قسمت اول:
امروز ۲۳ جوزا مصادف است با سالروز وفات هنرمند بی بدیل موسیقی پاپ
افغانستان مرحوم احمد ظاهر، و با استفاده ازین فرصت نکاتی چند را لازم به
تذکر و یاد آوری میدانم:
برای اینکه تمام مطالب در یک دفعه قابل نشر در فیسبوک نمی باشد، لذا در چند
قسمت ارائه میگردد.
اینک قسمت اول:
جای شک نیست که احمد ظاهر فقید واقعا” یک هنرمند با استعداد، مبتکر و
فراموش ناشدنی بوده که همه آهنگ هایش خاطره انگیز، لذت بخش و در دلها
ماندگار خواهد بود.
اما متأسفانه یک تعداد هموطنان ما برای آن هنرمند محبوب، افسانه های ساخته
است که با داستان های (امیر حمزهٔ صاحب قران) همسری میکند.
چنانچه امروز در تلویزیون آریانا شنیدم که :
(احمد ظاهر به هدایت حکومت، توسط چند نفر از دوستانش به خارج شهر برده شده،
و در راه توسط دو موتر که در هر موتر سه نفر نشسته بود، تعقیب می شد و
نزدیکی های سالنگ موتر احمد ظاهر را متوقف کردند و احمد ظاهر را از موتر
بیرون کشیدند و شش نفره شروع به مشت و لگد زدن نمودند.
در حالیکه احمد ظاهر توان مقابله با دو سه نفر را به خوبی داشت، اما ضربات
شش نفر برایش زیاد تر از تحمل بود و بلآخره به زمین افتاد و آن مهاجمین در
آخر یک گلوله به شقیقهٔ احمد ظاهر فیر کردند و رفتند).
این حکایت نه تنها درست نیست، بلکه از سر تا پا دروغ و تخیلی می باشد.
اگر اینگونه قصه ها مانند آوازه در سر چوک گفته شود، جای تعجب نیست، اما
وقتی توسط یک گویندهٔ شناخته شده که در اجتماع شهرت نیک دارد، در تلویزیون
گفته می شود، چشم پوشی از واقعیت ها و پخش افواهات است.
درین جا باید به چند نکته و چند واقعیت اشاره نمود:
۱- احمد ظاهر را کسی فریب نداده بلکه خود احمد ظاهر تصمیم رفتن و چکر زدن
به قرغه را گرفته بود.
۲- خود احمد ظاهر دنبال دو دختر جوان رفت و آنان را از از نزدیکی خیرخانه
برداشت، نه بر عکس آن.
۳- احمد ظاهر از ساعت ۹ صبح الی ۱۱ قبل از ظهر در بند قرغه همراه با محبوب
الله و دو دختر جوان کشتی رانی میکرد، لذا کسی قصد بیرون بردن او را به
بیرون شهر نداشته، بلکه خود او تصمیم به این گل گشت گرفته بود.
۴- احمد ظاهر بعد از مستی و کشتی سواری، شوق رفتن به چاریکار و کباب
چاریکاری را میکند، نه به تصمیم دیگران.
۵- بعد از چاریکار باز هم احمد ظاهر اصرار به ادامهٔ سفر به طرف سالنگ را
میکند، نه دیگران، چون احمد ظاهر می خواهد این برنامهٔ تفریحی ادامه پیدا
کند.
۶- بعد از توقف در چاریکار، به طرف سالنگ حرکت می کنند و در حال رفتن به
طرف سالنگ، موتر آنها به به یک سنگ و یا پلچک سمت چپ سرک اصابت میکند و
بمپر و قسمت چپ موتر صدمه می بیند.
۷- محبوب الله (رانندهٔ موتر) درین تصادم زخمی می شود و در حال بی هوشی به
شفاخانهٔ چاریکار انتقال داده می شود.
(من داؤد ملکیار همان موتر صدمه دیده را چند هفته بعد از حادثه، در مقابل
مدیریت ترافیک واقع دهمزنگ از نزدیک بر رسی کرده بودم).
۸- برادر بزرگ احمد ظاهر (آصف ظاهر) که همکار و دوست نزدیک محترم داؤد موسی
بود، شب قبل از مراسم جنازه و تدفین، جسد برادرش را همراه با پدر بزرگوارش
(داکتر ظاهر خان) معاینه نموده بود، و چشم دیدش را از بدن برهنهٔ برادر
مرحومش، طور مفصل به دوستش (داؤد موسی نویسنده و محقق معتبر) حکایت کرده و
هیچگونه آثاری از لت و کوب و گلوله در بدن احمد ظاهر مشاهده نکرده بود، و
گفته بود که خودش و پدرش داکتر ظاهر خان با هم جسد احمد ظاهر را سر تا پا
معاینه نموده و تشخیص داده بودند که احمد ظاهر به قتل نرسیده، و محترم داؤد
موسی آن اظهارات برادر احمد ظاهر را چند سال قبل در سایت (آریانا
افغانستان آنلاین) ضمن یک مقالهٔ مفصل منتشر نمود که محققین می توانند با
مراجعه به آن معلومات بیشتر بدست آرند.
البته در قسمت های بعدی، آن نوشتهٔ محترم داؤد موسی را عینا” نقل خواهیم
کرد.
در اخیر این مختصر خاطر نشان می سازم که نکات و دلایل زیادی وجود دارد که
این قضیه را بصورت قطعی روشن میکند، لذا درین قسمت به همین چند سطر اکتفا
نموده و در قسمت های بعدی قضیه را بصورت پیوسته تا آخر توضیح و در معرض
قضاوت هموطنان قرار خواهم داد
قسمت دوم :
اکثر کسانیکه مرگ احمد ظاهر را به حیث یک قتل عمد اشاعه نموده اند، این
ادعای شانرا روی نکات ذیل بنا نموده اند:
۱- رژیم کمونیست احمد ظاهر را دشمن نظام میدانست و می خواست او را به قتل
برساند.
۲- خالده پرگل خیاشنهٔ داؤد ترون بود و چون خالده به قتل رسیده بود، ترون
در فکر انتقام بود.
۳- حکومت ظالم، برای فرصت مناسب برای قتل، از دوست احمد ظاهر محبوب الله
کار گرفت.
۴- محبوب الله و دو دختر که هر سه در قتل دخیل بوده اند و یا حد اقل زمینه
ساز بوده اند، دنبال احمد ظاهر آمده و او را به بهانه ای، از خانه کشیده و
باخود برده اند.
۵- فخریه خانم احمد ظاهر گفته گه شخصی از وزارت داخله مخفیانه آمده و به او
گفته بود که حکومت در صدد توطئه بر جان احمد ظاهر می باشد و گویا این شخص
(یک مرد و دو زن را که مؤظف شده بودند احمد ظاهر را بدام اندازند) از دور
دیده و به خانم احمد ظاهر اطلاع داده بود.
۶- احمد ظاهر را خارج از شهر بردند تا کسی صحنهٔ قتل را نبیند و موجب
انزجار مردم نگردد.
۷- چند نفر ادعا کرده اند که در جسد بی جان احمد ظاهر (در سر او) سوراخ
گلوله دیده می شد.
۸- بعد از قتل احمد ظاهر، برای محبوب الله پاسپورت فوری داده شد و از کشور
خارج شد.
۹- پدر آن دو دختری که در موتر با احمد ظاهر رفته بودند، به کدام اتهامی
زندانی بود و دختران او برای خلاصی پدر از زندان، حاضر شده بودند تا احمد
ظاهر را بدام حکومت بیندازند.
۱۰- محبوب الله و آن دو دختر صحنهٔ قتل را دیده اند، اما از ترس جان نمی
گویند، چون در قتل دست داشته و یا حد اقل زمینه ساز بوده اند.
حال قبل از آنکه به روز حادثه برویم و جریانات را یکایک بیان نمائیم، باید
به این واقعیت ها تماس مختصر بگیریم تا تصویر کاملتر از اوضاع داشته باشیم:
خالدهٔ پرگل خایشنهٔ ترون نبوده بلکه نواسهٔ کاکا خسر ترون بود. چون خانم
ترون دختر بختیار گل بود که بختیار گل با طرز زندگی برادرش پرگل و بی
پروایی برادر زاده ها و نواسه های برادرش مخالف بود)
زندانی شدن های متواتر احمد ظاهر در زمان داؤد خان و دوران ولایت محمود
حبیبی صورت می گرفت، اما بعد از اقرار قاتل خالدهٔ پرگل یعنی (حشمت) دیگر
جرمی جدی متوجه احمد ظاهر نبود و همان دوسیهٔ بسته ناشده که گاه گاهی برای
احمد ظاهر مزاحمت قانونی تولید میکرد، به امر مستقیم حفیظ الله امین کاملا”
حفظ گردید و احمد ظاهر به پاس این کمک امین، آهنگی ثبت کرده و به حفیظ الله
امین فرستاد که شعر آنرا (عبدالاحمد ادا) سروده بود.
لذا داؤد ترون با اعتراف حشمت به قتل، و حبس طویل المدت حشمت، دیگر دلیلی
قوی برای دشمنی با احمد ظاهر نداشت و از طرف دیگر با ارتباطی خوبی که احمد
ظاهر با حفیظ الله امین قایم کرده بود، داؤد ترون جرأت صدمه زدن به احمد
ظاهر را نداشت.
در مورد آهنگ مورد نظر در وصف امین،
“این توسن ایام چه خوش رام امین است
خورشید جهان سر زده از بام امین است”،
محبوب الله چنین می گوید:
در خانهٔ احمد ظاهر با فضل احمد جان نینواز نشسته بودیم که آقای ادا با
پارچهٔ شعری خود آمده و از احمد ظاهر خواهش نمود تا آهنگی ترتیب و ثبت
نماید. احمد ظاهر قبول کرد و یکی دو روز بعد احمد ظاهر همان آهنگ را طور
خانگی ثبت کرد.
بیاد دارم که من بعد از شنیدن این آهنگ به احمد ظاهر گفتم که این آهنگ با
خواندن احمد ولی (باز دلم بسته شد، به تار مویی کسی) بسیار شباهت دارد،
احمد ظاهر گفت که پاچا پشت این گپ ها نگرد و آهنگ را ثبت کرد و توسط همان
آقای ادا برای حفیظ الله امین روان کرد.
و محبوب الله به ارتباط روابط خنده آور احمد ظاهر با حفیظ الله امین چنین
حکایت میکند:
در خانه با احمد ظاهر و برادر بزرگش آصف جان نشسته بودیم و احمد ظاهر قصهٔ
یکی از دیدار هایش را با حفیظ الله امین حکایت کرده گفت که: “در ضمن صحبت
به امین گفتم که:
”ما و شما در یک کشتی هستیم”.
با شنیدن این کلمات از زبان احمد ظاهر، برادرش آصف جان با خنده و شوخی احمد
ظاهر را مخاطب قرار داده گفت که: “ای حرمزاده، ای رند لغمانی”.
همچنان از دوستان نزدیک احمد ظاهر شنیده ام که احمد ظاهر توانسته بود با
استفاده از روابط خوب خود با حفیظ الله امین، امر حفیظ الله امین را برای
رفع معضلهٔ زمین های پدری خود بگیرد و همچنان چند بار برای دوستان نزدیک
خود از امین امر گرفتن پاسپورت را بدست آورده بود، و محبوب الله درین
میگوید که یکی دو بار احمد ظاهر بعد از دیدن امین در وزارت خارجه، به دفتر
ما هم سری زده و با هم بیرون رفته ایم.
این حکایات بدین معنی است که احمد ظاهر با زیرکی و هوشیاری، حمایت حفیظ
الله امین را جلب کرده بود و بدون کدام بستگی سیاسی و فکری، با حفظ حیثیت و
برای حفظ جان خود، ازین روابط خود با حفیظ الله امین، استفادهٔ معقول
میکرد.
قسمت سوم:
در آغاز این قسمت و قبل از رسیدن به روز حادثه، باز هم لازم است به
ارتباطات شخصی و دست و دلبازی های احمد ظاهر که بصورت مستقیم و غیر مستقیم
قضیهٔ مرگ او را دراماتیک و مملو از افواهات ساخته است، تماس مختصر گرفته
شود.
ارتباط و آشنایی احمد ظاهر با دختری بسیار جذاب بنام (خالده پرگل) در سال
۱۳۵۳ برایش جنجالی و بلآخره سبب درد سر بزرگ گردید.
بیائید این قضیه را از زبان شاهد عینی دیگری بنام اسماعیل محشور که در آن
ایام تازه به حیث ولسوال (حاکم) پغمان مقر شده بود، بشنویم.
اسماعیل محشور که فعلا” مقیم کشور سویس می باشد چنین می نویسد:
(در ماه دلو ۱۳۵۳ فرمان تقررم به حیث ولسوال پغمان مواصلت کرد، مکتوب تقررم
را از وزارت داخله گرفته راهی ولایت کابل شدم.
والی کابل دکتور محمد حبیبی بود، زمانیکه با وی مصرف صحبت بودم دوشیزهٔ
بلند بالا و بسیار جذابی داخل اتاق کار والی شده و عریضهٔ خود را روی میز
گذاشت.
والی با خواندن عریضه در حالیکه بسیار تکان خورده بود، از عارضه پرسید:
“خود احمد ظاهر کجاست؟”، وی گفت که: “نمیدانم، شما باید او را پیدا کنید”.
والی خطاب به من گفت:”ولسوال صاحب، قبل از اشغال وظیفهٔ جدید لطفا” موضوع
عرض این خانم را حل و فصل نموده بعدا” عازم پغمان شوید”.
من گفتم که این قضیه مربوط پغمان نه، بلکه مربوط کابل است، اما والی که شخص
منضبط بود، امر خود را تکرار کرد.
