گويي کوتاه نوشته¬ي يلدا صبور (1) فراخواني بوده براي نقد ادبي! به طور
معمول کاربران فيسبوک نوشته هاي دوستان شان را با نشانه هاي پسند، لبخند و
تمجيد مي¬آرايند، ولي در نقد نوشته يلدا صبور بحث¬هاي رفيقانه و نقد هاي
جالبي شده است. بحث رفيقانه به اين خاطر گفتم، چونکه برخی از منتقدين
دشمنانه برخورد ميکنند و بحث ها را رنگ و روغن تباري ميدهند، ولي در اين¬جا
نقد ها با ديد بازي نوشته شده و بري از تهمت، اتهام و توهين اند، البته دو
سه تني که در فقر فرهنگي به سر مي¬برند و همواره و در همه جا لجن پراکني
ميکنند، نه موضوع بحث اند و نه هم مي¬توانند مانع حرکت کاروان نقد شوند.
در نقد قبلی يلدا صبور، به «ديوان شاه شجاع» (2) پرداختم، ولي در اين نقد
به پانويس يا کمنت بشير سخاورز که او هم يکی از منتقدين نوشته يلدا صبور
است، مي¬پردازم.
بشير سخاورز که در عرصه¬هاي تاريخ و ادبيات فعاليت هاي چشمگيري دارد، در
باره¬ي شاه شجاع ابدالي هم نقد و نوشته هاي دارد. البته که بسيار مايل بودم
پيرامون اين موضوع با بشير سخاورز کمي بحث کنم، ولي ايشان که شايد مصروف
«تفسير جهان» اند، نخواستند که به نقد بپردازند، چون نقد براي نافرماناني
است که براي «تغيير جهان» (3) کنشوري ميکنند و نه براي فيلسوفاني که نياز
به آرامش دارند، تا بهتر بتوانند جهان را تفسيرکنند!
به هر روي، بشير سخاورز نوشته است، که «شاه شجاع در کتاب واقعات شاه شجاع
نشان مي¬دهد که بهترين نثر دارد و ديوان او نماينده از طبع والاي اوست»
(4). البته که از ايشان چشم داشت يک نوشته بلند بالاي براي تائيد اين گفته
مي¬رفت، زيرا خيلي از کاربران «طبع والاي» شعري شاه شجاع ابدالي را زير
سوال برده اند. از «طبع والاي» شعري شاه شجاع ابدالي که بگذرم و به «بهترين
نثر» اش بپردازم، نخستين پرسش را براي آغاز اين بحث از خود بشير سخاورز
مي¬پرسم: آيا کسي که «بهترين نثر» را بنويسد و «طبع والاي» در شعر داشته
باشد، چنان بيسواد است، که به جای دستخط يا امضاء، نامه را مهرکند؟ بشير
سخاورز مدعي هست که شاه شجاع ابدالي اديب بود و «بهترين نثر» داشت، ولي در
«روزنامه هشت صبح» مي¬نويسد که شاه شجاع «نامه» را مهر کرده است: «عبدالله
خان اچكزي كه رهبري سران كابل را در جلسهاي داشت از جيبش نامه اي بيرون
كشيد و به مردم نشان داد كه شاه شجاع با مُهر خودش مردم را به قيام عليه
فرنگي ها خواسته است» (5).
