ابر غلیظی پاییزی خبر آورد
مهی اختر نشینی عالمی رنگین، اما
بی رنگ در تابش
و خورشیدی زردی نیلگون آسمان
سرد و بی رنگ و بی ربط نشسته است
و اینان خبر آورده اند
خبری از فردای سیاهی
از شب های مداوم
از تیر از تفنگ و از شلاق ملا های مست
و از جمعیتی کر و کور اما، هورا زن
که چشمان شان از حدقه بیرون،
دستان شان برای کف زدن در هوا،
و دهان شان از فرطِ هیبت، غاری به اندازه حرا کشیده است
خبر آورده اند
از جنبشی ضد زندگی
از تعویض همهی رنگ ها به سفید و سیاه
و از امامه پوشی دموکرات ها
از بی مودی نکتای
و از بازار گرم ریش
خبر آورده اند
و اینان از قفل های گران بر دربِ آموزشگاهان
و از دختر های مست ولی سر پست
خبر آورده اند
از نسل نا امید، از نسل گرسنه، و از نسل تشنه
و از نسل که در گهوارهی ظلم به خواب رفته اند
و لالای گوش هایشان تازیانه های شلاق است و تفنگ
که گاه بر پشتی مادر اش چپند و گاه تیر ی به خلاصی پدر
خبر آورده اند
خنده ممنوع، رنگ رنگی ممنوع، درس و مشق هم ممنوع
تفریح و سیاحت، رقص و موسیقی نیست در منطقی
جنبش ضد زندگی
ای نشستگانی زیر پرچمی سه رنگ
غیر از سفید زیر هر رنگی روی بعد از این ممنوع
الله و اکبر زنده باد اسلامیت
اگر شعارات غیر از این بود نفس کشیدنات بعد از این ممنوع
حجب حیا اگر داشتهای خوب
و اگر گیسویی به پیشانی زدهای و لب ات چون انار سرخ گون
ناز و ادا و خندیدن ات بعد از این ممنوع
اما برای من هر چی میتوانی صورتک بساز
زیرا برای غیر من هر چی زیور و زیبای است بعد از این ممنوع
برای من یکزن نه، دوزن نه، سه زن نه، چهارزن حلال است
برای تو رقص و صدا و زن و هر چی عیش است و نوش بعد از این ممنوع
وظیفه و مدرک و چوکی و ثروت مال من است
نظاره و افسوس و حسرت و الم بعد از این از تو
چنان که در چراگاه غیر گاو هر چی است غریب است
در دخمهسرای ملا شریران هر چی غیریما است نیز غریب است
مدرسه میسازیم، مدرسه های رنگین
به فرمانی آن عالمی بی دین
درس و مشق غیر از این هر کجا باشد بعد از این ممنوع
نه مکتب، مکتب ما است نه دانشگاه جای تان
به غیر از مدرسهی دین نزد مدرسی بی دین
بعد از این
هر کجا قلم را در جنبش و کتابی را در دستان یابیم
قلم را بشکنیم از بیخ و سزای دستتان تان نسیت جز ساطور و پیکان
ابر غلیظی پاییزی اینچنین خبر آورد
از فردای سیاهی
از شب های مداوم
از تیر از تفنگ و از شلاق ملا های مست
فریما آذر
|