من با عریضه و عارضه از اتاق والی خارج شده از مسؤلین پولیس خواستم تا احمد
ظاهر را احضار نمایند.
عارضه ایرا که تذکر دادم خالده نام داشت که در جملهٔ هزاران هوا خواه احمد
ظاهر بود که به گفتهٔ خودش، دیوانه وار او را دوست داشت.
موضوع عرض خالده این بود که در دوستی با احمد ظاهر بسیار پیش رفته و اکنون
منتظر طفلی از وی می باشد، ازین رو احمد ظاهر باید با وی ازدواج کند.
ساعتی بعد احمد ظاهر در ولایت حاضر شد و با دانستن موضوع، از پدر بودن
کاملا” انکار کرد و اصرار داشت که معاینات طبی از خود او و طفل صورت گیرد،
و همچنان احمد ظاهر از چند نفر دیگر نام گرفت که خون شان باید معاینه شود.
پیشنهاد احمد ظاهر را مبنی بر معاینات خون به والی کابل رساندیم، در حالیکه
این پیشنهاد، او را سخت عصبانی ساخت، مخالفت خود را ابراز نموده هدایت داد
که به منظور ادامهٔ تحقیق احمد ظاهر تحت توقیف گرفته شود و موضوع با جدیت
تعقیب گردد.
فردای آنروز در اثر اصرار احمد ظاهر و با وجود مخالفت والی کابل، خون احمد
ظاهر و طفل داخل بطن، جهت معاینات طبی اخذ گردید.
ولی روز سوم بدون اینکه من خودم نتیجهٔ معاینات را دیده باشم، هدایت داده
شد که احمد ظاهر و خالده را در محضر قاضی برده نکاح نمایند.
احمد ظاهر در حالیکه سخت عصبانی بود، با لبان خشک، چشمان حلقه زده و رنگ
دود کرده راهی محکمه گردید و نکاح صورت گرفت.
(به منظور حفظ اسرار و حیثیت فامیل ها و اشخاص شامل درین قضیه، از تشریح
جزئیات تحقیق و تذکرات افشاگرانهٔ احمد ظاهر و ذکر نام افراد اجتناب صورت
می گیرد).
وقتیکه دوسیه و شاملین آن، تقدیم ولایت می شد، احمد ظاهر از دوام ارتباط
مستقیم با خالده امتناع نموده متذکر شد که مصارف او را خواهد پرداخت.
لذا وی آپارتمانی را که در شیرپور موقعیت داشت و متعلق به حاجی نازکمیر
بود، به کرایه گرفته، بعد ازین بدسترس خالده گذاشته و مصارف آنرا بدون درد
سر می پرداخت. پس ازین جریان من راهی وظیفهٔ جدیدم در پغمان گردیدم.
ولی با تأسف بعد از چند ماه یعنی در ماه سرطان سال ۱۳۵۴ واقعهٔ جنایی منحصر
به فردی بوقوع پیوست که در نتیجهٔ آن عمر خالدهٔ جوان با یک تراژیدی طفلانه
به پایان رسید). ختم نوشتهٔ اسماعیل محشور.
جریان کشف جسد خالدهٔ مرحوم، توقیف و تحقیقات دامنه دار از احمد ظاهر و
بلآخره یافتن سر نخ که منجر به شناسایی، توقیف و اعتراف قاتل اصلی (حشمت)
گردیده بود، همه و همه در نوشتهٔ مفصل آقای اسماعیل محشور، توضیح و تشریح
شده که فعلا” به آن نه می پردازیم.
در پایان این قسمت، و به ارتباط این بخش، سخنی از سید محبوب الله را می
آورم که میگوید: (روزی برای دیدن احمد ظاهر به همان اپارتمان شیرپور رفتم،
اما دروازه را خدمه باز کرد و گفت احمد ظاهر خانه نیست، لحظهٔ بعد دختری
نزدیک دروازه آمد و فوری شناختم که خالده بود.
از او پرسیدم که تور کجاست؟ خالده در حالی که گریه میکرد، با چند دشنام به
احمد ظاهر، گفت که این ….لعنت و نامرد، مرا تنها درین جا گذاشته و خودش به
خانهٔ پدرش کوچ کرده).
و بلآخره خالده در جریان سکونت در همین اپارتمان و در حالیکه به زندگی
مستقل خود ادامه میداد، داخل ارتباطاتی جدیدی گشت که در نتیجهٔ آن، به
سرنوشت وحشتناک مبتلا و معصومانه به قتل رسید، و قاتل او (حشمت) که با گیر
ماندن در (یک مثلث عشقی) و در حالت نشهٔ و مستی دست به این قتل زده بود،
صرف بعد از سه سال، با استفاده از کودتای ثور، با زندانیان دیگر از زندان
آزاد گردیده و عازم جرمنی گردید و تا امروز مقیم آنجا می باشد.
قسمت چهارم:
قضیهٔ قتل خالده با وجود پیدا شدن و اعتراف قاتل اصلی (جوانی بنام حشمت)،
برای مدت ها باعث درد سر بزرگ برای احمد ظاهر شده بود، با آنهم احمد ظاهر
به فعالیت های هنری اش ادامه داده و در عین زمان با همسر سوم خود یعنی
فخریه آشنا و مدتی بعد ازدواج نموده بود.
درین ایام که رژیم خلقی حاکم بود، گفته می شد که دوسیهٔ جنجالی احمد ظاهر
که با وجود بی گناهی اش، گاه گاهی باعث درد سر او می گشت، به امر حفیظ الله
امین حفظ و برطرف شده بود.
شرعی جوزجانی که در آن زمان وزیر عدلیه و لوی سارنوال بود، در خاطرات سیاسی
اش تحت عنوان (رهایی احمد ظاهر از زندان) چنین می نویسد:
"در سال 1978 متصدی امور وزارت عدلیه، لوی سارنوالی و سرپرست ستره محکمۀ
دولت جمهوری دیموکراتیک افغنستان بودم.
روزی رئیس دفترم (نعیم خان) گفت که احمد ظاهر خوانندۀ مشهور با یک نفر
پولیس آمده و می خواهد شما را ببیند. فوراً به اتاق پذیرایی رفته و او را
نزد خود خواستم و بعد از احوالپرسی با کمال صمیمیت از او پرسیدم که چه
خدمتی می توانم برای تان انجام دهم؟
او که خیلی افسرده و مایوس به نظر می رسید گفت: چند سال است که مرا به
اتهام قتل خالده نام بر اساس دعوای ناحق پدر دختر (پرگل جاجی) که با مقامات
بالایی روابط عمیق دارد، زندانی ساخته اند.
قتل او هیچگونه ربطی به من ندارد و تا کنون نتوانسته اند هیچگونه دلایل
الزام علیه من پیدا کنند، اما کسی نیست که شکایت مرا بشنود، در حالیکه قاتل
معلوم است و به جرم خود اعتراف کرده، از شما می خواهم که عرض مرا بشنوید.
عریضه اش را خواندم که عین مطالب را نوشته بود، در ذیل آن به رئیس محکمۀ
کابل جوهر صدیقی نوشتم تا به شکایت عارض رسیدگی کند. احمد ظاهر سپاسگزای
کرد و با پولیس مؤظف از اطاق خارج شد.
فوراً دوسیۀ احمد ظاهر را خواستم که در سیف بزرگ اسناد مهم وزارت نگهداری
می شد.
دوسیۀ خیلی قطور و بیش از هزار ورق بود، به حادثۀ قتل خالده بنت پرگل خان
جاجی تعلق داشت. تصویر از جسد نشان میداد که که به شکل فجیعی کشته شده و
توسط کارد چند ضربه بر سینه خورده و ضربۀ کاری بر قلبش اصابت کرده بود.
به قول مستنطقین، خالده دلدادۀ احمد ظاهر بوده و می خواسته با او ازدواج
کند، اما احمد ظاهر این خواست او را به شدت رد میکند و به اصرار او وقعی
نمی گذارد. سر انجام دختر طی عریضه یی به والی کابل مدعی می شود که از احمد
ظاهر باردار است و او مجبور است با وی ازدواج کند. اما احمد ظاهر نمی پذیرد
و می گوید که خون طفل با خون من معاینه شود. بعد از کش و گیر های زیاد،
احمد ظاهر مجبور می شود با وی ازدواج کند.
اما در شب قتل خالده توسط جوانی بنام حشمت در دشت چمتله، احمد ظاهر موجود
نبوده و در دوسیه هیچگونه اعترافی از احمد ظاهر وجود نداشت. تنها یک زن
بنام خوبان که به صفت معاون قاتل محبوس بود و طی عریضۀ ادعا داشت که در اثر
شکنجه های جسمی به اعتراف وادار ساخته شده و قتل خالده به دستور احمد ظاهر
صورت گرفته است.
به هر حال، من موضوع را با حفیظ الله امین در میان گذاشتم و در مورد اخذ
فرمان عفو احمد ظاهر، خواستار نظر او شدم، زیرا بدون موافقۀ او این کار
مشکل بود.
امین با علاقه مندی پرسید که آیا او در دوسیۀ خود به قتل اعتراف کرده یا
خیر؟ گفتم هیچگونه اعترافی از او در دوسیه دیده نمی شود و علاوه بر آن، او
در شبی که جنایت واقع شده در پغمان بوده و در محل وقوع قتل حضور نداشته
است.
امین گفت که مردم او را واقعاً دوست دارند ، من هم علاقه مند او استم، این
کار را به من بگذارید، خودم فرمان عفو او را از تره کی صاحب میگیرم، شما
همین امروز او را به خانه اش روان کنید.
من به رئیس محکمه هدایت دادم تا احمد ظاهر را از زندان خواسته و همین امروز
به منزلش برساند و گفتم که فرمان عفو او فردا برای تان میرسد.
حفیظ الله امین علاقه مندی عجیبی به او داشت، در کنسرتهای که به اعزاز
مهمانان خارجی در سالون وزارت خارجه برگزار می شد، همیشه احمد ظاهر آغاز گر
بود. احمد ظاهر هم به پاس قدردانی از وی، یکی از آهنگهای مشهور خود را به
نام او خوانده بود که مطلع آن چنین است:
هر جا گذری نام امین نام امین است
این توسن ایام چه خوش رام امین است.
در بارۀ این ابر مرد دنیای موسیقی و دعوای خالده بر علیه او، آقای اسماعل
محشور که در آن زمان ولسوال پغمان و عضو هیأت تحقیق بود، مقالات مفصل و
مستندی نوشته که در سایت کابل ناته نشر شده و علاقه مندان می تواند به آن
مراجعه نمایند"
ختم نقل از نوشتۀ شرعی جوزجانی.
با وجود درد سر های پیهم که در بالا تذکر داده شد، احمد ظاهر به خاطر
محبوبیت بی نظیر و داشتن خاطر خواهان فراوان در حالیکه همسر سومش فخریه،
ماه های اخیر حاملگی اش را سپری میکرد، به دید و وادید ها و بازی گوشی هایش
ادامه میداد که درین جا مختصرا” به آن تماس گرفته می شود.
سید محبوب الله که در سالهای آخر زندگی احمد ظاهر، نزدیکترین رفیق شباروزی
احمد ظاهر بود و هم قرابت فامیلی داشتند، چنین حکایت میکند:
(۱- دو هفته قبل از حادثهٔ سالنگ، مادرم که برای خرید به مرکز شهر رفته
بود، در بازگشت به سواری بس های شهری، در نزدیکی های سالنگ وات، احمد ظاهر
را دیده بود که دو دختر را از موترش پیاده میکند.
چون احمد ظاهر مادر محبوب الله را مانند مادر خودش دوست و احترام داشت این
خانم محترم نخواست چشم دیدش را مستقیما” به احمد ظاهر بگوید، در عوض به
پسرانش که رفقای نزدیک احمد ظاهر بودند، توصیه نمود تا طور خصوصی رفیق
شانرا نصیحت کنند که مراعات خانم حامله دارش را نموده و از بی باکی و بی
پروایی پرهیز کند.
محبوب الله می افزاید که شام همان روز تصمیم گرفتم که این حکایت را خصوصی
به احمد ظاهر برسانم، اما وقتی به منزل شان رسیدم متوجه شدم که اوضاع شان
بسیار خراب است و بین زن و شوهر برخوردی شدیدی صورت گرفته است.
بعد از خاموش نشستن طولانی قصد رفتن نمودم و وقتی احمد ظاهر از خانه خارج
شد، چشم دید مادرم و نصیحت لازم را برایش گفتم.
احمد ظاهر با همان دهن پر خنده گفت که:
“خالیمه بگو که بان ماره، کتی این زن شکم دار مه چه کنم").
۲- محبوب الله چشم دید دیگر و بسیار قابل توجه یی را چنین بیان میکند:
(چند هفته قبل از روز حادثهٔ ۲۳ جوزا، روزی احمد ظاهر مرا از منزل ما واقع
کارتهٔ پروان برداشته و به طرف خیرخانه حرکت کرد، در راه برایم گفت که یک
راز زندگی خود را امروز برایت نشان میدهم، بعد از آن در قسمت های اول خیر
خانه جلو یک خانه متوقف و از موتر پیاده شدیم.
دروازهٔ خانه را تک تککرد و لحظاتی بعد یک دختری که قبلا" او را از دور
دیده بودم، اما با او آشنایی و سلام علیک نداشتم دروازه را باز کرد، و
همراه احمد ظاهر داخل خانه شدیم، و بعد از احوال پرسی مختصر، احمد ظاهر گفت
که برو چوچه را بیاور.
دختر رفت و لحظاتی بعد، در حالیکه طفل کوچکی را در بغل داشت، برگشت.
احمد ظاهر طفل را برداشته به رویش نگاه کرد و دو باره آن طفلک را به آغوش
آن دختر سپرد و رویش را طرف من دور داده گفت که پاچا، این چوچه از من است،
و بعد از چند دقیقه صحبت با آن دختر جوان که نامش شهناز بود و در مکتب
زرغونه با خواهر احمد ظاهر (بلقیس) آشنایی داشت، خدا حافظی کرده به موتر
برگشتیم.
