سنگین و فاتحانه زدی پهلوان عشق!
از فنّ چشمهای توام ناتوان عشق
در گود گونههای تو افتادهام عمیق
با ضرب خندهها شدهای قهرمان عشق
زانوی غم به بین بغل عادتم شده است
محروم شانههای توام ناجوان عشق
گم میشوم به وسعت شبهای بیسحر
درعمق خاطرات تو، تا کهکشان عشق
دربین کوچهها و خیابان قدم زدم
هرشب ز حجم دردِ غم بی امان عشق
انداختی ز کوه غرورم مرا به خاک
سنگین و فاتحانه زدی پهلوان عشق!
سلینا آزاده
|