سردرگم و دچار فراموشی
من کیستم؟ کجای جهان؟ مادر!
داغم، که روی سینه ات افتاده ست
خونم، که روی نقشه روان، مادر
راهی تنیده است مرا در خود
کش آمده است دور زمین رگ هام
این راه لزج را بِبُر از پایم
آواره را به خانه بخوان، مادر...
به سرزمین جنگ و جنون، کابل-
زیباترین تراژدی تاريخ-
به قریه ام بخوان... که چه کار اصلا
ما را به شهرهای کلان مادر
در خاک های مرغوب حاصلخیر
با ریشهی بریده چه خواهم کرد؟
ای کاش آدمی وطن خود را
مثل بنفشه های جوان... مادر
گفتی که "بسته ام چمدانت را"
بوسیدم اشک های روانت را
دیدی به چشم رفتن جانت را
صبحی سوارِ ابر جهانت را
خالی شدیم و خانه فرو می رفت
در موسیقی فیر و اذان، مادر
آفشید
|