گریه در خواب، خواب با گریه، گریه با چشمهای خوابآلود
خواب در کاسههای چشمش تر، دختر بی نوای خواب آلود
زیر دستی که لای مویش برد، فکر مانند کرم میلولید
در شکاف دهانش آمده و حرف شد، با صدای خواب آلود:
مثل اشکی که میچکد از چشم، آدم از بام بر زمین بچکد
شب مهتاب با شکوه تر است، مرگ در جادههای خواب آلود
میپرد خواب از سرم، بپرم؟ نپریدهست خواب پاهایم
میزند بر سرم قدم بزنم، خانه را، با دو پای خواب آلود
لنگلنگان هزار سال دگر، روز و شب را بتازم و گامی
برندارم که تا برون بخزم، از دل این بنای خواب آلود
فکر را در هزارلای سرت ببر و تخته کن دهانش را
حفرهها را سریع پرکن با مشت مشتِ دوای خواب آلود
زندگی را به سبک دلقک کن، خندهای روی چانهات حک کن
و به تصمیم مردنت شک کن، با همین انزجار ادامه بده
|