آرام میگیری میانِ گرمی رگهام
یا میخزی از پوست به اعماق اعصابم
سُر میخوری در مغز، مغز استخوانم تا
با حرکتت از دست من آسایشم خوابم...
ای غدهِ بدخیمِ در اعماق مغزِ من
ای دوور، ای نزدیک اما از رگِ گردن!
میمیرمت که خاکِ تو خاکسترِ مرگ است
خاکت شوم ای مادرِ از مرگ آبستن!
کاجی که هر فصلت به جای سبز با خشکی!
اسبی که جانِ نیمهات در دستِ کرکسها...
من غیرِ مرگ کاجها چیزی نمیبینم
بیگانهام بسیار با کاجِ کریسمسها
سهمی تو از آغوش؛ سردی، جرح، ناامنی
سهمِ تو از سر؟ درد با این همسرِ مرده!
من چیدهام هر تکهات را حال خواهم کرد
دفنت میان استخوانم مادرِ مرده!
بیخود بغل کردی مرا گرمای آغوشت
کی میدمد در سرد_خشکیِ تنِ مرده
نُه ماه رنج و عقده پروردهست در دامن
این پا به ماه! این مادرِ آبستنِ مرده!
در این میان من بودهام دلشادِ امنیت
(طفلی که جا خوش کرده در بطنِ زنِ مرده)
مزدا مهرگان
|