تهمینه روی دفتر سهراب خفته است
در ذهن و باورش غمِ سنگین نشسته است
زنجیر های کهنه و فرسودهٔ زمان
دروازه را به صورتِ خورشید بسته است
رودابهٔ وطن! بزای رستم دگر
از زال مو سفید که از یاد رفته است
بار دگر امیدی به گُرد آفرین بده
قطع امید کرده از یاران گسسته است
افراسیاب عصر چه بیداد می کند
بر شهر و بر دیاری که بسیار خسته است
میترا عاصی
۸/۷/۲۳
|