به مجرد داخل شدن در موتر از احمد ظاهر پرسیدم که آیا فخریه جان چیزی
میداند؟
احمد ظاهر گفت: بلی خبر دارد.
بعد ازین دیدار مختصر در حالیکه از دیدن این صحنه و دانستن این قصه گنگس
شده و در چرت رفته بودم، دوباره طرف شهر نو روان شدیم و نکتهٔ مهم اینکه در
روز حادثهٔ سالنگ، همین دختر (شهناز) را همراه با خواهرش به هدایت احمد
ظاهر از سرک سالنگ وات برداشته و به طرف بند قرغه رفتیم). ختم گفتار محبوب
الله درین قسمت.
به ارتباط این حکایت محبوب الله باید متذکر شد که افواهات در مورد احمد
ظاهر و اولاد های غیر رسمی او تا جایی زبانزد مردم شده است که وقتی من
(ملکیار) در سال ۲۰۰۴ به وطن برگشتم و برای پنج ماه در کابل بودم، در همان
مدت کوتاه، اقلا” دو جوانی را که به حیث پسران احمد ظاهر معروف شده بودند،
و حرکات و ادا های احمد ظاهر را زره به زره تقلید میکردند، از نزدیک دیدم.
جالب اینکه آن دو جوان، کوششی برای پرده پوشی هویت اصلی و یا ساختگی خود
نمی کردند، و از شباهت ظاهری شان با احمد ظاهر، به حیث اشتهار هنری شان
استفاده می کردند.
به این ارتباط من (ملکیار) اخیرا” ضمن صحبت تلیفونی با جناب احمد شاه علم
دایرکتر معروف تیاتر و رفیق جان بجانی و هم اطاقی چندین سالهٔ احمد ظاهر،
جویای معلومات شدم، تا راجع به آشنایی و ارتباط احمد ظاهر با دختری بنام
شهناز بپرسم.
محترم آقای علم صمیمانه قصه ها و خاطرات جالب و شیرین اش را با من شریک
ساخته و ضمن تائید رابطهٔ احمد ظاهر با شهناز، اضافه کرد که احمد ظاهر جان
واقعا” بسیار از شهناز خوشش می آمد و او را دوست داشت و روابط شان هم بسیار
پنهانی نبود.
لذا می توان گفت که شهرت و محبوبیت احمد ظاهر مانند دیگر هنرمندان معروف
جهان، او را در محراق توجهٔ جوانان، خاصتا” دختران جوان قرار داده بود و
احمد ظاهر هم تا حد ممکن ازین موقعیت و فرصت طلایی بی باکانه لذت می برد و
با در نظر داشت تجربیات گذشته، از خطرات ناشی از آن هم غافل نبود.
قسمت پنجم:
درین بخش می رسیم به روز سرنوشت ساز و شب قبل از آن و باز هم شاهد عینی و
دست اول (سید محبوب الله) جریان را چنین بیان میکند:
“شام روز قبل از حادثه، باز هم به دیدن احمد ظاهر رفته بودم و برادرم داکتر
برهان و دو خواهرم که به منزل خواهر بزرگتر ما، یعنی همسر برادر کلان احمد
ظاهر (آصف ظاهر) رفته بودند، چند ساعت بعد آنان نیز با ما در منزل احمد
ظاهر یکجا شدند.
مثل همیشه شب بسیار دوستانه بود و در آخر شب وقت خدا حافظی، احمد ظاهر مرا
گوشه کرد و کلید موترش را به دستم داد، من برایش گفتم که ما موتر داریم و
با هم میرویم، او گفت کلید را بگیر، بعد با صدای بلند که خانمش (فخریه)
بشنود، گفت که پاچا، صبح بیا که برای امضای قرار داد کانسرت به سینمای
بهارستان برویم.
من هم به رموز فهمیدم که می خواهد برای بر آمدن از خانه و آرام کردن فکر
خانمش، کمک مرا ضرورت دارد.
فردای آنروز بعد از امضای حاضری در وزارت خارجه حدود ساعت ۸ صبح، بدون
اجازه از دفتر خارج شده و به طرف منزل احمد ظاهر روان شدم. حدود ساعت ۸:۳۰
صبح جلو منزل او رسیدم، احمد ظاهر در پیاده رو منتظرم بود.
بعد از سوار شدن به موتر، من به اساس گپ شب قبل به طرف سینمای بهارستان
حرکت کردم، اما وقتی نزدیک سالنگ وات رسیدیم، احمد ظاهر گفت که به طرف راست
دور بزن.
گفتم سینمای بهارستان نمی رویم، در جواب گفت که آن قصه را بخاطر فخریه
ساخته بودم، من هم داخل سالنگ وات شده به سمت خیرخانه در حرکت شدیم، هنوز
فاصلهٔ زیاد نرفته بودیم که متوجه دو دختر شدم که در کنار جاده منتظر
بودند، احمد ظاهر گفت، پاچا همین جا موتر را ایستاده کن، و بعد آن دو دختر
دروازهٔ عقبی موتر را باز کردند و هر دوی شان در سیت عقب نشستند.
احمد ظاهر بعد از احوال پرسی، به من هدایت داد که طرف بند قرغه برویم و به
این ترتیب جانب قرغه روان شدیم.
در قرغه، احمد ظاهر پیاده شده داخل رستوران کنار بند قرغه گردید و بعد از
لحظاتی با بوتل بیر و بوتل مشروب برگشت.
به تعقیب آن کشتی کوچکی را به کرایه گرفته و همه سوار کشتی شدیم. من که
چندان مشروب خور نبودم، به تشویق دیگران همان بوتل بیر را آهسته آهسته می
نوشیدم و احمد ظاهر هم مصروف نوشیدن و خنده و مزاح خود بود.
این جریان کشتی کرایه کردن و کشتی سواری و بعد پیاده شدن و تسلیم کردن کشتی
شاید دو ساعت را گرفته باشد، یعنی از ساعت ۹ قبل از ظهر الی ساعت ۱۱ قبل از
ظهر.
بعد از ساعت ۱۱ به خواهش و اصرار من، چون از اول گفته بودم که باید بعد از
وقفهٔ طعام چاشت، دو باره به دفتر برسم، زیرا رژیم خلقی بالای حاضری
مامورین سختگیری میکرد و مبادا باعث درد سر برایم گردد، لذا از آنجا آهسته
آهسته حرکت کردیم.
بعد از قرغه، باز هم من در سیت درایور قرار گرفتم، اما به اثر تقاضای احمد
ظاهر، یکی از دختران (شهناز) در سیت پشت پهلوی احمد ظاهر نشست و خواهر جوان
تر در سیت پیش روی، پهلوی من جای گرفت.
بعد از گذشتن از گردنهٔ باغ بالا، وقتی نزدیک سینمای آریوب رسیدیم، یکی از
دختر ها صدا کرد که محبوب جان، هنوز بسیار وقت است لطفا” خانه نرویم و چند
ساعت دیگر با هم باشیم، من باز هم عذر حاضری وزارت را تکرار کردم، اما احمد
ظاهر که سرشار و مست بود، صدا کرد که: “زن حکومت و وزیر تانرا …..همچو همچو
کنم، بان ماره، برو پاچا طرف چاریکار”.
من هم به خواهش و زاری دختر ها و گپ احمد ظاهر، در سرک مکتب نادریه به طرف
چپ پیچیده و روانهٔ چاریکار شدیم.
در راه یکبار ضرورت به رفع حاجت شد و در کنار جاده توقف کردیم و ما هر دو
از موتر خارج شده و بعد از رفع ضرورت به راه خود ادامه دادیم.
وقتی آنجا رسیدیم، احمد ظاهر قصد رفتن به کبابی چاریکاری کرد و بقیه منتظر
داخل موتر ماندیم.
درین وقت شهناز یک گیلاس مشروب از بوتل احمد ظاهر برای من پر کرده و از سیت
پشت برایم پیش آورد، و با وجود اصرار من، گیلاس را نزدیک لبم آورد و خواهش
مکرر کرد و من هم آنرا نوشیدم.
بعد از گرفتن کباب، احمد ظاهر صدا زد که پاچا، تا این جا که آمدیم، باید
پای خود را در آب سالنگ یخ کرده و بعد از آن پس برویم.
به این ترتیب به سوی سالنگ به راه افتادیم و در حالیکه سرم کمی گرم شده بود
به راه ادامه دادیم. در طول راه خنده ها و مزاح ها و بازی های احمد ظاهر،
گاه گاهی کنجکاوی مرا جلب میکرد و یگان نگاه به پشت می انداختم که چه
میگذرد.
در یکی ازین لحظات حساس، در حالیکه حواس ام به طرف سیت پشت رفت و از دیدن
سرک غافل شدم، احمد ظاهر از جایش خیز زده و با صدای بلند چیغ زده گفت که:
“پاچا چی میکنی؟” وقتی رویم را دور دادم یک موتر بزرگ که شاید یک سرویس یا
بس سفید رنگ بوده باشد از سمت مقابل به سرعت می آمد، در حالیکه سرعت ما
بسیار زیاد نبود، اما با وارخطایی من و شاید به اثر شمال یا (باد) آن بس
کلان، موتر کوچک ما بی موازنه شد و کنترول از دستم رفت و از چانس بد، درست
در همین محل، سرک به طرف راست می پیچید و با گذشتن از یک پلچه، موقعیت سرک
از یک سمت دریا به سمت دیگر دریا تغییر میکرد.
لذا با از دست دادن کنترول موتر، من نتوانستم به موقع، موتر را به طرف راست
دور داده و خط سیر و استقامت سرک را تعقیب کنم و در نتیجه موتر مستقیم رفته
و به یک سنگ بزرگ در جوار پلچه اصابت کرد و من آنا” بی هوش شدم و از آن پس
دیگر چیزی نفهمیدم.
قسمت ششم:
از محبوب الله پرسیدم که چه وقت به هوش آمدی و از مرگ احمد ظاهر چگونه خبر
شدی؟
او در جواب میگوید که:
(دقیقا” نمیدانم که چند ساعت بعد از حادثه به شفاخانه منتقل شدیم؟ شاید یک
ساعت و یا شاید بیشتر از آن در محل حادثه مانده باشیم، چون کاملا” بیهوش و
از دنیا بی خبر بودم و اولین باری که بعد از تصادم چیزی را احساس کردم، در
داخل یک موتر ترپال دار بود که خود را در سطح یا زمین سخت موتر احساس کردم
که به احتمال زیاد جیپ روسی دو دروازه یی بود، چون در دو طرف دراز چوکی ها
داشت و هر دو دختر پهلوی یکدیگر نشسته بودند، و در لحظه یی که چشم ام را
کمی باز کردم و در حال نیمه بیداری از درد قبرغه ها نالش کردم، شنیدم که
یکی ازین دختر ها گریه کنان به دیگرش گفت: “اینه، دیگیش هم مرد، حالی چطور
کنیم”.
با شنیدن این کلمات در همان حال نیمه بی هوشی و نیمه بیداری، در ذهنم سوال
پیدا شد که منظورش از (دیگیش) یعنی چه؟ کسی دیگر غیر از (تور) کی بوده می
تواند؟ با این خیال مختصر و ترسناک دوباره چشم ام پت شد تا بار دیگر خود را
بستر شفاخانهٔ چاریکار یافتم که لب و بینی ام چندین کوک (بخیه) خورده بود،
دندان هایم شکسته بود و چندین قبرغه ام به اثر اصابت به اشترینگ موتر،
شکسته بود و چنان درد داشت که تنفس را برایم بسیار مشکل ساخته بود.
بعد از بخیه خوردن لب و بینی، و پانسمان لازم، شخصی با لباس ملکی که شاید
پولیس یا سارنوال بوده باشد، بالای بسترم آمد و پرسید که آیا گپ زده می
توانی؟
گفتم بلی، و آن شخص از جریان روز الی زمان حادثه و چگونکی حادثه، یکایک
سوال کرد و من هم تمام جریان روز را برایش گفتم. در آخر از او پرسیدم که
احمد ظاهر جان چطور است؟
در جوابم گفت که از پا ها زخمی شده بود و برای تداوی به کابل فرستاده شد).
سید محبوب الله در ادامه می گوید:
(درین موقع برادرم داکتر برهان و شوهر خواهرم اسد غروال و پسر کاکایش،
همچنان احمد ولید اعتمادی به شفاخانه رسیده بودند.
در ساعات اول بیداریم در شفاخانهٔ چاریکار، چون دروازهٔ اتاق من باز بود،
هر دو خواهر را دیدم که از دهلیز گذشتند و دیدم که یکی از آنها، در پیشانی
اش بندیج و در رویش پنبه گذاشته شده بود، اما دومی خوب به نظر میرسید.
اتاق من در منزل بالای شفاخانه بود و برایم گفتند که دیگران در منزل پائین
قرار دارند، همچنان از دیگران شنیدم که در آن ساعات داکتر ظاهر خان با پسرش
آصف ظاهر نیز به شفاخانه آمده بودند و بسیار احتمال دارد که آن دو خواهر را
در شفاخانه دیده باشند و سوالاتی راجع به حادثه ترافیکی پرسیده باشند.
من در حالیکه سخت از درد قبرغه و مشکل تنفسی رنج می بردم، توسط دوستانی که
از آنان نام بردم، بعد از ساعت ده بجه شب به شفاخانهٔ علی آباد کابل منتقل
گردیدم و تا سه یا چهار روز دیگر در آنجا بستری بودم.