يکي از واقعيت هاي تلخ ادبيات مان اين است، که کمتر کسي يافت مي¬شود، که
يافته¬هاي پژوهشي¬¬اش مستقيم با ادبيات اوليه (primärliteratur) سر و کار
داشته باشند. بيشتر نويسندگان از ادبيات ثانوي (secondary literature) بهره
مي¬برند. بسياري حتي از زبان «معلم تاريخ» يا «معلم ادبيات» گپ مي¬زنند يا
مي¬نويسند. مثلاً منتقدي در مورد شاه شجاع ابدالي مي¬نويسند، که براي شاه
شجاع ابدالي که «يک شاهزاده بود ... امکانات مطالعه ... ميسر بوده، کار و
مصروفيت ديگري هم نداشته، بنابرين از امکان دور نيست که به شعر و شاعري
علاقمند بوده باشد» (6). ذهن اين نويسنده چنين حکم ميکند که شهزاده شاه
شجاع بايد مانند همه شهزاده ها، مثلاً مانند شهزاده امان الله روي زانوي
بابو و آغوش پدر، در دربار بزرگ شده باشد! ولي اين واقعيت عيني را
نمي¬داند، که زماني تيمور شاه ابدالي درگذشت، پسرش، شاه شجاع ابدالي هشت يا
نه سال بيش نداشت و پس از مرگ تيمور هم ديگر از دربار خبري نبود، زيرا
شيرازه خانواده به خاطر جنگ هاي جانشيني برهم ريخته بود (7). حکم اديب بودن
و نثر و نظم «والاي» شاه شجاع ابدالي هم نشان ميدهند، که گوينده¬ي اين حکم،
يا «واقعات شاه شجاع ابدالي» (8) را نخوانده است و به نسل گذشته اعتماد
کرده است و يا سرسري خوانده است!
اعتماد به نسل گذشته که ريشه در ساده دلي و خوشباوری مان دارد، باعث آن شده
که متون کهن را سرسري و بدون شک و نقد بخوانيم. اين پديده امروز براي همه
مان درد سر ساز شده است. درد سر ساز به اين خاطر، که ما به چيزي «اعتماد»
کرديم، که قابل اعتماد نبوده است. ما گمان می¬کرديم و گمان می¬کنيم که
«محکوم به تکرار تاريخ» نيستيم، چونکه تاريخ خود را ميدانيم، ولی تکرار
تاريخ به گونه¬ای شبيه آن نشان، ميدهد که حرکت تاريخی مان به جلو نيست، که
با تضاد ها برخورد کنيم، بلکه راهی را ميرويم که بار ها رفته ايم، مانند
گشت خراس يا گشت به گرد خانه! ما ميراث خوارانی هستيم که به جويدن لقمه های
جويده شده محکوم می¬باشيم. هرآنچه که از نسل يا نسل های گذشته به جا مانده،
بايستی بي کم و کاست بپذيريم و بدون تغيير بازتاب دهيم. به تاريخ¬نگاران
مان بنگريد. هر آن چه که غلام محمد غبار در «افغانستان در مسير تاريخ» در
باره شاه شجاع ابدالي نوشته است، همانگونه در «افغانستان در پنج قرن اخير»،
در «تاريخ حيدر ژوبل» (9)، در «تاريخ ادبيات افغانستان، نوشته¬ي پنج استاد»
(10)، در «دانشنامه ادب فارسي افغانستان» (11) و تاريخ ادبيات افغانستان،
احمد شاه رفيقی (12) بي کم و کاست بازنويسی شده است! اين بازنويسی های بی
کم و کاست در عرصه¬ی تاريخ ادبيات هم تکرار شده اند.
ده¬ها پرسش بي¬پاسخ و چرا هاي بي زيرا را مي¬توان در مورد اين دو اثر
جلوگذاشت. برای نمونه يکي از آن چرا های بی زيرا اين است، که «واقعات شاه
شجاع ابدالي» در سال ۱۲۷۸ خورشيدي در لودهيانه هند به چاپ رسيد (13)، چرا
«ديوان شاه شجاع» در همان سال و در لودهيانه چاپ نشد؟ «ديوان شاه شجاع» را
يک بازرگان هندوستاني نزديک به نود سال پس از مرگ شاه شجاع ابدالی در لاهور
به چاپ رساند. و يا اين پرسش بی پاسخ که چرا به جاي اشعار ديگران در
«واقعات شاه شجاع ابدالي» از اشعار «ديوان شاه شجاع» به کار برده نشده اند
(همانجا، صفحه 6)؟
من نمی¬خواهم به داده های تاريخی مانند اين که «احمد شاه هرچند مرد با
سوادي بود ... اما در ايام پادشاهي اش به قدري به امور حرب و سياست مصروف
بود که مجال رسيدگي به ساير امور نداشت. ... از .. پرورش شعر و ادب در
دربار و عصر احمد شاه اطلاعي به ما نرسيده است ...» (14) يا «بر اثر نا
امني و جنگ هاي پياپي بين پسران تيمور، بار ديگر شعر و ادب خشکيد» (15)، که
گواه بر رد گسترش ادب و فرهنگ در زمان شاهان ابدالي اند، بسنده کنم. هدف من
درنگ روی ادبيات اوليه (primärliteratur) و درگير شدن با «واقعات شاه شجاع
ابدالی» است، تا هويت گزارش¬نويس واقعات را دريابم.
