با دل پرغصه و بارانیام
باز هراسانم و طوفانیام
خاطرهی نسل به خونخفتهام
سلسلهی جور و پریشانیام
گرچه لگدکوب جنون گشتهام
چونکه نکردید نگهبانیام
گرچه به عهد حجرم بردهاید
سنگام و از سنگ نترسانیام
دار بزن دفتر شعر مرا
جار بزن قصه ویرانیام
هیچ ندارم سر تسلیم ـ هیچ
دُخت سرافراز خراسانیام
شعلهی این باغچه را کم نگیر
سبز شوم گر تو بسوزانیام
شکیلا شعله
|