کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

              ناصر چکاوک

    

 
نقد نظر محمدمحق در باره سکولاريزم در افغانستان

 

 


تارنماي کابل¬نات در شانزدهم سپتامبر سال جاری مقاله¬ای از آقاي محمد محق تحت عنوان «هراس بی‌جا از سکولاريسم در افغانستان» (1) منتشر کرد. فشرده¬ای اين مقاله از اين قرار است: «سکولاريسم نه به معناي بي‌خدايي است، نه به معناي اسلام‌ستيزي و نه به معناي ضديت با هيچ دين ديگري. موضوع اصلي سکولاريسم تفکيک قلمروها و برقراري توازن ميان آن‌هاست ... اين رويکرد با روح اسلام کاملا سازگار است».
پيش از آن که به شالوده¬ای اين مقاله بپردازم، پرتوی روی پديده¬ای بنيادگرايی اسلامی می¬افکنم. مهمترين واقعيت که در افغانستان در جريان است و در حال پولاريزه کردن و شکل دادن هرچه بيشتر نيرو ها است، تشديد شدن بنيادگرايي اسلامي است. امارت اسلامي که فجيح ترين شکل بنيادگرايي اسلامي است، در افغانستان از هيچ نوع ستمگري مانند ستم بر زن، ستم ملي، انسان زدايي، جنگ، جنايت، رشد دادن و نهادينه کردن تحقير پدرسالارانه، دينخو پروراندن کودکان، تجاوز جنسي به نوجوانان به خاطر سرکوب رواني، گسترش تن¬فروشي و فقر و بدبختي هرچه بيشتر دريغ نکرده و نمي¬کند. امارت اسلامي با اين تعريف و ماهيت اش طرفداران فراواني هم از قشر روشنفکر افغانستان دارد، که بخشي از آنها پيش پا بين بوده براي منافع مالي شان سرگرم روزمزدوري براي امارت اسلامي می¬باشند، ولي يک بخش کلان آنها که بيشتر آينده نگر اند و به اميد فرداي افغانستان تک زبانه، تک مذهبي و تک تباري اند، شب و روز در تپ و تلاش و لابيگري براي امارت توحش و ددمنش اسلامی می¬باشند. شوربختانه آنها نمي¬توانند درک کنند که اساس اسلام و قوانين شريعت اسلامي بر بهره کشي انسان از انسان، بر تبعيض، بر بردگي زنان، بر نفرت از ديگران، بر جهل و خرافه و ستم بنا شده است. اين قشر روشنفکرکوته¬نگر نميداند که جنايت و توحش اسلامگرايان در افغانستان، از مجاهد تا طالب، چگونه به تقويت قطب ارتجاعي امپرياليسم در افغانستان منتهي شده است و نميداند که «اين دو قطب ارتجاعي يک ديگر را تقويت مي¬کنند حتي زماني که با يکديگر نزاع مي¬کنند. اگر طرف يکي از اين «منسوخ» ها را بگيريد، نتيجه اش تقويت هردوي آن ها خواهد بود» (2). اين لابيگران بي¬مايه نمي¬فهمند که امارت اسلامي تاريخاً منسوخ است و اين «منسوخ به دنيا از نقطه نظر ارتجاعي نگاه مي¬کند و و داراي جهان بيني الهياتي است. اين جهان بيني ارتجاعي اعمال شان را هدايت مي¬کند. همه بنيادگرايان ديني داراي همين جوهر و ماهيت اند. اما مهم است مسئله را روشن کنيم که «قشر حاکمه نظام امپرياليستي» تهديدي به مراتب بزرگتر براي نوع بشر است» (3). اسلامگرايی آله دست امپرياليزم جهانی و نيروی محرکه فاشيرم درونی است. مردانگی و مردسالاری که با وطن پرستی ارتباط درونی دارند، از افتخارات اسلامگرايی در افغانستان اند. «مردانگی ستيزه جويانه، ايدئولوژی¬ای است که اِعمال اقتدار پدرسالارانه را تحسين کرده و از نمايش قدرت در خانه و بيرون خانه حمايت می¬کند ... هر جا بنيادگرايی دينی حاکم باشد، نه تنها پدرسالاری و زن ستيزی (نفرت از زنان) بلکه