انگشت بادها چه به در مى زند هنوز ؟
چون خس كه خويش را به شرر مى زند هنوز
افتاده گرچه سرو هزاران زپا زغم
آلاله داغها به جگر می زند هنوز
اما زشاخه های بلند درخت عشق
مرغ وفا شگوفه به پر می زند هنوز
از پا فتاده ایم ، چه کس برده این خیال
تا گامهاى ما به كمر مى زند هنوز
تا شاخه های نور به شب های تار ما
تابیده راه دور سحر می زند هنوز
زان دم که دستبرد خزان و تبر شده
این باغ ریشه های تبر می زند هنوز
مرغان عاشق است که با بال خون چکان
پرواز قله های خطر می زند هنوز
تنها نه رستمان تهمتن در این دیار
تهمینه ی جسور ، سفر می زند هنوز
از بهر عشق و آتش گرم اش چه خوش بود
دلها به سینه ها که اگر می زند هنوز
از لطف عاشقیست که ما زنده ماندهایم
با لطف عشق دل چه به فر می زند هنوز
خوش نصيب. غضنفر
|