به تابستانی میمانم که پر است از میوههای رسیدهی عشق
پر است از سپیدارهای بلند و گلبوتههای نسترن
هرچند داغم و تبآلوده
خسته و خسته و خسته
پرم از آواز قشنگ پرنده
و از بوی خوش پختهگی
مسافر تنها و غمگین!
اگر از کنارم میگذشتی
هشدار که قلبم جای امنیست برای دم گرفتن
سایهسار قامتم
سرد سرد سرد است
و دستانم،
سفرهی مهربانی
به چشمهایم میتوانی پوره اعتماد کنی
شیشهی صداقت عالمی را در نگاههایم
نهفته دارم
سلام، واژهی گرمیست که از زبان احساسم، جاری میشود
مگو فصل چندمین عشق هستم،
کافیست بدانی که من نخستین ایستگاه رسیدن به عطوفتام
و پر از کشت گندم و زعفران
پر از کشت دوستی و باور سپید ماندن
روان لحظهها را درک میکنم
و گل نیایش سپیدهدمان
از گیسوان خاکستری من
آويزان است
مسافر تنها و غمگین!
اگر از کنارم میگذشتی
فراموش مکن
آخرین ایستگاه انتظار
اینجاست
و بزرگترین قطار ایمان
از خط سرنوشت من میگذرد
کودکان خوشبختی
در دهلیزهای قلبم
مستی و شور و هیجان تند را
تجربه میکنند
و زنی وارسته از هیچ و پوچ
با گلوگاه من
آواز میخواند
|