کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

              رضوان همراز

    

 
دایره
داستان کوتاه

 

 

اولین باری که دستان پدرم را گرفتم و با همان نیروی جوانی ام فشارش میدادم و نمی گذاشتم دستانش را رها کند تا مادرم حسابی لتش کند، من جوان ۲۲ ساله‌یی بودم درشت اندام که بخاطر درشتی اندامم در آن سن در منطقه زبانزد بودم.
آنروز خانه که رسیدم دیدم پدرم، بخاطر اینکه مادرم برایش در آنسوی تپه ها چای نبرده است، او را لت و کوب میکند. دستان پدرم را در دستانم گرفتم‌ و مادرم را گفتم با هرچی دوست داری بزن. از آن زمان به بعد بود که بار ها و بار ها من دستان پدرم را میگرفتم و مادرم حسابی عقده های دلش را خالی میکرد.
از آن دوران ها خیلی سالها میگذرد. اکنون از آخرین باری که روشنی را دیده ام و تا امروز حساب گرفته ام، دقیقا دو سال و ۱۱ ماه و چهار روز میشود. درین سال ها حرف ها و کردار هایی را شاهد بوده ام که هزاران بار در روز آرزوی مرگ نموده ام اما انگار خدا دارد با من در همین دنیا حساب و کتاب میکند. روز ها درین کنج خانه پدری که روزگاری دقیقا در همین جای که حالا دراز کشیده ام، پدرم می نشست، زانو هایش را بغل میکرد و سرش را می انداخت روی آن، آنطوری که وقتی سر بلند میکرد، براحتی میشد در پیشانی اش فرو رفتگی‌یی را دید که رنگ گلابی بخود گرفته بود.
مدام به آن روزها فکر میکنم. به همان روزهایی که از دیدن پدرم در خانه ناراحت میشدم. حالا گاهی که خسته میشوم و میشنوم‌ که کسی در خانه راه میرود، صدا میکنم و نام تک تک فرزندان و نواسه هایم را میگیرم اما جواب نمیشنوم. آنگاه که دروازه بسته میشود میفهمم که خانه را ترک نمودند. گرمی اشک و حس نمودن جاری شدنش روی صورتم، بهترین حسی است که برایم دست میدهد. حتی از چند کلمه حرف زدن پسر دومم که گاهی می آید و حالی از من میپرسد. این اشک ها و گرمی شان بزرگترین‌ مرحم زندگی من است.
همین چند دقیقه قبل بود که میخواستم بیرون بروم اما بخاطر اینکه بیرون سرد است و راه را کاملا یخ بسته، نیاز دارم کسی همراهی ام کند اما کسی جوابم نداد و نیامدند تا مرا بیرون ببرند. جایم را که خیس میکنم نمیدانم کدام شان است، می آید و سیلی برویم حواله میکند و بعد مرا آنطرف می اندازد و توشکم را تبدیل میکند. گاهی که دلش شاید میسوزد، لباسم را نیز تبدیل میکند. کورما کورمال سر و ته جایم را می یابم و از سردی پناه میبرم به زیر لحاف و اما لباسم نمیگذارد گرم بیایم و دوباره نیاز پیدا میکنم بروم بیرون. کسی نیست و باز من هستم و اشک هایم. روزها بیاد ندارم که بیشتر از دو گیلاس چای نیمه گرم نصیب شده باشم. باری شنیدم که گفتن، آب ندهید، باز کی بیرونش میبرد؟!
شب ها و روز ها را که از سکوت و رفت و آمد فرزندانم تشخیص میدهم، مدام فکر میکنم به اینکه چرا خدا جانم را نمی گیرد.‌ بارها و بارها به خودکشی فکر کرده ام اما فقط باخودم‌ میگویم نه، حداقل نمیگذارم مرتد از دنیا بروم.
بعد بیاد می آورم دوران نوجوانی هایم را که حتی یکبار هم رفتار پسری و پدری با پدرم نداشتم و بلکه مدام در خانه رفتار من و مادرم با پدرم همچون رفتار اربابی و نوکری بود. از آن روزهایی که پدرم را به هر بهانه‌یی با مادرم لت میکردیم، پدرم روز به روز نحیف تر میشد تا اینکه در یک روز سرد زمستانی وقتی به تنهایی مجبور شده بود و بیرون رفته بود، از پله های بلند تشناب عقب خانه با فرق روی یخ ها افتاده بود. برف به شدت میبارید و وقتی که پدرم را در آن حالت یافتیم، حدود پانزده سانتی برف رویش باریده بود. بیاد می آورم آن روز را که عاجل او را در خانه بردیم، لباس تمییز شاید بعد از یک‌ماه به تنش کردیم و توشک و لحاف جدید برایش انداختیم و مرتب نمودیم و بعد مردم قریه را خبر کردیم و آمدند، پدرم را بردند. آن روز بهترین روز زندگی مان بود و راحت شده بودیم و انگار کوهی که روی شانه های مان حمل میکردیم را کنار گذاشته بودیم.
اکنون من خودم کوهی شده ام روی دوش پسرانم. کوهی که آنها مدام در فکر این هستند که هرچه زودتر آن را زمین بگذارند.
خسته ام و دیگر تحمل و طاقت ندارم. دیگر گور پدر هرچه تصمیم است و گور پدر هرچه مثلا قانون است و منع شده ایم از انجام دادنش. به این فکر میکنم که پدرم وقتی افتاده بود، سردی را چقدر احساس نموده بود؟ من که درین زیر لحاف بخاطر اینکه لباسم کمی تر است گرم نمی آیم، پدرم چی مدت زیر برف مانده بود و روی یخ ها که وقتی بلندش کردم لباسش روی یخ ها جا ماند. میخواهم بدانم و تجربه کنم. میخواهم درکش کنم.
از پسرانم و نواسه هایم شنیدم که امشب برف سنگینی قرار است ببارد.

 


رضوان همراز
کابل
۱۴۰۲/۰۲/۰۷

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۳۶        سال نــــــــــــــــــوزدهم         سرطان        ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی   شانزدهم  2023