کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

              نسیم رهرو

    

 
یادداشتی پس از مرگ استاد باختری

 

 

ماه جدی سال ۱۳۷۹ خورشیدی/ جنوری ۲۰۰۱ میلادی بود. محمدشاه فرهود از کشور هالند به پیشاور آمد و گفت: « من به دیدن استاد باختری می روم. برای او پیامی دارم و تحفه‌ای هم آورده‌ام. تو هم با من برو.»

من تا آنگاه استاد واصف باختری را ندیده بودم. چونکه نیازی و فرصتی پیش نیامده بود. دل و نادل بودم که بروم یا نروم. او شاعر بود، من نبودم. او ادیب و سخنور بود، من نبودم. او در گذشته‌ها یکی از رهبران سازمان جوانان مترقی بود، من نبودم. او نام و نشان داشت، من در پناه سایه‌ام راه می‌رفتم. . .


القصه، من و فرهود به حیات‌آباد پیشاور رفتیم و وارد خانۀ استاد واصف باختری شدیم. علی‌رغم تصورم، باختری را مرد بسیار صمیمی و درویش‌صفت یافتم. حس کردم سال‌ها است که ما یکدیگر را می‌شناسیم. شگفت اینکه او تعلق سازمانی مرا می‌دانست و از زندانی شدنم آگاه بود. او در بارۀ زن‌گرفتنش (زن دوم پس از مرگِ همسر اول) صحبت می کرد که از پشت دروازۀ آشپزخانه که به سالون راه داشت، صدای ترق و تروق چاینک و پیاله به گوش رسید.

باختری گمان کرد که خانمش چای می‌آورد. بی‌آنکه نگاهی بیفگند و تأملی بکند، گفت:« همی زن که می‌آید، زن من است.» دروازه باز شد و بانوی محترمی که شاعر است و سخندان، با پتنوس چای داخل آمد. استاد باختری به اشتباهش پی برد و چندین بار عذرخواهی کرد.
بنابر درخواست استاد باختری پیرامون اعدام هم‌دوسیه‌هایم معلومات می‌دادم. باختری پرسید: «اعدام شان دقیقاً چه تاریخی بود؟» پاسخ دادم: «روز چهارشنبه هفدهم سنبلۀ سال ۱۳۶۱». باختری قلم و کاغذ گرفت و این تاریخ را یادداشت کرد. پرسیدم: « چرا یادداشت کردی؟» پاسخش کوتاه بود: « باشد، یک وقتی به کار آید.».


استاد از عبدالمجید کلکانی یاد کرد و از ملاقاتش با او که بنابر دستور رهبری س.ج.م صورت گرفته بود. سخن به سوی کاستی‌های فرهنگ شفاهی رفت. استاد باختری گفت «فرهنگ شفاهی ما را تباه کرده است. برخی از عزیزان ما که در بزرگی شان شک و شبهه‌ای نیست، از خود یادگاری مکتوب بر جای نگذاشته‌اند. بزرگی آنها را فقط میتوان با سوگند خوردن ثابت ساخت.»


من که متوجه مستند‌سازی و مدون کردن اسناد شده بودم، منظور باختری را خوب می‌فهمیدم. نُه اعلامیۀ سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) که به مناسبت‌های گوناگون نوشته و به نشر رسیده بود، قرار بود بازتایپ شود و به شکل مجموعه‌ای زیر عنوان «فریادی از گلوی تاریخ» به چاپ برسد.

مقدمه‌ای از نام«کمیتۀ فرهنگی ساما» نیز نوشته شده بود «فریادی از گلوی تاریخ» را به استاد دادم تا بخواند و نظر دهد. باختری تنها عناوین اعلامیه‌ها را دید اما، مقدمه را تا آخر خواند. کار رفقا را ستود و یک پیشنهاد هم داد: «به جای کلمۀ «فریادی» بهتر است« فریادهایی» بیاید. در حقیقت، اضافه شدن کلمۀ«های» در این مجموعه یادگار استاد واصف باختری است. من قرار ملاقات داشتم. باید می‌رفتم. وقتی رخصت خواستم، استاد اصرار کرد که بمانم و نان را با هم بخوریم. رفتنم ضرور بود. فرهود با استاد ماند و من الوداع گفتم.

از آن دیدار مدتی گذشت. هرکسی به گوشه‌ای پرتاب شد. من به کشور هالند کوچیدم و استاد به امریکا.


جلد اول کتاب«رنج‌های مقدس» از چاپ برآمده بود. روزی زنگ تیلفون صدا کرد. آن‌سوی خط استاد واصف باختری بود. در باره کتاب رنجهای مقدس گفت. گفتم: « استاد تعریف نکن، عیب کارم را بگو که در جلددوم اشتباه نکنم.» جواب داد: «وقتی داکتر حمید سیماب کتاب را ویرایش کرده، من چه‌کاره که نظر بدهم.»


ایراد برخی‌ها این است که باختری توانایی کار‌های بزرگتر را داشت اما، به آن اهتمام نورزید. شاید حقیقتی در این نکته وجود داشته باشد. این را هم نباید فراموش کنیم که ما فرزندان سرزمینی هستیم که از آسمانش آفت می‌بارد و از زمینش خنجر می‌روید. «مگر مخلوقات خدا از آهن درست شده‌اند که در مقابل این‌همه بدبختی دوام بیاورند؟»

و باز:
آنکه «تموزش غریبانه و سرد گذشته باشد» کاری «فردوسی‌وار» از او ساخته نیست.


یاد استاد واصف باختری گرامی باد!

 


نسیم رهرو
دهم اگست 2023

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۳۸        سال نــــــــــــــــــوزدهم        اسد/ سنبله     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی   شانــــــزده   اگست ۲۰۲۳