اي حس گمشدهی پاك!
درذهن کوچک شهر
تو با کدامین خدا پیوند داری؟
که من این سان به دنبال تو سر گردانم؟
نگاه من « سوالیه » وقتی خاك میترسد از
روز گار چگونه پاسخ خواهد داد
به پرسش دستانم؟
من سرزمین تبعید شدهی دلم را
از کدامین گیاه بپرسم؟
اي زندهگی!
دامن آسمانت را جمع نکن
رویش جوانمردانهی شعر شکستهی من
سبزخواهد ماند
تا روزگاري که دیگر من نیستم
تو نیستی وشاید خدا...
پنجرهی کوچکی سلامم را فر یاد خواهد زد
به هم تباران بعد خودم
بعد تو
و شاید بعد خدا...
اي نسترنهای معصوم
اي جویباران جاري
واي کوچههاییکه پیامهای بلند شعر من بودید
جاویدانگی تان مبارك!
« قرنهاي بیقرن » تفسیر شما در این
به دروازهي بیداري زمان کوبیده است.
اي دختران بعد من!
فریادهایم در روز گار شما معنا گرفته است
۲۰ میزان ۱۳۸۸ بهارك بدخشان
|