باری، «واقعات شاه شجاع ابدالي» که از سی¬وپنج گزارش تشکيل شده است،
مجموعه¬اي از رويدادهاي جنگ، کشمکش، گريز و پناه¬گزيني شاه شجاع ابدالي
مي¬باشد. «واقعات شاه شجاع ابدالي» براي نخستين بار در سال ۱۲۷۸ خورشيدي در
لودهيانه¬اي هندوستان به چاپ رسيد (16). احمدعلی کهزاد اين گزارش ها را به
سه بخش دسته بندي مي¬کند، که بخش يکم و دوم را از آن شاه شجاع ابدالي و بخش
سوم را از آن محمد حسين هراتي (هروي) مي¬داند. کهزاد هم مانند بسياري از
پژوهشگران از زبردستي و نازک پنداري شاه شجاع ابدالي ياد مي-کند (همانجا).
از صفحه¬ی يکم تا پنجم «واقعات شاه شجاع ابدالي» که بيشتر به پيشگفتار
می¬ماند تا گزارش، آمده است، که «بر خاطر فيض ... شجاع الملک شاه ... چنان
ظهور کرد که محاربات و همگي واقعات خود را از ... هفده سالگي ... در قيد
قلم در آورد ...» (واقعات شاه شجاع ابدالي صفحه اول). اگر روی اين جمله
درنگ کنيم، متوجه می¬شويم، که اين جمله يا اصلاً اين چند صفحه نمی¬تواند
تراوش خامه¬ی شاه¬شجاع ابدالي باشد! در اين جا کسی درباره شاه شجاع ابدالي
مي-نويسد و نه شاه شجاع ابدالي در باره خودش! در اين جمله شاه شجاع ابدالی
غايب است و از نگاه دستور زبان جايگاه شخص سوم را دارد. در اين جمله آمده
است، که بر خاطر شاه شجاع ابدالي، يعنی بر خاطرش چنان ظهور کرد، که واقعات
جنگی را در قيد قلم بياورد. اگر اين جمله را شاه شجاع ابدالي می¬نوشت، از
خودش به عنوان شخص سوم نام نمی¬برد، به جای آن می¬نوشت که بر خاطرم گشت و
نه بر خاطرش!
در دنباله¬ي آن جمله چنين آمده است: «بندگان ما ... در هر واقعه ... هرگز
انديشه از سر خود نکرده ... با مخالفان مقابله ... مي¬نموديم ...» (واقعات
شاه شجاع ابدالي صفحه دوم). اين جا است، که پژوهشگران ما گيج يا به گفته
هراتي ها «کلاوه سر درگُم» مي¬شوند! در اين جمله صحبت از دو شخص «بندگان» و
«ما» می-باشد، يعنی بندگان، شخص سوم مفرد و ما، شخص اول جمع. بندگان انديشه
نکرده (شخص سوم مفرد)، ما با مخالفان مقابله می کرديم (شخص اول جمع). اگر
اکنون بشود که شاه شجاع ابدالی را از اين جمله استخراج کنيم، يعنی دريابيم
که شاه شجاع در درون «بندگان» است و يا در درون «ما»، پاسخ به اين پرسش که
«واقعات شاه شجاع ابدالي» کی نوشته است، درمی¬يابيم. اين جمله آغاز و انجام
اين بحث می¬باشد.