پرستش پرخاشگرانه ¬ای سرزمين پدری را خواهيد داشت» (4). اين است ماهيت اسلامگرايی در افغانستان و شرايط رقت¬بار و اوضاع تهوع¬آور آن. در چنين شرايطی اگر کسی طبل پاره پاره¬ای صلح با امارت اسلامی را کنار می¬گذارد و مانند محق به جای آن و به جای حفظ نظام اسلامي، سکولاريزم را جلو می¬گذارد، در ظاهر عالی جلوه ميکند! عالی جلوه ميکند، زيرا در سکولاريزم صحبت از جدايی دين و دولت است، ولی محق ماهيت ارتجاعی سکولاريسم را ورملا می¬سازد، زمانی که ميگويد: سکولاريسم «با روح اسلام کاملا سازگار است»!
شما اگر حکومتی داشته باشيد، که آخوندسالار نباشد، ولی در «توازن» با دين اسلام باشد و قوانين اش با «روح اسلام» يعنی شريعت سازگار باشند، تضاد ميان اسلام و دولت را حل نکرديد، به ويژه زمانی که «برقراري توازن ميان آن‌ها» بر قرارباشد (همانجا). در حکومت های ماقبل طالبان و مجاهدين که ملا و آخوند بر سر قدرت نبودند، دين حضور داشت و شبح شريعت اسلامی در سر تا پای آن حکومت ها در گردش بود و آنها را کنترل ميکرد.
بلی، از نگاه تئوری و به گفته محق «سکولاريسم بي‌طرفي دولت در برابر همه اعتقادات و ايدئولوژي ‌هاست». ولی اين بی¬طرفی در افغانستان ممکن نيست. در جوامع که دين و مذهب برای مردم يک امر شخصی اند، سکولاريزم مناسب است. برای نمونه سکولاريزم در کشور های اروپايی وجود دارد، شما می¬توانيد دين داشته باشيد و يا نداشته باشيد، مشکلی نيست. يعنی اگر نخواستيد به کليسا ماليه بدهيد، دين يا مذهب در شناسنامه تان نوشته نمی¬شوند. ولی در همين کشور های سکولار هم «کليسا يکی از قدرتمند ترين ارگان هاست» (5). در کشور های مانند افغانستان که همه چيز رنگ و بوی اسلامی دارد، سکولاريزم کافی نيست. سکولاريزم يک عرف است نه قانون، و به گفته محق «بي‌طرفي دولت در برابر همه اعتقادات» (6) می¬باشد، ولی اعتقاد اسلامی در شريان های آن جاری است.
فکر ميکنم که برای محق هم روشن است، کسانی که در گذشته در پی حفظ نظام اسلامی بودند، همواره شعار «وحدت ملی»، «صلح ملی» و «صلح عادلانه» را سر می¬دادند، ولی چون آن پديده ها ميان تهی و پوچ بودند، نتوانستند ره¬گشا باشند. اکنون همان کسان که خطر بربادی نظام اسلامی را حس می¬کنند، سکولاريزم را حُقنه می¬کنند. حقنه کردن سکولاريزم به جای حکومت دينی و به ويژه بنيادگرايی اسلامی، برای جلوگيری از الترناتيف های واقعی می¬باشد. همچنان جنگ زرگری ميان بنيادگرايان اسلامی و مسلمانان متعدلی که سکولاريزم را يدک می¬کشند، در اصل مسئله بر سر حفظ حاکميت اسلامی است. روح سازگار با دين در سکولاريزم، دولت را از نگاه اقتصادی می¬دوشد، از نگاه سياسی روی دولت تأثير می¬گذار و از نگاه فرهنگی در همه روستا ها و شهرها مسجد و منبر آباد دارد.