اعضای خانواده وقتی به دیدن من به شفاخانهٔ علی آباد می آمدند، همه بسیار
غمگین معلوم می شدند و بعضا” لباس های سیاه به تن داشتند، من فکر میکردم که
بخاطر من پریشان هستند و شاید کدام صدمهٔ داخلی در شش هایم دیده ام که از
من پنهان میکنند. من هم بسیار کنجکاوی نمی کردم.
وقتی از شفاخانه به خانه آمدم، یک یا دو روز بعد، حدود ساعت ۴ یا ۵ بعد از
ظهر تلویزیون را روشن کردم، و لحظاتی بعد اعلام نمودند که به مناسبت مرگ نا
به هنگام هنرمند محبوب احمد ظاهر، امشب برنامهٔ خاص پخش میگردد.
با شنیدن این خبر، فهمیدم که همان حدس من در حالت نیمه بیداری، در داخل
موتر ترپال دار حقیقت داشته و در حالیکه وضعیت ام بسیار خراب شده بود، با
چیغ و گریان دنبال اعضای خانواده می گشتم، یکی از خواهرانم که در آن لحظه
در خانه بود، زود آمده و مرا در بغل گرفت و کوشش کرد مرا آرام سازد و با
تأثر گفت که احمد ظاهر در همان روز اول فوت شده بود، اما نتوانستیم برایت
بگوئیم چون وضع صحی ات خوب نبود.
به این ترتیب خبر ناگوار و غیر قابل باور از دست دادن نزدیکترین رفیقم را
شنیدم.
در روز های بعد، از اعضای خانواده شنیدم که جنازهٔ احمد ظاهر را در همان شب
اول به فامیلش تسلیم داده بودند و فردا یا پس فردایش مراسم خاکسپاری صورت
گرفته بود).
ختم گفتار محبوب الله درین قسمت.
به ارتباط گفتار محبوب الله درین قسمت، من (ملکیار) با آقای احمد ولید
اعتمادی در آلمان تماس تلیفونی گرفتم، او گفت که در آن روز از مزار شریف
توسط بس به طرف کابل روان بودم که در قسمت سالنگ موتر تصادم کرده گی احمد
ظاهر را در کنار سرک دیده و فوری شناختم. به مجرد رسیدن به چاریکار از یک
نفر پولیس روی جاده معلومات خواستم، اما چیزی نمیدانست.
اما به مجرد رسیدن به کابل، طرف خانهٔ محبوب الله که نزدیک خانهٔ ما بود،
روان شدم، نزدیک خانهٔ محبوب الله، اسد غروال در موتر نشسته بود و خبر مرگ
احمد ظاهر را برایم گفت و بعد از آمدن داکتر برهان برادر محبوب الله، همه
به طرف چاریکار روان شدیم و در نزدیک چاریکار داکتر ظاهر خان را دیدیم کا
به طرف کابل روان بود.
وقتی داخل شفاخانه شدیم، جسد احمد ظاهر بالای یک تذکره در روی زمین دهلیز
شفاخانه قرار داشت و با تکهٔ سفید پوشانده شده بود، یکی از حاضرین تکه را
کنار زد و به مجرد دیدن روی احمد ظاهر که چشم چپش زخمی و سیاه شده بود،
خودم ضعف کرده و بی هوش شدم.
داکتر ها به گمان حمله قلبی، چنان سینهٔ مرا فشار داده بودند که بعد از
بیداری، چندین هفته قفس سینهٔ من درد میکرد.
بعد از آن به طرف اتاق محبوب الله رفتیم، نزدیک دروازهٔ اتاق، داکتر برهان
به من گفت که راجع به احمد ظاهر چیزی برایش نگو.
محبوب الله در بستر بود و در بینی و لبش پنبه و بندیج بسته شده بود و
اولین سوالش از ما این بود که تور چطور است؟ برایش گفتیم که خوب است پریشان
نباش.
چون محبوب الله از درد قبرغه شکایت داشت، چند ساعت بعد او را به شفاخانهٔ
علی آباد بردیم و چند روز دیگر آنجا بستری بود.
قسمت هفتم
بر می گردیم به ادامهٔ صحبت با محبوب الله، و از او می پرسم که چند روز بعد
ازین حادثه، از وطن خارج شدید و چگونه پاسپورت گرفتید؟
چون گفته می شود که بصورت فوق العاده برای تان پاسپورت داده شده و در ظرف
چند روز از وطن خارج شده اید.
در جواب چنین می گوید:
در همان هفته های اول که در خانه بستر بودم، در جملهٔ عیادت کننده ها،
دوستان و همکاران وزارت هم به دیدنم می آمدند که در آنجمله روزی دوست بسیار
خوب و همکار من در وزارت خارجه (نصیر جان جامی) که فعلا” در ایالت ورجینیای
امریکا زندگی میکند، به عیادتم آمده بود و به تقاضای خودم، از طرف من عریضه
یی نوشت و سیما جان نبی، همکار دیگر ما که کمی واسطه داشت، امر پاسپورت را
برایم گرفته توانست و آن دو همکار در هفته های بعدی که هنوز هم تکلیف
داشتم، بار دیگر به عیادتم آمدند و امر پاسپورت را با خود آوردند که نوشته
شده بود: “با پاسپورت عادی سفر می تواند” و چون تذکرهٔ من از جلال آباد
بود، مجبورا” چند روز بعد به کمک و دریوری سید محمود پسر کاکای پدرم، به
جلال آباد رفته و مراحل پاسپورت را در آنجا طی نمودم و حدود دو ماه بعد از
حادثه، یعنی بتاریخ ۲۲ آگست همان سال از افغانستان خارج شدم.
لذا بر خلاف آوازه ها، برایم پاسپورت فوری داده نشده، بلکه طبق معمول مراحل
قانونی را طی کرده ام. باید اضافه کنم که در آن شباروز، پاسپورت گرفتن ها و
خارج شدن ها از افغانستان از طریق قانونی و یا گریزی شروع شده بود، و برادر
دوم من نیز موفق شده بود به امریکا برسد، لذا برای من هم گرفتن پاسپورت و
خارج شدن از وطن به همان سلسله بود.
چنانچه چند ماه بعد، روسها هجوم آوردند و به تعقیب آن چندین نفر از اعضای
خانواده و دوستان نیز مانند هزاران هموطن دیگر، قصد بیرون رفتن از وطن را
نمودند.
از محبوب الله پرسیدم که:
چرا سالها خاموش ماندید تا دیگران این فورمهٔ پر از سوال را در غیاب تان
خانه پری نمایند؟
در جواب چنین می گوید:
من سالهای اول اقامتم را در ایالت Arizona سپری کردم که زیاد با مطبوعات
افغانی سر و کار نداشتم و بعد از آن چند سال را در ایالت Minnesota زندگی
میکردم که از آوازه ها و افواهات دور بودم.
اما وقتی به کلیفرنیا کوچ کردم، بار اول در سال ۱۹۹۶ با رادیوی ۲۴ ساعته که
به گردانندگی محترمه فریده انوری فعالیت میکرد، مصاحبه نمودم، و چند سال
بعد از آن که تلویزیون های افغانی بوجود آمد، با وجود آنکه با افسانه های
ساختگی و تهمت های مکرر در مورد خودم مواجه شدم، اما چون نظر به عقیدهٔ
دوستان یک آدم کم گپ هستم، برای چند سال خود را درین گفتگو ها داخل نکردم،
تا اینکه متوجه شدم این داستان شاخ و پنجه کشیده و یک تعداد با چنان
اطمینان گپ میزنند و حکم قطعی صادر میکنند که گویی آنجا بوده اند.
لذا چندین سال قبل در جریان تبصره ها در برنامهٔ تلویزیونی خانم سجیه
کامرانی، خودم زنگ زدم و بصورت زنده در تلویزیون به سوالات طرح شده تا
جائیکه میدانستم جواب گفتم، و همچنان سه چهار سال قبل با تلویزیون بهار
مصاحبه یی داشتم و به سوالات آقای احمد شاه راستا، بصورت مفصل جواب داده و
چشم دید هایم را گفتم.
قبل از آن طی چهل و سه سال گذشته در هر محفل دوستان و جمع آشنایان، به
سوالات و کنجکاوی های شان جواب خود را گفته ام، چنانچه حدود دوازده سال
قبل، یک شب هم در منزل برادر زهره جان یوسف در شمال کلیفرنیا، زهره جان
دستم را گرفت و از من خواست تا چشم دید هایم را برایش مفصل بیان کنم و من
هم مثل همیشه، آنچه را میدانستم با او شریک ساختم.
اما با وجود این توضیحات مکرر، اکثرا” چنان گپ ها و تبصره هایی از بعضی ها
می شنوم که گویا اصلا” طی چهل و سه سال گذشته خود را پنهان کرده و چیزی
نگفته ام، نمیدانم بیشتر ازین چه بگویم؟
چیزی را که ندیده باشم، نمی توانم برای دلخوشی دیگران بگویم تا فرضیات شان
به کرسی بنشیند.
من امیدوارم تا محققین بتوانند جواب تمام سوالات بی جواب را دریابند و در
صورت ثبوت سؤ قصد و قتل، آنرا به صورت مؤثق به اطلاع هموطنان برسانند.
چون یک یک تعداد ادعا کرده اند که سوراخی را پیشانی احمد ظاهر دیده و یک
تعداد دیگر گفته اند که زخم و سوراخ بزرگتر را در پشت سر (پشت کلهٔ) احمد
ظاهر دیده اند، لذا در همین جا پیشنهاد می کنم که برای پیدا کردن و تشخیص
قطعی، اول باید تثبیت شود که احمد ظاهر به ضرب گلوله کشته شده، و بدین
منظور باید اول اجازهٔ خانوادهٔ احمد ظاهر مرحوم گرفته شود و بعد از آن
بصورت رسمی و علمی توسط یک هیأت مشتمل بر (پولیس، سارنوال و طب عدلی) قبر
احمد ظاهر گشوده شود و جسد معاینهٔ دقیق، علمی و اصولی گردد.
البته من حاضر هستم مصارف این باز گشایی مدفن آن هنرمند محبوب را متقبل
شوم.
بعد از تثبیت وجود گلوله و مرمی و یا سوراخ ناشی از دخول و خروج گلوله در
سر، می توانیم دنبال قسمت بعدی یعنی کشف چگونگی قتل و شناخت قاتل برویم.
قسمت هشتم
در جریان این نوشته ها، با محترم احمد ولید اعتمادی در آلمان که دوست نزدیک
احمد ظاهر بود، صحبت تلیفونی نموده و در مورد رفتن شان به شفاخانهٔ چاریکار
و انتقال محبوب الله به شفاخانهٔ علی آباد، طالب معلومات شدم.
او گفت که: (بلی با داکتر برهان و اسد غروال ساعت پنج یا شش بجه به چاریکار
رفتیم و نزدیک چاریکار داکتر ظاهر خان را در حال بازگشت طرف کابل دیدیم و
جسد احمد ظاهر را در دهلیز شفاخانه بالای یک تذکره دیدیم که چشم چپش سیاه و
زخمی شده بود و با دیدن آن صحنه، من برای چند دقیقه ضعف کرده و بیحال شدم.
وقتی بهتر شدم به اتاق محبوب الله رفتیم که در بستر بود و لب و بینی اش
پنبه و بندیج داشت و اولین سوالش این بود که تور چطور است؟ چون لحظاتی قبل
از داخل شدن به اتاق، داکتر برهان برادر محبوب الله برایم گفته بود که از
مرگ احمد ظاهر خبر ندارد و برایش چیزی نگو، من هم در جواب محبوب الله گفتم
که احمد ظاهر خوب است).
احمد ولید اعتمادی تأکید نمود که به عقیدهٔ او احمد ظاهر به خاطر کینه های
شخصی توسط تلون و شاید به کمک اسدالله امین کشته شده، اما با اطمینان گفت
که به عقیدهٔ او، حکومت و حفیظ الله امین درین توطئه سهمی نداشته اند.
دلیل احمد ولید اعتمادی برای کشته شدن احمد ظاهر، همان زخم چشم چپ و زخم
دیگر در پشت سر احمد ظاهر، می باشد.
همچنان چند روز قبل با محترم عبدالله اعتمادی (رفیق و درم نواز) احمد ظاهر
صحبت تلیفونی مفصل و طولانی داشتم که بر علاوهٔ قصه های خصوصی، در بارهٔ
این حادثه چنین معلومات و ابراز نظر نمود.
عبدالله اعتمادی گفت که: (چند روز بعد از حادثه، به خواهش فخریه جان خانم
احمد ظاهر برای آوردن موتر به سالنگ رفتم. بار اول اجازه ندادند که موتر را
بیاورم چون سند وکالت نداشتم، اما موتر را از نزدیک معاینه کردم)
عبدالله اعتمادی نکات مهم درین معاینه را چنین بیان کرد:
(موتر در سمت چپ کمی صدمه دیده بود، اما تایر راست بیشتر از حد معمول یعنی
کاملا” به راست قات شده بود که ممکن نبود موتر از جایش حرکت کند.
حلقهٔ اشترینگ موتر که در آن مودل از چوب ساخته شده بود، کاملا” شکسته و
چند توته به روی زمین موتر افتاده بود و تنها فرم Frame فلزی اشترینگ باقی
مانده بود و وقتی داخل موتر را دیدم، چاپ دست خون پر، در تکیه گاه سیت پشت
به وضاحت دیده می شد.
همچنان در سقف موتر به طول سی سانتی و به عرض شش یا هفت سانتی متر، مو های
کوتاه در یک ردهٔ طولانی چسپیده بود و به اصطلاح لیش شده بود.
چند روز بعد با گرفتن وکالت خط از فخریه جان دو باره به سالنگ رفتم، اما
چون موتر را به علاقه داری انتقال داده بودند، آنجا رفتم و درین دفعه متوجه
شدم که در بام موتر نیز کپی و بلندی و پستی دیده می شد و برایم تعجب آور
بود چون دفعهٔ اول آنرا ندیده بودم.