در صفحه سوم آمده است: «سنه يکهزار و دوصد شانزده بود که ناگاه در الکاي
پشاور به سمع اشرف رسانيدند که بندگان سکندر شان شاه زمان که به عزم مقابله
شاه محمود ... تشريف برده بودند ...». اگر همين جمله را روي پرده به نمايش
بگذاريم، به سه تن نياز داريم: ۱ – شاه شجاع ابدالی، ۲- پيام آور، ۳-
گزارش-نويس. شاه شجاع ابدالی روی صحنه نشسته است، پيام¬آور روي ميدان
مي¬آيد و چيزي به شاه شجاع می¬گويد. گزارش¬نويسی که در آنجا حضور دارد، آن
گزارش را مي¬نويسد!
در جمله بالا نوشته شده که «به سمع اشرف رسانيدند»، يعنی به شاه شجاع
گفتند. گزارش¬نويس به روشني مي¬نويسد، که در سال ۱۲۱۶ به گوش شاه شجاع
ابدالي که در پشاور بود، رسانيدند که برادرش (شاه زمان) بر شاه محمود
تاخته¬ است. اگر در اين جمله چنين مي¬آمد، که «به سمع من رسانيدند که
بندگان سکندر مان، شاه زمان که به عزم مقابله شاه محمود تشريف برده بودند
...»، می¬توانستيم بپذيريم که گزارش را شاه شجاع ابدالي نوشته است.
در صفحه چهارم آمده است: «عبدالکريم خان ...کيفيت حال به حضور اشرف ما
رسانيد». در اين جمله هم به روشنی بيان شده است که صحبت از سه نفر است. از
پيام¬آور يعنی عبدالکريم خان، از «اشرف» يعنی شاه شجاع ابدالی و «ما» يعنی
گزارش نويس. در ادامه آن گزارش آمده است، که «چون ... عرصه روزگار ... بر
بندگان ما تنگ آمده بود ... امداد دعا از بزرگان دين خواسته ... در بلده
پشاور داعيه سلطنت فرموديم». در اين جمله به روشنی بيان شده است، که
گزارشگر در کنار شاه شجاع ابدالي روان است و می¬بيند که شاه شجاع ابدالی در
جنگ شکست خورده و به پشاور عقب نشينی می-کند.
در صفحه پنجم آمده است: «بندگان ما ... به جمع آوري لشکر شدند همدرين اثنا
ناگاه به سمع همايون ما رسانيدند که زرداد خان ...». در اين جا هم به روشنی
بيان شده است، که وقتي که شاه شجاع ابدالي سرگرم گردآوردن لشکر بود، برايش
هوشدار دادند که زرداد خان دراني در پنج کيلومتري پشاور سنگر گرفته است.
اين بود محتوای آغاز کتاب «واقعات شاه شجاع ابدالی» در رابطه با هويت
گزارش¬نويس آن. اکنون می¬پردازم به نخستين گزارش¬های اين مجموعه، تا بهتر و
بيشتر به هويت گزارش¬نويس واقعات آشنا شويم.
در گزارش يکم صفحه ششم که در مورد جنگ با زرداد خان است، آمده است: «بندگان
ما ... امر نمودند که ... زرداد خان ... را ... دستگير نموده ... حاضر
سازند ... و حرم خاص جناب اقدس ما ... به سمت لاهور پندي فرستاده شد»
(واقعات شاه شجاع ابدالي صفحه 5/6). گزارش¬نويس می¬نويسد که «بندگان ما»
يعنی شاه شجاع ابدالی امر کرد که زرداد خان را دستگير کنند و بياورند. در
اين ميان «حرم خاص ... اقدس ما» يعنی خانواده شاه شجاع ابدالی به راولپندي
فرستاده شد.
در گزارش دوم صفحه¬هاي ششم و هفتم که در مورد جنگ با بلوچ خان است، چنين
آمده است: «بعضي از آن ها به رکاب ... بندگان همايون ما حاضر شدند». در اين
گزارش هم «ما» يعنی گزارش¬نويس که بخشی از اين جمع می¬باشد، در باره برخی
از تسليم شدگان به «بندگان همايون» يعنی به شاه شجاع ابدالی می¬نويسد.