مسئله اين است که مسلمان می¬تواند «روح اسلام» را در خانه اش حفظ کند و هر هنری هم که دارد با آن بزند. آدم مذهبی می¬تواند برايش هر دين و مذهبی که خواست انتخاب کند و در درون خانه اش ده ها محراب و منبر آباد کند. اين نوع مذهبيان قابل احترام و تحمل اند، ولی اگر اين «روح» خواسته باشد در سياست، جامعه و فرهنگ دخالت کند، ديگر نه قابل احترام است و نه قابل تحمل. پس به جای سکولاريزم بايد لائيسيته را تبليغ و ترويج کرد. لائيسيته توان آن را دارد که جامعه را از چنگال اين روح متشبث برهاند. سکولاريزم تنها جدايی دين از دولت است، ولی لائيسيته جدايی دين از دولت و جامعه می¬باشد. «لائيسيته قانون است. لائيسيته از پشتوانه و حمايت قانون برخوردار است، ولی سکولاريزم يک توافق نظری است که در حوزه سياست نمی¬شود به آن تکيه کرد. سکولاريزم راه دخالت روحانيون را در دولت و سياست باز می-گذارد، يعنی اگر از در نتوانند داخل شوند، از پنجره داخل می¬شوند. تنها راه اين است که بايد يک مرجع بالا دستی اين جدايی را قانونی و اساسی اعمال کند و از آن نگهبانی کند، تا آزادی مذهبی و غيرمذهبی به طور کامل حاصل شود» (7). شايد سکولاريزم و حتی لائيسيته برای يک جامعه مردسالار کافی باشد، ولی برای يک جامعه انسانی که در آن برتری و رقابت وجود نداشته باشد، بايد انقلاب کرد. اگر قرار باشد که تضاد های اجتماعی که دين در آنها دخالت دارد، را حل کنيم و تغيير بنيادين در جامعه افغانستان بياوريم، يعنی دين را از دولت و جامعه و فرهنگ جدا کنيم، قانون شريعت و حجاب را محو کنيم، آزادی آموزش، آزادی انديشه و آزادی سياسی را حق مسلم همه بدانيم و بر ستم بر زن و مردسالاری نقطه پايانی بگذاريم، بايد انقلاب کنيم. اگر ميخواهيم افغانستان متفاوتي، افغانستان فارغ از هر نوع ستم، افغانستان بدون از اين وحشيگري ها و جناياتي که جمهوري هاي تحت سلطه سوسيال امپرياليستی، امپرياليستي و امارت اسلامی بر سر مردم افغانستان آوردند، افغانستان بدون دار و سنگسار و تيرباران و ناخن کشيدن و وحشيگري، افغانستان رها از سلطة مردسالاران، متجاوزين و جنسيت گرايان و افغانستان که در آن صداي تکفير و اسلامگرايي بلندتر از صداي زنان نباشد، بايد با شعار «زن انقلاب آزادی» انقلاب کنيم. با اين شعار، زيرا زن انقلاب آزادی پديده های اند که با هم يک پيوند ديالکتيکی جداناپذير دارند. اين سه مظهر در اين عصر چنان در هم تنيده اند، که هم هويت شده اند، مکمل يک ديگرند و يکی بدون ديگری معنی واقعی ندارد. آزادی بدون انقلاب کردن ممکن نيست، تا انقلاب نکنيم و سيستم ستمگر و بهره کش سرمايداری را دگرگون نکنيم، نه آزادی سياسی و اجتماعی و فرهنگی خواهيم داشت و نه هم استقلال اقتصادی. و تا زنان به خيابان نريزند و روبنا را دگرگون نکنند، انقلابی صورت نخواهد گرفت، زيرا زن ستون فقرات انقلاب است! زيرا زن پايه اصلی انقلاب است!


بنمايه:
1 - محمد محق : هراس بي‌جا از سکولاريسم در افغانستان، 16.09.2023
http://kabulnath.de
2 - باب آواکيان: راهي ديگر، ترجمه منير احمدي، نشرآتش چاپ اول تابستان 1395، صفحه 20
3 - باب آواکيان: راهي ديگر صفحه 23
4 - مجموعه مقالات باب آواکيان 2020، حزب کمونيست ايران (م ل م)، صفحه 63
5 - فربود سلطانی: سکولاريسم يا لائيسم؟ 18.01.2022
Farbod Soltani :www.facebook.com/watch
6 – محمد محق: هراس بي‌جا از سکولاريسم در افغانستان
7 - فربود سلطانی: سکولاريسم يا لائيسم؟

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۴۱        سال نــــــــــــــــــوزدهم        میزان     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی     اول اکتوبر ۲۰۲۳