موتر را بالای لاری بار کردیم و با پرداخت ۹۰۰ افغانی به کابل آورده و در
حویلی داکتر ظاهر خان در شهر نو رساندیم و دیگر نفهمیدم که فخریه جان با
موتر چه کرد.
همچنان یک بار دیگر با داکتر ظاهر خان رفتیم چون سارنوال پروان می خواست
راپور حادثه را به داکتر ظاهر خان تسلیم دهد و امضایش را بگیرد.
من در حالیکه به مرگ احمد ظاهر در نتیجهٔ حادثه ترافیکی، موافقه نداشتم
چند سوال از سارنوال کردم، اما داکتر صاحب ظاهر خان با بسیار آرامی برایم
گفت که: حالا که بچیم را از دست دادیم، چه فرق میکند که چطور مرده، و بعد
ازین گپ، کاغذ را گرفت و امضا نمود).
از گفته های عبدالله اعتمادی چنین نتیجه گرفته می شود که امضای داکتر ظاهر
خان در راپور پولیس و سارنوالی چند هفته بعد از دفن مرحوم احمد ظاهر گرفته
شده است. لذا گپ های ظاهره خواهر احمد ظاهر که در تلویزیون گفت: (جنازه را
نمی دادند تا پدرم را مجبور کردند تا سند مرگ در اثر حادثهٔ ترافیکی را
امضا کند)، با واقعیت و چشم دید عبدالله اعتمادی سازگار نمی باشد.
عبدالله اعتمادی نیز تائید کرد که روابط حفیظ الله امین با احمد ظاهر بسیار
خوب بود و درین مورد چنین حکایت کرد:
(یکی از روز ها، پیش روی رستوران خیبر همرای احمد ظاهر ایستاده بودیم که
داکتر ظاهر خان در موتر ماسکوویچ خود و یک موتر ماسکوویچ دیگر از اقارب شان
با هم آمدند.
احمد ظاهر با خنده و شوخی صدا زد که: “فامیل ماسکوویچ رسید” !! داکتر ظاهر
خان به احمد ظاهر گفت که زمین های ناچیز ما را بنام اصلاحات ارضی غصب کرده
اند و ما میخواهیم نزد حفیظ الله امین برویم، احمد ظاهر گفت که من هم همرای
تان میروم و بعد همه در سه موتر طرف وزارت خارجه رفتیم، من در موتر ماندم و
بقیه نزد حفیظ الله امین رفتند و بعد از نیم ساعت برگشتند و احمد ظاهر در
موتر با خنده برایم گفت که:
“زمین هایشه بریش گرفتم، اما میفامم که این همچو همچو … یک بلست اش را هم
به من نمی دهد”.) ختم نقل قول از عبدالله اعتمادی.
در اظهارات و چشم دید های عبدالله اعتمادی چند نکتهٔ بسیار مهم جلب توجه
میکند که با اظهارات محبوب الله، توافق دارد.
یکی کپی بام موتر و چسپیده گی و لیش شده گی موی های کوتاه در سقف موتر است
که بیانگر اصابت یک سر موی دار به سقف موتر می باشد و اگر این برگه را
پهلوی گفتار محبوب الله قرار دهیم که می گوید احمد ظاهر در آخرین لحظ خیز
زد و صدا کرد که “پاچا چه میکنی”، به احتمال زیاد سر احمد ظاهر به شدت به
سقف موتر خورده و چون احمد ظاهر در حال خیز به جلو بوده و دقیقا” درین
ثانیه موتر به سنگ تصادم نموده، در نتیجه ممکن است سبب ضربهٔ شدید تر به سر
احمد ظاهر شده و هم سبب چسپیدن و لیش شدن موی های سر احمد ظاهر بصورت
طولانی (سی سانتی متر) در سقف موتر گردیده باشد و همچنان چاپ دست خون پر در
پشتی سیت عقب موتر، احتمالا” متعلق به احمد ظاهر بوده است.
دیگر اینکه تایر راست موتر کاملا” به طرف راست دور خورده، که نشان میدهد در
آخرین لحظهٔ قبل از تصادم، یا دریور و یا نظر به بعضی تئوری ها احمد ظاهر
خیز زده و با دست خود اشترینگ را به طرف راست پیچانده، که در آن لحظه برای
جلوگیری از تصادم به سنگ، بسیار دیر بوده است.
و نکتهٔ دیگر اینکه حلقهٔ اشترینگ را شکسته و پارچه دیده، که به احتمال
زیاد برخورد شدید سینه و شکم دریور را به اشترینگ نشان میدهد که باعث شکستن
قبرغه های محبوب الله نیز گردیده است.
اما با وجود این مشاهدات، عبدالله اعتمادی معتقد است که مرگ احمد ظاهر به
اثر دسیسه تلون و چند تن دیگر صورت گرفته و دلیل می آورد که در پیشانی احمد
ظاهر سوراخ گلوله و در پشت سرش سوراخ بزرگتر به اندازهٔ یک میلهٔ آهنی دیده
می شد، لذا مرگ احمد ظاهر به اثر دسیسه و همکاری محبوب الله و دو دختر، با
خلقی های ظالم صورت گرفته است که با فریب او را از خانه بیرون برده اند.
اما عبدالله اعتمادی برای ثبوت ارتباط محبوب الله و آن دو خواهر جوان با
حکومت، با تلون، و با اسدالله امین، هیچگونه سند و شاهد معتبر، دست اول و
حتی دست دوم ارائه نکرد).
قسمت نهم
درین قسمت چشم دید برادر احمد ظاهر (آصف ظاهر) که جسد برادرش احمد ظاهر را
همراه با پدرش داکتر ظاهر خان سر تا پا معاینه نموده بود، از زبان دوست و
رفیق جوانی اش جناب داؤود موسی (محقق و نویسندهٔ معتبر) که طی یک مقالهٔ
مفصل در سایت معروف “آریانا افغانستان آنلاین” برای بار آخر در سال ۲۰۱۹
منتشر نموده بود، عینا” و با جزئیات نقل می نمایم.
محترم داؤد موسی چنین می نویسد:
“من و آصف سالها در امریکا در یک شهر متوطن بودیم. انسان بی حد آراسته و
خوش مشربی بود.
وی نیز چند سال بعد ازینکه من پس از ختم تحصیلات به وطن برگشتم، به کابل
آمد.
چندی با دولت کار کرد و بعد از آن در دفتر تجارتی من همکار شد. در همین
برههٔ اخیر بود که فاجعهٔ فوت برادرش به وقوع پیوست.
چند روز بعد از ختم مراسم تدفین و عزاداری که آصف به دفتر برگشت، دروازه را
از درون بسته و پهلویش نشستم. گفتم “میگویند که احمد ظاهر را ترور نموده
اند، آیا درست است؟”، سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت “قطعا”، اونه
موترش هنوز هم ایستاده که آثار تصادم آن از هر طرفش معلومست”.
موضوع به همین جا خاتمه یافت. تا اینکه بیست سال بعد ازین واقعه، باز
سرنوشت مرا به پشاور کشاند و چند شبی در خانهٔ آصف از من پذیرایی بعمل آمد.
دلم طاقت نکرد و یکبار دیگر که من و او پشت میز نان خوری نشسته بودیم، ازش
پرسیدم:
“آصف بچیم. اگر چه جواب این سوال مرا بیست سال پیش داده ای، اما در آن وقت
فکر کردم که ممکن است از ترس کمونستان جرأت نکرده باشی حقیقت را به من
بگویی. آیا راستی برادرت را کشتند؟”
گفت: “وقتی خبر فوت احمد ظاهر به ما رسید، من و پدرم (مرحوم داکتر ظاهر خان
صدراعظم سابق که داکتر پادشاه و طبیب بسیار حاذق دوران خود بود) سوار موتر
شده و رهسپار پروان شدیم. جنازه را در صحن قوماندانی امنیهٔ چاریکار روی یک
تذکره انداخته بودند، و ما آنرا از چاریکار به کابل آوردیم.
پدرم جسد را بر روی میز نان انداخته و آنرا برهنه نمود. بعدا” تمام وجود او
را با دقت معاینه کرد.
در نتیجه معلوم شد که براکت آئینهٔ عقب نمای داخلی موتر در حین تصادم شکسته
بود”
آن گاه انگشت اشاره و انگشت وسطی دست راست خود را یکجا در چقری بین چشم و
ابرویش فرو برده گفت: “براکت آن بزیر ابروی احمد ظاهر فرو رفته و تنها داغی
که در تمام وجود او دیده می شد همین یکی بود و هیچ اثری از کدام زخم دیگری
در وجودش دیده نمی شد.”
محترم داؤد موسی در جایی دیگر تکرارا” می نویسد که: (آنچه من درین مورد از
مرحوم آصف ظاهر شنیدم این بود که براکت آئینهٔ عقب نما در خلای بین چشم و
استخوان زیر ابروی برادرش فرو رفته بود. در واقع پردهٔ حائل بین حدقهٔ چشم
و حصهٔ زیرین دماغ، بیشتر از یک غشای نازک استخوانی نیست که یک جسم خارجی
با دریدن آن، به سهولت به دماغ راه یافته می تواند.
داؤد موسی در آخر می نویسد:
اینست آنچه که من از یک شاهد عینی و دست اول شنیدم و به زعم خودم به غیر از
ابراز حقایق، هیچ دلیل دیگری نمی بینم که آصف مرحوم چنین داستانی آنهم برای
یگانه برادر دلبند خود، تراشیده باشد). ختم نقل قول از محترم موسی.
به ارتباط همین شکستگی آئینهٔ عقب نما، من (ملکیار) هم حدود یک ماه پس از
فوت احمد ظاهر، چیز های شنیدم که باید درین جا تذکر داده شود.
یک روز با همسرم به دیدن خالهٔ همسرم در منطقهٔ خیر خانه رفته بودیم. در
آنجا با داماد خالهٔ همسرم محمد ظریف که سارنوال برحال ولایت پروان بود،
ملاقات نمودیم و از هر طرف سخن گفته شد تا اینکه قضیهٔ مرگ احمد ظاهر به
میان آمد.
سارنوال ظریف حکایت کرد که او از جملهٔ اولین مسؤلین حکومتی بود که به محل
حادثه رسیده بود. او گفت: (به مجرد رسیدن خبر حادثه به محل تصادم رفتم و
دیدم که یک موتر سرخ در قسمت جلو و چپ به سنگ بزرگ خورده است. جسد احمد
ظاهر در کنار جاده در زمین افتاده بود. اولین کاری که کردم، زخمی ها را
توسط موتر خود (شاید همان جیپ روسی دو دروازه یی بوده باشد) به شفاخانهٔ
چاریکار انتقال دادم، جنازه احمد ظاهر را با موتر دیگر کمی پسانتر روان
کردیم.
قبل از اینکه خودم هم دنبال شان روان شوم موتر احمد ظاهر را خوب معاینه
نمودم، چیزی مهمی جلب توجه نمی کرد جز آئینهٔ عقب نما که شکسته و در زمین
آفتاده و نوک سیخی که آئینه با آن نصب و قائم می باشد، به اندازهٔ چهار یا
پنج سانتی، خون آلود دیده می شد و رهگذرانی که قبل از من آنجا جمع شده
بودند، آن سیخ را دلیل زخمی شدن چشم احمد ظاهر می گفتند) ختم نقل گفتار
سارنوال ظریف.
متأسفانه محمد ظریف سارنوال نگفت که جسد احمد ظاهر را کی از موتر بیرون
کشیده بود؟
آیا او در داخل موتر بی هوش شده و توسط رهگذران و مسافرین راه مزار شریف از
موتر کشیده شده بود و یا خودش برای چند دقیقه بیدار و سر پا بوده و بعد از
پیاده شدن از موتر، بی هوش شده و جان سپرده است؟
و یا به اساس باور بعضی ها، کس یا کسانی بعد از تصادم موتر، در آنجا پیدا
شده و احمد ظاهر را با فیر تفنگچه کشته اند؟
متأسفانه اکثر کسانیکه درین زمینه نوشته های مفصل و طولانی عرضه نموده اند،
به افواهات بیشتر تکیه کرده و گپ ها را بازرسی و مقابله نکرده و سره را از
ناسره جدا نساخته اند.
طور مثال در نوشتهٔ مفصل و طولانی رازق مامون تحت عنوان “احمد ظاهر چگونه
ترور شد؟” به یک تعداد گپ های عجیب و دور از واقعیت بر می خوریم، مانند:
رفتن احمد ظاهر و همراهان او به خنجان و برگشت به سوی کابل و سرعت بسیار
زیاد موتر در سراشیبی به سمت کابل، و بلآخره از دست رفتن کنترول موتر و
تصادم به کوه.
و یا نقل گفتار یکی از اهالی آنجا که میگوید: احمد ظاهر در جای دیگر به قتل
رسیده و بعدا” جسد او به این جا انتقال یافته و تصادم موتر یک صحنه سازی
برای اختفای این قتل و جنایت بوده است.
در جای دیگر رازق مامون می نویسد که احمد ظاهر در سویچبورد موتر، یک تال را
گرفته و تبله میزد و می خواند و به محبوب الله میگفت که “بدوان که کیف
میکنه”.
در حالیکه همه میدانند و تصدیق کرده اند که احمد ظاهر هنگام تصادم در سیت
عقب نشسته بود و نمی توانست در سویچبورد تبله بزند.
ولی بآنهم در جمع قصه های بی پشتوانهٔ رازق مامون، چند نکتهٔ مهم جلب توجه
میکند، مانند چشم دید و گفتار داکتران شفاخانهٔ پروان، که در قسمت بعدی این
سلسله، عینا” نقل خواهد گردید.