در گزارش سوم صفحه¬ی هشتم سخن از جنگ سوم «بندگان همايون ما» يعنی شاه شجاع
با شاه محمود مي¬باشد. در پايان اين برگه، گزارش-نويس مي¬نويسد که دشمن
چگونه گرداگرد «نيازمند درگاه الهي» يعنی شاه شجاع ابدالی را مي¬گيرد و
چگونه شاه شجاع ابدالي از جنگ به سوي سفيد کوه مي¬گريزد. در ادامه آمده است
که «از آن¬جا که مردم جاجي ... رعيت سرکار اشرف بودند ... مهماني و
جانفشاني به جا آورده ...». گزارش¬نويش می¬نويسد که مردم جاجی «سرکار اشرف»
يعنی شاه شجاع ابدالی را مهمان کردند. در صفحه¬ي نهم هم مانند پيشتر صحبت
از خدمتگذاري و جان نثاري به «بندگان ما» است. در دنباله آن گزارش آمده است
که «بندگان ما با خوانين خيبري مشورت و مصلحت فرموده ...». البته که در
اين¬جا هم روشن است که «ما» يعنی گزارش نويس در مورد «بندگان» يعنی شاه
شجاع می¬نويسد.
در گزارش چهارم که از صفحه نهم تا يازدهم را در بر می¬گيرد، گزارش¬نويس از
جنگ با عبدالواحد خان مي¬نويسد، که شاه شجاع ابدالي به سوي قندهار
ره¬مي¬گشايد، زيرا مردم قندهار همه هوا خواه «سرکار ما» مي¬باشند. در اين
جمله هم به روشني بيان می¬شود، که «ما» يا گزارش¬نويس در باره «سرکار» که
شاه شجاع ابدالي است، مي¬نويسد.
اگر چه که برخی از اديبان شخص سوم مفرد را به جای شخص اول مفرد، يعنی خود
به کار می¬برند، ولی در اين¬جا آن صحبت صدق نمی-کند. در اين¬جا شخص اول و
سوم به روشنی بيان می¬شوند: در صفحه¬ی بيست و هفتم گزارشگر می¬نويسد: «چون
بندگان اشرف ما ... به ديوانخانه ... تشريف فرما شدند، واقعه شهادت قاضی
... را به سمع اشرف رسانيدند» يا «به سمع اشرف رسانيدند، که بندگان سکندر
شان» يا «بر خاطر شجاع الملک شاه چنان ظهور کرد» يا «بندگان ما ... در ...
هر محاربه هرگز انديشه از سر خود نکرده» يا «عرصه ... بر بندگان ما تنگ
آمده بود» يا «جنگ سوم بندگان ما با لشکر شاه محمود»، اين ها نمی¬توانند آن
کاربرد معمول شخص سوم به جای شخص اول را داشته باشند.
نکته دوم که خيلی مهم است، اين است که شيوه ي نوشتار واقعات شاه شجاع بيشتر
به شيوه نويسندگي آموزش ديدگان ايران زمان صفوي است: «به عرض اشرف مي
رسانيدند که بندگان اقدس ملاحظه سامان سواران ما مردم را بفرمايند» (17).
يکي از نويسندگان دربار شاه صفي صفوي مي¬نويسد: «نوشته به خدمت نواب اشرف
اقدس ارفع شاه صفي فرستادند» (18). يا نويسنده دربار عباس صفوي مي¬نويسد:
«بندگان نواب همايون خلد الله مکنته و سلطانه در آنها شريک باشند» (19).
گزارش¬نويس «واقعات شاه شجاع» مي¬نويسد: «بندگان همايون ما نيز الطاف و
اشفاق خسروانه در باره آنها مبذول داشته» (واقعات شاه شجاع ابدالی صفحه سي
و شش). گزارش نويس عالم آرايي نادري هم به همين گونه گزارش مي دهد: «چون
رويداد به گوش بندگان اشرف (نادر شاه افشار) رسيد، چهل هزار سرباز به
خراسان فرستاد» (20). در جايي ديگر مي¬نويسد: «ساده مردي به نام صفي ميرزا
خود را در شوشتر شهزاده خواند. هنگامي اين سخن به گوش بندگان شاه (تهماسب
صفوي) رسيد، به آن جا لشکر فرستاد (همانجا صفحه 49). در جايي ديگر آمده
است: «در اين آوان بندگان آسمان شان (شاه تهماسب صفوي) با فتح علي شاه
قاجار به سوي خراسان تاختند» (همانجا صفحه 65).
