"و هرچه بمیرد، دوستی نمیمیرد"
به ملاقات دوست میرفتم
بروی جاده خاکی میان جنگلِ سبز
هوا، پر از نفس شستهی بهاران بود
تمام تپههای سبز
بهمثل بستر آراسته ز مخمل و اطلس
در آرزوی تن گرم و داغ و سوزان بود
نوازش باران
به برگ گونههای من جاری
و آبشارِ صافِ گیسوان ریختهام
به قلههای تن سرد من
چه رقصان بود
چو من،
سرود ستایش برای باران را
به لب زمزمه میکردم
و روی جاده خالی براه میرفتم
چه جاده بارانی
چه راه طولانی
که دوست
چشم براه ورود مهمان بود
دهلینو ۶ میزان ۱۳۶۳
"کریمه طهوری ویدا"
|