روبرویش غروبِ سرخ و غریب
قایقی پَرسه روی گَنگ نزد
در کناری نشست سرد و خموش
لب به سیگار و چرس و بنگ نزد
چندتایی کلاغ پیر و سیاه
بود بر روی شاخههای چنار
با صداهای قار قار بلند
تا نشستند او به سنگ نزد
حالِ آشفتهاش به حدّ زیاد
خوب معلوم بود از تلفن
چون که میخواست پاسخی ندهد
گریهاش را گرفت و زنگ نزد
هرطرف کودکان بازیگوش
میدویدند پشت او با شوق
مثل سابق صدای نغمه نداشت
نی لَبَک را چرا قشنگ نزد؟
درهوایی به فکر مرگ و خطر
مردِ درمانده، خشمگین و عجیب
منصرف شد، شقیقهاش را او
پیش آیینه با تفنگ نزد!
سلینا آزاده
|