اگر به گزارش هاي تاريخ احمد شاهي هم که نويسنده اش ايراني است، بنگريم، مي
بينيم که به همين شيوه نوشته شده است. به ويژه در جايي که سخن از «گرفتن
پنجاب به دست بندگان رکاب خاقان» است (21). به اين معني که احمد شاه ابدالي
پنجاب را تصرف¬کرد. در جايي ديگر سخن از «بندگان کشور ستان» يعني احمد شاه
ابدالي است (همانجا صفحه 114).
نکته سوم اين است که شاه شجاع ابدالي پاي نوشته ها را همواره مهر ميکرد.
البته که اين مسئله در تاريخ به روشنی بيان شده که کسانی که سواد نداشتند،
پير و کهن سال بودند و يا بيماری لرزش دست داشتند، نوشته ها را مهر
می¬کردند. در «واقعات شاه شجاع ابدالی» صفحه هفتاد و چهار آمده است که
«بندگان اشرف، به ما راستي بکنند و نوشته را به مهر خود بدهند». در
دنباله¬ی اين گزارش آمده است: «بندگان ما خواهش او را از روي قسم قبول
نموده و نوشته را به مهر خود داد» (همانجا). چنان که در بالا ياد شد، بشير
سخاورز هم اين نکته را ياد می¬کند (22). در «واقعات شاه شجاع ابدالی» به
روشني بيان شده است، که شاه شجاع ابدالي نامه ها را مهر مي¬کرده است: «وليم
جي ميکناتن صاحب بهادر ... وثيقه جديده ... به قيد تحرير آورده به مهر حضرت
خاقاني (شاه شجاع) مزين نمود» (واقعات شاه شجاع ابدالی صفحه های ۱۷۴ و
۱۷۵).
هنگامي خواننده به نخستين واژه¬ي «بندگان» در واقعات شاه شجاع برمي¬خورد،
به اين گمان مي¬شود که واژه¬ي «بندگان» به جاي پيروان به کار برده شده است،
به ويژه در جايی که می¬نويسد که «سيلاب های کوهساری گذر نميداد مگر بندگان
ما ... خود را در نهر مذکور انداختند ... بندگان اشرف ما آن شب را به
تنهايی گذرانيدند روز دوم که سيلاب رو به کمی آورد خوانين و سواران نيز
عبور نموده به خدمت اشرف مشرف شدند» (واقعات شاه شجاع ابدالی، گزارش بيستم
صفحه پنجاه و دو تا پنجاه و سوم). خواننده اين گزارش فکر می¬کند که
گزارش¬نويس خود شاه شجاع ابدالي هست. ولی اگر روی ادبسار کهن مکث کنيم، مي
بينيم که «بندگان» واژه¬ي ستايشي و ويژه¬ي شاهان است. در متون کهن آمده
است، که شاهان يا سلاطين خود را سايه خدا، نماينده خدا يا بنده¬ي خدا در
روی زمين مي شمردند. گزارش¬نويسان زمان ابدالی¬ها و زمان صفوی¬ها نظر به
دلايلی که پسان به آن اشاره می¬کنم، شيوه نوشتاری همگونی داشتند. اگر روی
متون کهن درنگ کنيم، متوجه می¬شويم که در هر دو دوره گزارش¬نويسان شاهان
شان را به نام بندگان، بندگان ما، بندگان اشرف ما، بندگان همايون ما،
بندگان حضرت خاقان، بندگان اقدس ما، بندگان ظل الهي و بندگان گيتي ستان
ستوده اند. در يکي از گزارش هاي زمان صفي شاه صفوي آمده است که «بعد از
اتمام نسخه¬ي معروضه، نوشته (را) به خدمت بندگان نواب اشرف اقدس ارفع شاه
صفي فرستادند» (23). يا روي يکي از سنگ نوشته هاي استان يزد چنين حک شده
است: «امر فرمودند به انشاء اين رباط بندگان نواب کامياب ... الصفوي بهادر
