه 298.
12 - گپي بر سر هنر، صفحه 11
13 - اديب الممالک : ديوان اشعار، مقطعات، شماره ۳۴، ganjoor.net


 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۴۱        سال نــــــــــــــــــوزدهم        میزان     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی     اول اکتوبر ۲۰۲۳