قسمت دهم:
به ادامهٔ نقل از نوشته های رازق مامون:
مامون که سال ها بعد، یعنی در دههٔ 90 میلادی این موضوع را دنبال میکرد،
بعد از صحبت با چند تن از اهالی سالنگ، کوشش میکند که از شعبهٔ جنایی پروان
هم چیزی بدست آرد، ولی چیزی دستگیرش نمی شود، اما مهمتر از همه، درین میان
با شاهد زنده و مسلکی مقابل می شود که اینک عینا” نقل میگردد.
او می نویسد: “در ادارهٔ صحت عامهٔ پروان که جسد احمد ظاهر به آنجا منتقل
شده بود، با مدرک زنده یی رویا روی شدم.
مرا به داکتر ظاهر از سابقه کاران صحت عامهٔ پروان معرفی کردند که شخصا” در
معاینهٔ جسد احمد ظاهر حضور داشته است.
آقای داکتر حدود پنجاه سال عمر دارد و جزئیات و چشم دید های خود را این طور
شرح داد:
حوالی ساعت ۲ بعد از ظهر بیست و چهارم جوزای سال ۱۳۵۸ یک عراده موتر (دینا)
ترپالی به محوطهٔ شفاخانهٔ چاریکار وارد شد که در وسط بادی آن جسد احمد
ظاهر بدون کدام پوششی، دراز افتاده بود. گرد و خاکی غلیظی روی جسد نشسته
بود.
بلافاصله صد ها تن از شهریان چاریکار، شامل جوانان، دکانداران و هندو های
این شهر که از انتقال جسد احمد ظاهر به شفاخانه اطلاع یافته بودند، از راه
در خروجی و دیوار های شفاخانه به داخل ریختند و غریوی برپا گشت.
محمد شریف عثمانی رئیس شفاخانه چاریکار که مردی فهیم و با مسؤلیت بود، به
زودی دست به کار شد و نگذاشت که وضعیت از کنترول خارج شود. وی به دکتران
گفت که احمد ظاهر هنرمند معروف کشور است و لازم است که در مورد وضع صحی و
علل طبی مرگ وی با مسؤلیت رسیدگی شود.
پس بنا به هدایت آقای عثمانی، جسد را از موتر دینا پائین آورده و در دهلیز
بخش مستورات شفاخانه روی بستر متحرک مخصوص قرار دادند.
یک کرهٔ فلزی در بند دست راست احمد ظاهر به چشم می خورد و پیراهن سبز به تن
داشت.
شریف عثمانی به اتفاق من و چند تن از دکتران دیگر، جسد را سر تا پا به طور
کامل معاینه کرد. آقای عثمانی با دقت بیشتر کلیه مراحل معاینات را یاد داشت
کرد و سپس دستور داد که جسد را به بخش اکسری یا ماشین عکس برداری منتقل
کنند. وی از معاینهٔ اکسری و از جریان کار آن شخصا” نظارت کرد.
در مرحلهٔ نهایی هدایت داد که عکس برداری (اکسری) مجدد از جسد انجام گیرد.
وقتی نتایج اکسری را بررسی کردیم، معلوم شد که در ناحیهٔ پیشانی جسد، حفره
یی به اندازهٔ پنج یا شش سانتی متر ایجاد شده است.
آقای عثمانی نتیجه گیری کرد که این حفره، نتیجهٔ شلیک گلوله نیست و احمد
ظاهر به اثر ضربهٔ چیزی دیگر، غیر از شلیک گلوله جان خود را از دست داده
است.
شریف عثمانی که قبل از انتقال جسد به شفاخانهٔ چاریکار، از شایعهٔ شلیک
گلوله به پیشانی احمد ظاهر اطلاع یافته بود، برای اطمینان نهایی از کار
خود، به حفرهٔ پیشانی جسد، آله یی را فرو برد، نوک آن آله بیش از پنج سانتی
در سر جسد فرو نرفت، و معلوم شد که احمد ظاهر به اثر ضربهٔ بسیار سخت، و به
وسیلهٔ کدام آلهٔ جارحه جان باخته است.
داکتر ظاهر به صراحت گفت که غیر از حفرهٔ ایجاد شده در پیشانی، کلیه نقاط
جسد سالم بود، و آنانیکه ادعا می کنند که گلوله از عقب سر احمد ظاهر خارج
شده بود، اشتباه می کنند و از معاینات طبی مستند که در چاریکار انجام شد،
آگاهی ندارند.
داکتر ظاهر یاد آور شد که دو دختر همسفر احمد ظاهر، وحشت زده بودند و شب در
شفاخانه خوابیدند و رئیس شفاخانه برای تامین امنیت آنها، دو نفر از مامورین
پولیس را عقب دروازهٔ اتاق شان موظف کرده بود”.
ختم نقل قول از داکتر ظاهر، (داکتر مؤظف شفاخانهٔ چاریکار، در روز حادثه).
درین قسمت لازم است به یک نکتهٔ دیگر که عبارت از تاریخ تولد احمد ظاهر و
روز مرگ او می باشد، هم روشنی انداخته شود.
مطابق نشرات رسمی مانند روزنامه های افغانستان، حادثهٔ ترافیکی که منجر به
مرگ این هنرمند محبوب گردید، در روز چهار شنبه ۲۳ جوزای سال ۱۳۵۸ که معادل
۱۳ جون سال ۱۹۷۹ می باشد، اتفاق افتاده است، در حالیکه روز تولد احمد ظاهر
مصادف است با ۲۴ جوزا یعنی فردای روز تصادم.
نمی دانم چرا اخلاص مندان این هنرمند، قصدا” هم روز تولد و هم روز مرگ او
را ۲۴ جوزا معرفی میکنند؟ ممکن است نزد شان کدام ثواب و امتیازی درین زمینه
موجود باشد، اما وقتی از یک صاحب نظری درین زمینه سوال کردم، برایم گفت که
در عقاید قدیم یهودی ها چنین آمده که به اساس تقویم، اگر کسی در همان روزی
بمیرد که مصادف است با روز تولد او، نیم گناهان او بصورت قطعی بخشیده می
شود، و این اعتقاد یهود ها به مرور زمان، به مسلمانان رسیده و نزد مسلمان
ها نیز، حایز اهمیت و امتیاز گشته است.
در اخیر این قسمت برای اثبات تاریخ وفات مرحوم احمد ظاهر، توجهٔ خوانندهٔ
محترم را به کلیپ روزنامهٔ کابل تایمز، در زیر این نوشته جلب می نمایم که
فردا صبح روز حادثه، چاپ و پخش گردیده است و تاریخ ۲۴ جوزا و ۱۴ جون به
وضاحت دیده می شود.
قسمت یازدهم
درین قسمت به گزارش یک شاهد عینی دیگر (آقای اسماعیل محشور) که در زمان قتل
مرحومه خالده پرگل به حیث ولسوال پغمان ایفای وظیفه میکرد و به هدایت والی
کابل (دکتور محمود حبیبی) در جملۀ چهار نفر هیأت تحقیق احمد ظاهر مؤظف شده
بود، مراجعه میکنیم.
اسماعیل محشور در زمان حادثۀ سالنگ و مرگ احمد ظاهر، از وظایف دولتی سبکدوش
و به حیث خبرنگار آزاد برای مجلۀ ژوندون کار میکرد، و به مجرد رسیدن خبر
حادثۀ سالنگ، همراه با یک نفر عکاس و یک موتر مؤظف می شود تا بزودی به محل
حادثه رفته و راپورتاژ تهیه نماید. اسماعیل محشور در راپور مفصل خویش چنین
می نویسد:
"وقتی به محل تصادم موتر رسیدیم، مصدومین به شفاخانه انتقال داده شده
بودند، ولی چند نفر منجمله کودک و بزرگسال که همه شاهدان حادثه بودند، در
آنجا حضور داشتند و به اثر تقاضای من، چشم دید شانرا چنین ارایه داشتند":
"حوالی بعد از ظهر، وقتی صدای تصادم موتر را شنیدیم، از بالای کار و خانه
های خود بیرون شده و راهی محل حادثه شدیم. موتر با سنگ کنار سرک تصادم
نموده و همه سرنشینان آن که چهار نفر، دو مرد و دو زن بودند، زخمی شده
بودند. زخم یک نفر شان کاری بود. در اول ما کوشش کردیم که از موتر های در
حال عبور به طرف جبل السراج و کابل خواهش کنیم تا در انتقال زخمی ها کمک
کنند، اما اولاً کسی توقف نمی کرد و اگر توقف هم میکرد، بردن چهار نفر برای
شان مقدور نبود. بعد ها تصمیم گرفتیم تا از موتر ران ها خواهش کنیم که تنها
همین یک نفر را که خیلی وضع خراب داشت و زخمش عمیق بود، انتقال دهند.
بلآخره بعد از یک یا دو ساعت یک دریور حاضر شد که کمک کرده و زخمی ها را
انتقال بدهد".
از گفتار مردم محل چنین نتیجه می توان گرفت که احمد ظاهر آنا” فوت نکرده،
بلکه برای یک یا دو ساعت خون ریزی داشته و دیر رسیدن به یک شفاخانهٔ مجهز،
سبب مرگ او شده است.
اسماعیل محشور در ادامۀ راپور چنین می نویسد:
"بعد از شنیدن این جریان، من با دریور و عکاس با عجله به طرف جبل السراج
روانه شدیم، وقتی به آنجا رسیدیم گفتند که وضع یکی از زخمی ها نسبت خون
ریزی زیاد وخیم بوده و به پروان منتقل شد. وقتی به بیمارستان پروان رسیدیم،
شاهد رخداد خونین و جگرسوز، در خون غوطه ور بودن احمد ظاهر شدیم. و در همان
لحظۀ اول من احمد ظاهر را شناختم و در همین وقت متوجه شدم که هنرمند بد
چانس ما دچار سانحه شده است. من خودم از نزدیک دیدم که سوراخی عمیقی در
میان چشم چپ و گوش چپ (شقیقۀ چپ) احمد ظاهر ایجاد شده که هنوز هم چون چشمۀ
کوچکی از آن خون جاری بود. وقتی از داکتر پرسیدم، برایم گفت که نسبت عمیق
بودن جرح و خون ریزی زیاد، همه امید های زنده ماندن مجروح برباد رفته است.
من از داکتر مؤظف پرسیدم که جرح توسط چی به میان آمده است؟ داکتر توضیح
دادکه که جرح ناشی از تصادم بوده و کدام آلۀ ناریه به کار نرفته است. درین
وقت در حالی که هوا تاریک شده بود، مامورین امنیتی با عجله جسد بی جان احمد
ظاهر را همراه با سه نفر همراهانش به کابل انتقال دادند".
اسماعیل محشور خلاصۀ نظرش را در مورد این حادثه چنین می نگارد:
و اما چگونگی دقیق این رویداد غم انگیز با استفاده از چشم دید خودم و
اظهارات همراهان احمد ظاهر در جریان تحقیق، به شرح زیر است:
"وقتی موتر با دیوار پلچک تصادم میکند، احمد ظاهر به طرف جلو پرتاب می شود.
از بخت بد، طالع بد و چانس بد، در همین لحظۀ که احمد ظاهر به طرف جلو پرت
می شود، در اثر تصادم موتر، سیخ آفتاب گیر موتر که عموماً المونیمی می
باشد، راست میگردد و مانند خنجر به شقیقۀ احمد ظاهر که به شکل خیز در حال
توقف آنی موتر به طرف جلو پرتاب شده بود، داخل میگردد و سانحۀ جانگدازی را
به میان می آورد. یعنی جرح ایجاد شده توسط سیخ المونیمی آفتابگیر آنقدر
عمیق و کشنده بود که به گفتۀ داکتر ها، اگر در همان لحظۀ اول هم به شفاخانه
می رسید، نجاتش کار سهل و آسانی نبود. اینست حقیقت تلخی که به رویت اسناد و
دلایل روشن ارایه گردید". اسماعیل محشور اضافه میکند که:
"خاموشی ابدی احمد ظاهر، عمدتاً ناشی از بی احتیاطی، تن به خواهشات و شوق
های جوانی دادن و یک مقدار هم از شهرت بی مانند این هنرمند بی بدیل می
باشد، زیرا شهرت او سبب شده بود که همه بخواهند خارج از حد معمول برایش
تعارف و تشریفات نموده و با هیچ آرزو و اقدامش مخالفت نکنند". ختم نقل از
راپور آقای اسماعیل محشور".
به ارتباط حادثات ترافیکی و صدمات بدنی ناشی از آن، من (د. ملکیار) درین
هفته با دو داکتر صحبت نموده و نظر شانرا پرسیدم.
یکی ازین داکتران جوان داکتر مشعل بود که در بخش عاجل و Trauma center در
یکی از شفاخانه بزرگ کلیفرنیا کار میکند و روزانه با چندین حادثهٔ ترافیکی
و دیگر وقایع عاجل سر و کار دارد.
او گفت: در تصادمات و حادثات ترافیکی، آنچه سبب مرگ فوری می شود، قرار ذیل
است:
1- Lung collapse-tension pneumothorax
یعنی سقوط و فروکش کردن شش ها که که حتی در بعضی مواقع، در سرعت های متوسط
هم واقع می شود و در ظرف چند دقیقه سبب مرگ می گردد.
2- Cardiac Tamponade (bleeding around sac of heart)
به معنی خون ریزی در خریطهٔ خارجی قلب که در اثر تکان خوردن قفس سینه، در
تصادم های ترافیکی بوجود می آید و سبب مرگ فوری میگردد.
3- Aortic dissection
یعنی پاره شدن و گسستن شریان بزرگ که در بالای قلب واقع شده و خون را از
قلب به تمام بدن می رساند، و در صورت پاره شدن آن، که بعضا” با تکان شدید
در اثر تصادم موتر، واقع میگردد، مرگ فوری را به دنبال می داشته باشد.