خان خلد الله و ملکه» و يا در يکي از گزارش هاي زمان شاه عباس صفوي نوشته
شده است که «هرگاه بندگان نواب همايون خلدالله و مکنته و سلطانه در آنها
شريک باشند موجب زيادتي و رواج و آباداني خواهد بود» (24). گزارش نويس عالم
آرايی نادری هم که دست پرورده¬ی صفوی است، به همين گونه گزارش می¬نويسد. در
برگه ۲۲ عالم آرايی نادری (25) آمده است، که چون رويداد به «گوش بندگان
اشرف رسيد»، چهل هزار سرباز به خراسان فرستاد. در برگه ۶۵ همان نسک آمده
است، که در اين آوان بندگان آسمان شان (شاه تهماسب صفوی) با فتح علی شاه
قاجار به سوی خراسان تاختند. يا اگر به گزارش های تاريخ احمد شاهی هم
بنگريم، می بينيم که به همين شيوه نوشته شده است. در صفحه ۳۹ تاريخ احمد
شاهی (26) آمده است که سخن از تصرف کردن پنجاب به دست «بندگان رکاب خاقان»
يعنی احمد شاه ابدالی است.
چنان که در بالا ياد شد، گزارش¬های زمان صفوي¬ها و ابدالی¬ها شبيه هم اند.
يکی از علت هايش می¬تواند لشکرکشی و جا¬به¬جايی ها باشد. زمانی که نادر شاه
افشار به هرات لشکر کشيد و در ميان سال هاي ۱۷۲۶ و ۱۷۲۹ ترسايي خراسان را
تصرف کرد (27)، گروه بزرگي از قزلباشان يا همان سرخ کلاه ها را با
خانواده¬هاي شان به هرات فرستاد و در آنجا جايگزين کرد. قزلباشان که پيرو
طريقت صوفيانه-ی صفوی ها بودند، تأثير به سزايی روی ادبيات و سياست آن زمان
گذاشتند. هنگامي احمد شاه ابدالي به فرمانروايي رسيد، قزلباشان ياد شده را
به لشکر خود افزود (28). گزارش نويسان زمان احمدشاه ابدالی هم همين
قزلباشان بودند. در سال ۱۷۹۹ ترسايي زمان شاه ابدالي دوازده هزار قزلباش را
از هرات به کابل، قندهار و غزني فرستاد، تا به عنوان کارمند دولتي، مثل
منشي و مستوفي و غيره کار کنند (همانجا). گزارش صفحه 123 «واقعات شاه شجاع
ابدالی» نشان می¬دهد، که اين گزارش¬نويس هم از همان «منشی» های قزلباش
هراتی است که شاه زمان ابدالی به کابل و قندهار فرستاده بود. اگر شاه شجاع
نويسنده و گزارش¬نويس هم می¬بود، از آوردن نام عباس و دوازه پيشواي شيعه در
نوشته اش حذر ميکرد: «به ... ضمانت ... جناب مرتضي علي و حضرت عباس و
دوازده امام رضوان ... که مايان به دل و جان و مال به خدمتگزاري سرکار اشرف
ثابت قدم ... بوده» ايم. محتوی وشيوه نوشتار اين گزارش که شبيه و همانند
گزارش¬های ديگر «واقعات شاه شجاع ابدالی» است، نشان مي دهد که نويسنده يا
همان حسين هروي است و يا حسين ديگري!
بنمايه
1 - يلدا صبور: «صبح دميد و روز شد»
(https://www.facebook.com/profile.php?id=100092839584478، 08.06.2023
2 - ديوان شاه شجاع، پشاور ۱۳۸۰ خورشيدي
3 - برگرفته از کارل مارکس: تز 11 فوئرباخ «فيلسوفان تا کنون تنها جهان را
به شيوههاي گوناگون تفسير کردهاند، اما اصل اين است که آن را تغيير
دهند»، مقدمه سهمي در نقد فلسفه حقوق هگل، بيانيه فلسفي مکتب تاريخي حقوق،
مترجمان سهراب شباهنگ و بهروز فرهيخته، 11 ارديبهشت 1382، صفحه 198.
