از دروغ های برهنه
تهمت های عریان
ترسی دارم که نپرس
چندین بار
بیش از همه ی موش های عالم
ترسیدم ، لرزیدم
پای هیچ گربه ای هم
در میان نبود
اگر چه در زندگی ام
از هیچ چاله ای ،هرچند هم عميق
و از چاه های تهِ شان ناپیدا
هراسی نداشتم
بی باک بودم و بی پروا
در او سقوط کردم
بی آن که هولناکیِ
عمق و حُمق اش را
جدی گرفته باشم با سر فرو رفتم
بی مغز سر برآوردم
اذعان می کنم که ؛
پهلوان نبودم/نیستم
گیج ام و منگ
با چاشنیِ از حیرانی
پشیمانی هم که
پادزهری بدرد بخور نیست !
بهتر است قلم را
بغلِ کاغذ بخوابانم
با دل خوشیِ این که ؛
هنوز هم می شود نوشت
شاید امشب بشود بخوابم …
آرش آذیش
|