4- Head trauma
یعنی ضربه و صدمه به سر انسان که سبب خون ریزی مغزی می شود، در تصادمات
بسیار اتفاق می افتد، و می تواند حد اقل در ظرف نیم ساعت و یا چندین ساعت،
سبب مرگ گردد.
داکتر مشعل افزود که درین چهار حالت، چانس نجات مریض از مرگ، بسیار کم است.
اما در حالات دیگر، ممکن است صدمه به اعضای داخلی بدن برسد، اما سبب مرگ
فوری نمی شود، و اثرات و اعراض آن در ساعات و روز های بعد، تشخیص، و اکثرا”
تداوی شده می تواند.
از داکتر مشعل پرسیدم که:
اگر سیخی آهنی به طول دو انچ یا پنج سانتی متر، در ساکت چشم فرو رود، آیا
ممکن است صدمهٔ وارده به مغز برسد و سبب مرگ گردد؟
او چنین جواب داد:
“بلی، حتی کمتر از ۲ انچ هم می تواند سبب خون ریزی و پندیدگی و آماس در مغز
گردیده و منجر به کوما و بلآخره مرگ گردد.
اینکه چرا چند نفر در یک موتر، حین تصادم، عین صدمات بدنی را متحمل نمی
شوند، مربوط به موقعیت فزیکی، وضع صحی هر یک، وزن، سن و سال و ده ها عامل
داخلی دیگر است که در هر حادثه و برای هر انسان فرق میکند”
ختم گفتار داکتر مشعل
قسمت دوازدهم
درین قسمت به یک تعداد اتهامات و سؤ ظن های که در مورد سه نفر همراهان احمد
ظاهر، در میدیای افغانی طی چهل سال گذشته منتشر گردیده و میگردد، مکث
خواهیم کرد:
طور مثال در مصاحبهٔ ویدیویی و تلویزیونی ظاهره ظاهر خواهر احمد ظاهر که یک
تعداد زیاد هموطنان آنرا اساس و شاهد ادعای شان قرار داده اند، می شنویم که
میگوید: (جسد احمد ظاهر را نمی دادند تا پدرم را مجبور کردند که امضا کند و
هم میگوید احمد ظاهر گلوله خورده بود و دیگران حتی خراش هم نشده بودند)
در حالیکه هر دو گپ ظاهره ظاهر که خودش در آن زمان اصلا” در افغانستان حضور
نداشت، به استناد گفتار شاهدان متعدد، غلط ثابت شده است.
۱- جسد احمد ظاهر را در شام همان روز حادثه به خانه اش آوردند که صد ها نفر
شاهد آن بوده اند، و داکتر ظاهر خان چند روز بعد از دفن احمد ظاهر با
عبدالله اعتمادی به پروان رفته و راپور حادثه را گرفته و امضا نموده است.
۲- خودم (د. ملکیار) همراه با چهار نفر از اقارب، اعلان فوتی تکاندهنده را،
از طرف داکتر ظاهر خان و آصف ظاهر، در شام روز حادثه، یعنی ۲۳ جوزا، از
رادیو افغانستان شنیدیم که مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری، برای فردای آنروز
به اطلاع دوستان رسانیده شد.
۳- این گفتار ظاهره ظاهر که: (دیگران حتی خراش هم نشده بودند)، با گفتار
شاهدان عینی مطابقت ندارد، چون محبوب الله به حیث دریور موتر، بر علاوهٔ
شکستگی بینی و پاره شدن لب، چندین قبرغه اش شکسته و به مشکل تنفسی دچار شده
بود و بعد از چند ساعت در بستر شفاخانهٔ پروان، به شفاخانهٔ علی آباد
انتقال یافته، و مدت پنج یا شش روز در آنجا بستری بوده است.
در این مورد با سه نفر شاهد زنده که عبارت اند از محترم سراج حسینی در
اتلانتای امریکا، محترم احمد ولید اعتمادی در آلمان، و محترم رازق
عبدالرحیمزی در افغانستان طی یک هفتهٔ گذشته صحبت های تلیفونی داشته ام.
رازق عبدالرحیمزی که پدر مرحومش محترم ملک خان عبدالرحیمزی در همان هفته در
منزل بالایی شفاخانهٔ علی آباد بستری بود، مانند دو شاهد عینی دیگر تائید و
تصدیق نمود که یک روز بعد از رسیدن محبوب الله به شفاخانه علی آباد، به
اتاق او رفته و او را عیادت نموده است و جریان تصادم موتر را از او بصورت
کامل در همان زمان شنیده است.
و در مورد شکسته و پارچه شدن حلقهٔ چوبی اشترینگ، قبلا” از زبان شاهد عینی
(عبدالله اعتمادی) نقل قول دقیق صورت گرفت که نمایانگر تصادم دریور به
اشترینگ بوده است.
بر علاوه در کتینگ روز نامهٔ کابل تایمز که در قسمت دهم این نوشته ارائه
گردید، نوشته شده که: (در اثر تصادم موتر به سنگ، احمد ظاهر آنا” کشته شده
و دو نفر دیگر به شمول دیور، زخمی شده و به شفاخانهٔ چاریکار انتقال یافته
اند).
من (د. ملکیار) برای دریافت معلومات بیشتر از دیگر همراهان احمد ظاهر، طی
یک هفتهٔ گذشته، تلاش های زیادی به خرچ داده ام تا تماسی با آن دو خواهر
یعنی خانم شهناز و خانم شکیلا بر قرار نمایم و امید است تا چند روز دیگر
این تماس بر قرار گردد.
اما با صحبت تلیفونی که اخیرا” با مامای خانم شهناز، در شمال کلیفرنیا
داشتم، برایم گفت که او با شهناز یکجا از وطن خارج شده، یعنی خانم شهناز
وطن را بصورت فوری ترک نکرده بلکه با چند تن از اعضای خانوادهٔ خود، بعد از
یافتن و خریدن پاسپورت های کهنه و تبدیل و تغییر عکس ها و نام های قبلی در
پاسپورت، موفق شده اند حدود دو ماه قبل از هجوم قوای شوروی، یعنی در ماه
عقرب و یا اواخر ماه اکتوبر از افغانستان به طرف جرمنی عزیمت نمایند، که در
آن ایام، ویزهٔ جرمنی ضرورت نبود.
لذا اگر گپ این عضو خانوادهٔ خانم شهناز دقیق باشد، خانم شهناز بعد از
حادثهٔ سالنگ، حدود پنج ماه دیگر در کابل بوده و این آوازه که برایش فوری و
بصورت فوق العاده پاسپورت داده شده، واقعیت ندارد.
همچنان دو روز قبل یکی از آشنایان خانم شهناز با اطمینان کامل برای من
(ملکیار) گفت که شهناز هم درین تصادم زخمی شده بود و او شخصا” شاهد زخم روی
و زخم گردن شهناز، در روز های بعد از حادثه بوده است.
و آوازهٔ دیگر که گفته می شود، احمد ظاهر این دختر ها را نمی شناخت، و از
دختر ها به حیث طعمه استفاده شده تا احمد ظاهر را با دسیسه از خانه بیرون
ببرند، با واقعیت مطابقت ندارد، چون شواهد نشان داد که نه تنها احمد ظاهر،
شهناز را می شناخت، بلکه به اساس گفتار نزدیکترین دوست احمد ظاهر (آقای
احمد شاه علم)، شهناز را بسیار دوست داشت و با او رابطهٔ بسیار نزدیک داشت.
و هم مطابق گفتار محبوب الله، فخریه همسر احمد ظاهر هم ازین رابطه آگاه بود
و برای ترساندن و دور نگهداشتن احمد ظاهر ازین دختر ها، گاه گاهی برای احمد
ظاهر، گوشزد می کرد، چنانچه یکبار مستقیما” از محبوب الله خواهش نموده بود
تا به احمد ظاهر بفهماند که این دختر ها خطرناک هستند و باید از آنها دوری
نماید. اما احمد ظاهر به اینگونه نصیحت ها توجهی نداشت، چون دختر ها را می
شناخت و احساس بیگانگی نداشت.
به این ترتیب می بینیم که اکثر شایعات درین قضیه با واقعیت ها سازگار نیست،
اما چون با این شایعات سه نفر متهم به خیانت، جنایت، نامردی، دسیسه، توطئه
و تبانی با دستگاه ظالم رژیم کمونیست میگردد، شرط انصاف آنست، تا زمانیکه
ارتباط مخفی هر یک از همراهان احمد ظاهر، با رژیم خلقی و یا دستگاه
استخبارات رژیم، و یا داؤد ترون، و یا اسدالله امین، بصورت مستقیم و یا غیر
مستقیم، توسط شواهد معتبر کشف و ثابت نشده است، باید با خویشتن داری، در
پخش شایعات بی اساس سهم نگیریم.
زیرا اگر ما احمد ظاهر را به حیث یک مرد عیار و جوانمرد می شناسیم، باید
باور داشته باشیم که روح و روان احمد ظاهر، از اینگونه شایعه سازی و اتهام
بی پایه و بدون شواهد، به رفقای همسفرش، شدیدا” ناراحت و بیزار خواهد
گردید.
و فراموش نباید کرد که درین سفر تفریحی، از جملهٔ همراهان احمد ظاهر، دو
دختر جوان یکی حدود ۱۸ ساله و دیگری شاید ۲۰ یا ۲۱ سال عمر داشته است، و در
میان این چهار نفر، احمد ظاهر با سن ۳۴ سال، پخته ترین، با تجربه ترین، پول
دار ترین، هوشیار ترین شان بوده و نه تنها در مورد رفتن به بند قرغه و
چاریکار، بلکه در مورد خریدن مشروب و کباب و آب سرد سالنگ، لیدر و تصمیم
گیرندهٔ اصلی و مرکزی بوده است.
پس آیا چطور می توان بدون شواهد ثقه و غیر قابل تردید، به آسانی باور کرد
که دو دختر جوان، بدون کمک دیگران، با اشخاص حکومتی و بیگانه مانند داؤد
ترون و اسدالله امین پیمان ببندند تا دوست و عشق زندگی شانرا به قتل
برسانند؟؟
در حالیکه از منابع مختلف خواندیم که اهالی محل با شنیدن صدای تصادم موتر،
خود را فوری به محل حادثه رسانیده اند، و هیچکدام شان غیر از صدای تصادم،
کدام صدای فیر نشنیده اند و چیزی مشکوک و یا کدام موتری را با سر نشینان آن
در محل تصادم و یا در حال فرار از محل حادثه، ندیده اند.
لذا کسانیکه به دسیسه و قتل با تفنگچه باور دارند، باید کوشش نمایند تا
اولتر از همه، برای قتل و فیر تفنگچه، سند و شاهد عینی و راپور طبی ارائه
کنند، نه اینکه حدس و گمان هایی مانند (سوراخ مرمی در پیشانی و سوراخ
بزرگتر در عقب سر احمد ظاهر) را بدون معاینهٔ نزدیک و دقیق، از زبان اشخاص
سیل بین و غیر مسلکی، قبول و بالای آن اصرار و پا فشاری نمایند.
در اخیر این قسمت باید یاد آور شد که نقل قول از داکتر بالمکنداس هم درین
قضیه درست به نظر نمی رسد. چون داکتر بالمکنداس در ماه اگست سال 1979 یعنی
دو ماه بعد از حادثهٔ احمد ظاهر، وفات نموده است و ممکن است در ماه های
آخر حیات خود، فعالیت وظیفوی نداشته بوده باشد و هم به اساس گفتار داکتر
صدرالدین شهابزاده، داکتری بنام عبدالعلی روستا از شفاخانهٔ جمهوریت به
هدایت رئیس شفاخانه، شام روز حادثه به خانهٔ داکتر ظاهر خان اعزام گردید تا
بعد از معاینهٔ آخری سند طبی را امضا نماید.
قسمت سیزدهم
تبصره و تحلیل نویسنده، قسمت اول:
آوازهٔ قتل احمد ظاهر و عدم باور دوست داران احمد ظاهر به حادثهٔ ترافیکی،
چندین علت می تواند داشته باشد:
۱- علت ظاهری این ادعا ها، دیدن داغ در پیشانی و چشم احمد ظاهر و هم
مشاهدهٔ خون در پشت سر او می باشد که موجب بروز حدس ها و گمان های زیادی
گردیده بود.
۲- یک تعداد برای اظهار وجود و جلب توجه به خود، خواسته اند این حادثه را
یک توطئه پیچیده معرفی کنند، زیرا در صورت قبول حادثه ترافیکی، برای شان
مطلبی دلچسب برای استشهار در مورد رفاقت ها با احمد ظاهر باقی نمی ماند و
موضوع چشم گیری برای مطرح ساختن خود نمی داشته باشند.
۳- علت دیگر اینکه مردم از رژیم ظالم و سفاک خلقی نفرت داشتند و میدانستند
که رژیم ظالم با کمترین بهانه اشخاص سرشناس را از بین می بردند، لذا مرگ
چنین هنرمند پر آوازه را به این آسانی یعنی (حادثه ترافیکی) نمی خواستند
قبول کنند.
۴- روابط متعدد و زن بارگی احمد ظاهر زمینه ساز آوازه ها و دروازه های زیاد
شده بود و قتل مرحومه خالده پرگل که با ازدواج اجباری به امر والی کابل،
بصورت مؤقت در عقد احمد ظاهر در آمده بود، زندگی احمد ظاهر را بسیار پر
ماجرا و پیچیده و بحث بر انگیز ساخته بود.
۵- از طرف دیگر رژیم جدید (پرچمی ها) بعد از کشته شدن حفیظ الله امین می
خواست در جمع جنایات امین، این حادثه را نیز ثبت کند و با دعوت خانم فخریه
و طفل نوزادش به تلویزیون ملی، این افواهات را بیشتر دامن زدند.