4 - بشير سخاورز، يلدا صبور: «صبح دميد و روز شد»، 08.06.2023)
5 – بشير سخاورز: تفنگ چخماخى، بخش دوم، روزنامه هشت صبح، کابل سال۱۳۹۰.
6 - معشوق رحيم، يلدا صبور: «صبح دميد و روز شد» 08.06.2023
7- غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ جلد اول، صفحه ۳۹۰
8 - واقعات شاه شجاع، چاپ سوم ۱۳۸۲ خورشيدي، پيشگفتار احمد علي کهزاد،
بنگاه انتشارات ميوند
9 - تاريخ ادبيات افغانستان، محمد حيدر ژوبل، پشاور، ۱۳۷۹
10 – تاريخ ادبيات افغانستان (پنج استاد)، کتابخانه نشراتی اقراء، جوی شير
سرک آسمايی کابل، زمستان 1383
11 - دانشنامه ادب فارسي، ادب فارسي در افغانستان، تهران ۱۳۷۸
12- تاريخ ادبيات افغانستان، احمد شاه رفيقی، ۱۳۸۶ خورشيدی
13 - چکاوک: آيا شاه شجاع ابدالي نويسنده بود؟ گسترنده انجمن بيرنگ، بهار
1394، صفحه 8
14 - مير محمد صديق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير، ۱۳۷۳ خورشيدي، جلد
يکم، برگه ۱۶۶ و ۱۶۷
15 – علي اکبر فياض، افغانستان در عصر سلسلهء سدوزايي، تشکيل دولت
افغانستان، احمد شاه دراني، سال ۱۳۸۷ خورشيدي، تارنماي پژوهش سراي تاريخ
افغانستان
16– واقعات شاه شجاع، چاپ سوم ۱۳۸۲ خورشيدي، پيشگفتار احمد علي کهزاد،
بنگاه انتشارات ميوند صفحه ط
17 – واقعات شاه شجاع، چاپ سوم صفحه 62
18 - ناصر چکاوک: آيا شاه شجاع ابدالي نويسنده بود؟، گسترنده: انجمن بيرنگ،
بهار۱۳۹۴
19 - گيتي عماد زاده، مجله شماره ۵۷ در تارنماي ميراث جاويدان
20 - محمد کاظم مروي: عالم آرايي نادري در سه جلد، چاپ يکم ۱۳۶۲، چاپ نقش
جهان، به کوشش و ويرايش محمد امين رياحي، صفحه ۲۲
21 - منشي محمود حسيني: تاريخ احمد شاهي، کاوه، ۲۰۰۲ کلن آلمان، صفحه ۳۹
22 – بشير سخاورز، هشت صبح ...
23 - يادگار عصر صفوي ۱۳۹۰/۹/۲۰ تارنماي خبر گزاري مهر
24 - گيتي عماد زاده، مجله شماره ۵۷ در تارنماي ميراث جاويدان
25 - محمد کاظم مروي: عالم آرايي نادري در سه جلد، چاپ يکم ...
26 – منشي محمود حسيني: تاريخ احمد شاهی ...
27 - تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کيخسرو کشاورز، چاپ يکم
سال ۱۳۵۹ خورشيدي تهران، انتشارات پويش
28 – صديق فرهنگ، جلد يکم صفحه۱۹۹
ناصر چکاوک: کدام شاه شجاع؟ خزان ۱۳۸۹ خورشيدي، هرات
- مونت استوارت الفنستون: افغانان (جاي، فرهنگ، نژاد)، گزارش سلطنت کابل،
برگردان: آصف فکرت
- تاريخ ادبيات افغانستان، احمد شاه رفيقي، مرکز نشراتي اقرا، ۱۳۸۶ خ.
|