در خلوتگاه گرم و تاریک
دستانم را ربودی
و قلم ها ترا می سرایند تند
و نفس هام را می شمارم
تا آخرین نواهای پر تلاتم
آهسته آهسته در زمزمه هات می خوانم
ثبوت یک عشق را
و افسانه ی یک هم آغوشی را
تقدس جفت گیری
همان عبور از تاریکی هاست
هوس تو داشتن قصه ی زنده شدن دوباره
در کوچه های خلوت یک احساس
من در تو آمیخته ام
من در تو از خویش رسته ام
و من در تو پیوسته ام
و می سرایم جاودانه
و می سرایم...
و گیسوانم در پیچ و خم هاش
نوازش انگشتان ترا می شمارند
و خفاش شب به بوی تو عادت دیرینه دارد
و نگاه هاش ترا در بی خوابی هات دنبال می کند
و من همان عابری هستم
که از کوچه نگاهات عبور می کنم...
هما طرزی
نیویورک ۱۴ می ۲۰۲۳
|