۶- چند تن از آشنایان خود پرست و سابق احمد ظاهر که به دلایل معلوم، توسط
احمد ظاهر در سالهای اخیر کاملا” رانده شده بودند و دلیل تیره گی روابط
خود را، نزدیکی احمد ظاهر با محبوب الله میدانستند، روی کینه های شخصی، از
اولین ساعات بعد از حادثه، خواستند از آب گل آلود آنروز، ماهی مراد و
انتقام خود را بگیرند و با متهم کردن محبوب الله، خود را رفیق شفیق احمد
ظاهر نشان بدهند.
۷- روابط احمد ظاهر با دختر های مختلف، باعث تولید حسادت ها شده و به
اصطلاح مردم، به غیرت یک تعداد دیگر بر می خورد و سبب تولید حس انتقام جویی
و بروز تهدید هایی گشته بود که بعضا” آنرا به عمال دولت خلقی مانند سید
داؤد ترون و اسدالله امین ارتباط می دادند که تا اندازهٔ واقعیت هم داشت.
لذا با انگیزه های مختلف یک تعداد زیادی از هموطنان ما به دسیسه و توطئه و
سؤ قصدی بر جان احمد ظاهر اعتقاد دارند و بعضا” آنقدر مطمئن به نظر میرسند،
که هیچگونه دلایل خلاف آنرا نمی پذیرند.
لذا پیشنهاد من این است که اولتر از همه باید برای یک تعداد سوالات، جواب
منطقی و قانع کننده پیدا کنیم، تا بعدا” این قضیه را بار دیگر، قدم به قدم
تعقیب نموده و خشت بالای خشت گذاشته و به نتیجهٔ قائم تر برسیم.
۱- چطور و روی کدام انگیزه، نزدیکترین رفیق و دوست خانوادگی احمد ظاهر یعنی
سید محبوب الله که هیچ سابقهٔ سیاسی نداشت و خانوادهٔ او در جملهٔ خوانین و
مخالفین رژیم خلقی شناخته می شد، برای رفیق جان جانی خود چنین دسیسهٔ بسازد
که سبب مرگ او شود؟
۲- مجبوریت و یا منفعت محبوب الله ازین جنایت چه بود؟
۳- چطور دختری که عاشق احمد ظاهر بود و مطابق شواهد متعدد با احمد ظاهر از
یک یا دو سال قبل از کودتای ثور، رابطه داشت و ممکن است توسط احمد ظاهر
حامله گردیده و صاحب طفلی هم شده باشد، برخلاف منافع خودش و اولاد نوزادش،
چنین دسیسه و پلانی را بسازد که پدر اولاد و یگانه حمایت کنندهٔ مالی خود
را برای ابد از بین ببرد؟
۴- چطور ممکن است حکومت ظالم و خونخواری که هزاران هموطن ما را به شمول دو
صدراعظم با وقار و ده ها وزیر و صد ها مامور عالی رتبه و هزاران دانشمند و
چیز فهم وطن را بدون کدام جرم و بدون جزیی ترین سوال و جواب و با انتهای بی
اعتنایی به افکار عامه، در پولیگون ها تیر باران کرد، چرا بخواهد برای یک
هنرمندی که اکثر شب ها تا نصف شب مصروف مهمانی و شب نشینی و عیاشی بود، و
می توانستند به آسانی او را در تاریکی شب و در مقابل خانه اش از بین ببرند،
چنین پلانی ترتیب دهند که در آن چند نفر جوان غیر قابل اعتماد و غیر متعهد
را دخیل سازند تا احمد ظاهر را در روز روشن، از یک تفریحگاه به تفریحگاه
دیگر ببرند، و بعد در شاهراه ایکه در هر دقیقه ده ها موتر میگذرد، موتر را
به کوه کوبیده و دندان ها و قبرغه های خود را بشکند، تا قاتل اصلی بیاید و
توسط تفنگچه احمد ظاهر را بکشد؟
۵- چطور ممکن است که آصف ظاهر (برادر بزرگ احمد ظاهر) و داکتر های شفاخانه
چاریکار و مدیر ترافیک پروان و سارنوال پروان و پولیس جنایی و داکتر طب
عدلی، همه و همه در یک دسیسه دخیل باشند و همه در تبانی با هم واقعیت ها را
پنهان کنند و قتل عمد را تصادم ترافیکی معرفی نمایند؟
۶- و اگر احیانا” فرض کنیم که این افراد همه و یکایک هدایت گرفته بودند تا
این قتل علنی را که در روز روشن صورت گرفته بود، پرده پوشی نمایند، پس چرا
بعد از سقوط رژیم حفیظ الله امین، و از بین رفتن ترون و اسدالله امین،
هیچکس پیدا نشد تا این راز را افشا و جنایت داؤد ترون و اسدالله امین را
رسوا کند؟
لذا تا زمانیکه به این ۶ سوال جواب قانع کننده پیدا کنیم، و یا شاهدی که
شخصا” صحنهٔ قتل را دیده بوده باشد، و یا علمای کالبد شگافی، موجودیت مرمی
را در جمجمهٔ مرحوم احمد ظاهر کشف و تائید کنند و یا سوراخ دخول و خروج
مرمی را تثبیت و تشخیص نمایند، باید از تحمل و تأنی کار گرفته و چند نفری
را که آنان نیز قربانی این حادثه بوده و ممکن بیشتر از همه از مرگ احمد
ظاهر متألم و متأثر گردیده باشند، صرف به اساس چند شک و آوازه و افواه،
محکوم و نفرین نه نمائیم.
تا آن زمان از تمام کسانیکه به معلومات مستند اهمیت قایل هستند، صمیمانه و
دوستانه خواهشمندم تا این راپور مفصل و مستند را که از قول شاهدان عینی
ترتیب شده است، بصورت بی طرفانه و واقعبینانه با شواهد معتبر مقایسه
نمایند، تا آوازه ها را از واقعیت ها تفریق و تشخیص نموده و زندگی اشخاص و
افراد را بر مبنای حدسیات، تیره و تار نسازیم.
قسمت چهاردهم و آخر
تبصره و تحلیل نویسنده، قسمت دوم:
از نظر این نویسنده، درین راپور، معتبر ترین شاهدان قرار ذیل اند:
۱- مردم محل که در ظرف چند دقیقه بعد از تصادم رسیده اند و برای انتقال
زخمی ها کوشیده اند و چیزی غیر عادی و صدای فیر، نه دیده و نه شنیده اند.
۲- داکتر های شفاخانهٔ چاریکار (داکتر ظاهر و داکتر عثمانی رئیس شفاخانه)
که جسد را معاینه و چند بار اکسری نموده اند.
۳- رفیق نزدیک احمد ظاهر (عبدالله اعتمادی) که از داخل موتر دیدن نموده و
موی های کوتاهٔ چسپیده و لیش شده را در سقف موتر و کپی و برآمده گی را در
بام موتر از نزدیک دیده است. که این مشاهدهٔ مهم، احتمال صدمهٔ مغزی را در
اثر خیز زدن احمد ظاهر، دقیقا” در لحظهٔ تصادم به سنگ، به میان می آورد، و
ممکن است در اثر خوردن شدید سر به سقف موتر، صدمهٔ به مغز او رسیده باشد.
۴- برادر بزرگ احمد ظاهر که با پدر بزرگوار احمد ظاهر، جسد را سر تا به پا
معاینه نموده و آثار گلوله و یا کدام آلهٔ جارحهٔ دیگر را ندیده اند.
۵- مدیر ترافیک پروان و راپور رسمی پولیس جنایی پروان که حادثهٔ ترافیکی را
دلیل مرگ احمد ظاهر تشخیص و تثبیت نموده اند.
۶- چشم دید محمد ظریف سارنوال پروان از محل حادثه و داخل موتر.
لذا علت مرگ احمد ظاهر به اساس شواهد موجود درین راپور، حادثهٔ ترافیکی
تثبیت شده است، مگر اینکه در آینده، شواهد معتبر عینی و یا معاینات علمی و
طبی، سؤ قصدی را به اثبات برساند.
باید قبول کرد که با ارائه این همه مطالب باز هم ممکن نیست عقاید همه را
درین قضیه تغییر داد، اما آرزو مندیم که اقلا” با در نظرداشت مطالب متذکره
درین نوشته، سنجش ها و تحلیل های شان را بازنگری نمایند و با توجه به نکاتی
که تا بحال به این جزئیات گفته نشده بود، جوابی برای نکات گنگ این قضیه
پیدا نمایند و نظریات و فیصله های قاطع قبلی را با در نظر داشت یافته های
جدید، ارزیابی نمایند، و نظریاتی را که صرف بر اساس افواهات محض بنا یافته
اند، مورد تجدید نظر قرار دهند.
و هم نا گفته نباید گذاشت که نظر با قوانین ترافیکی و رانندگی، محبوب الله
درین حادثه مسؤل شمرده می شود، چون تحت تاثیر مشروب و یا وارخطایی و یا هم
کم تجربه گی در فن رانندگی، کنترول موتر را از دست داده و سبب مرگ و جراحت
راکبین شده است.
به این ارتباط یکی از رفقای محبوب الله روزی با شوخی به او گفت که: “گناه
بزرگ تو اینست که زنده ماندی، اگر می مردی امروز در جمله شهدا بودی و این
قضیه هم حل شده می بود !!!! شاید این شوخی به واقعیت نزدیک باشد، چون ما به
اعتدال چندان راضی نیستیم، یا دنبال قهرمان می گردیم و یا دنبال مجرم و
خائن.
اما مطمئن استم که به هر شکلی که احمد ظاهر فوت کرده باشد، بالای ارزش
والای هنری او، یک سر مو هم تأثیر نداشته و نخواهد داشت.
در آخر این راپور و تبصره و تحلیل، لازم میدانم تا شناخت کوتاه اما خاطره
انگیز خود را با احمد ظاهر مرحوم، با خواننده گان گرامی درین جا شریک سازم.
من در دوران جوانی به حیث یک فرد نسبتا” محافظه کار، بسیار علاقه مندی به
کانسرت ها و محافل موسیقی پر هیاهو و بیروبار نداشتم و به این دلیل در هیچ
یک از کانسرت های پر سر و صدا بشمول کانسرت های احمد ظاهر، اشتراک نکرده
ام. اما به شنیدن موسیقی خوب از طریق رادیو و کست و ریکارد، بیش از حد
علاقه داشتم.
احمد ظاهر را تا سال آخر زندگی اش، صرف از دور دیده بودم. اما در سال آخر
یک بار او را در منزل محترم عبدالله اعتمادی از نزدیک دیدم که با چه انرژی
و لذت می خواند و همه را مجذوب ساخته بود.
اما بار دوم و آخر، صرف دو ماه قبل از مرگ او، در یک محفل فامیلی و
خودمانی، و یک شب استثنایی، دور این هنرمند بی همتا در روی زمین نشستیم و
از نزدیک با استعداد خارق العاده و شخصیت گرم و صمیمی او، آشنا شدیم.
همهٔ ما بشمول احمد ظاهر که ۱۵ یا ۱۶ نفر بودیم، قبل از ساعت ۱۱ شب و آغاز
قیود شب گردی تصمیم گرفتیم که به خانه های خود نمی رویم و شب را تا صبح
آنجا می مانیم.
درین شب تا ساعت ده و نیم شب، جوانی بنام نجیب طبله میزد، و بعد از آن، تا
۷ بجهٔ صبح محبوب الله طبله زد، و من محبوب الله را بار اول در آن شب
دیدم.
احمد ظاهر که سرشار از کیف و مستی بود، در آن شب قیامت بر پا کرد و به جز
چند وقفهٔ کوتاه، تا ساعت هفت صبح خواند و لذت برد و لذت آفرید.
من که نزدیک او نشسته بودم، می دیدم که تمام وجودش مانند فنر با ریتم
موسیقی در اهتزاز و در طپش است و موسیقی را با شوق تمام، نه به حیث شغل،
بلکه برای کیف و لذت و با تمام نزاکت های آن اجرا میکند. او خودش بیشتر از
هر کس دیگر، از توانایی و تسلط اش در اجرای نازکی های موسیقی آگاه بود، و
گاه گاهی توجهٔ ما را با صدا زدن نام یکی از ما ها، به ظرافت های یک پارچه،
یا به زیبایی شعر آن، جلب میکرد تا از آن سرسری نگذریم.
ولی در پهلوی این توانایی و تسلط در موسیقی، با شخصیت گرم خود، در ظرف چند
ساعت چنان رشتهٔ دوستی و محبت و شوخی را خلق کرد که گویی سالها یکدیگر را
دیده باشیم، و بدون تکلف با ما شوخی و مزاح میکرد و ما هم با همان آسانی و
راحتی با او.
گاهی در حین خواندن پرزه می گفت و می خندید، اما او بالای کس نمی خندید،
بلکه همرای کس می خندید.
درین شب پر خاطره و فراموش ناشدنی، خوشبختانه یکی از جوانان حاضر، با رادیو
کست خود، توانسته بود تقریبا” نصف آهنگ ها را ثبت کند و در هفتهٔ بعدی
بدسترس ما قرار دهد، اما برایم تعجب آور بود که بعد از ۹ ماه وقتی به
فرانکفورت مهاجر شدیم، کاپی آن کست ها در دست بعضی از هموطنان خارج از آن
محفل، به جرمنی رسیده بود و تا سال های سال، آن آهنگ ها و خواندن های
خانگی، دست به دست میگشت و تا به حال، یکی از بهترین کست های خانگی احمد
ظاهر بشمار می رود.
من در ماه های بعد از مرگش، همه روزه مانند یک معتاد به آن کست ها و دیگر
آهنگ هایش گوش میدادم و با خود می گفتم که ای کاش او را چند سال زود تر می
شناختم!
یاد و خاطرات این هنرمند بی همتا، گرامی و ماندگار باد !!
پایان.
|