بخوان بهنام بلندای کاج آزادی
بخوان که عشق بجوشد دوباره از نفسات
بخوان که حکم خرد دانش است و بینایی
بخوان که بشکند از شرم میلهی قفسات
سکوت را بشکن تا که باورت بکنند
که زندهای و نفس میکشی و بیداری
و مثل حادثهی سبزِ عشق و آزادی
میان ذهن جهان تا همیشه تکراری
چراغ روشن شبهای تار این وطنی
به کوه همت تو خمشدن نمیزیبد
که دخت باشرفِ سرزمین رابعه را
اسیر پنجهی ماتمشدن نمیزیبد
"کسی برای نجات تو برنمیخیزد"
خودت تداوم هستیِ باشکوهات باش
به کشوری که فقط جهل حُکم میراند
رفیق همت والا و بیستوهات باش
کسی برای نجات تو برنمیخیزد
به جز تفکر زیبا و کار زار خودت
صدا بلند کن از انزوای گمنامی!
سرود سبز شو از سینه ی مزار خودت
کسی به مردهی تو سر نمیزند، هرگز
تو زنده باش که باور کنند انسان را
تو زنده باش که بینِ نبرد دانش و جهل
بَرنده است حقیقت همیشه میدان را
بگیر پرچمِ رنگینِ روشنایی را
طلوع دیگر این سرزمین تویی بانو
درین هجوم سکوت و سیاهیِ تاریخ
بدون شک که سَحَرآفرین تویی بانو
لیلی غزل
|