رخصت بده
از تو بپرسم این زیبایی را
از چه کسی به ارث برده ای
و از دلم که
چرا به این پیمانه بی قرار تو ست
از این شمالک شوخ بپرسم
چرا چنین یله با پیراهنت بازی می کند
بدین گونه دلپذیر
که تو گپ می زنی
تنها از زبان شکر سان تو
ساخته ست
این نحو
و این لحن سخن گفتن را
از کجا آورده ای ؟
رخصت بده
دستور زبان ات را ببوسم
متونِ تن ات را از بر کنم
تن ات انگور باغی
تقطیر ناشده
مستی آور و ترد و جوان
دهان ات سیبستانی
شیرین تر از شعر و عسل
هوای سخن های تو
غزل
غزل
غزل
غزل
لکنت ام
گاهی از ذوق دیدار توست
گاهی هم
از سکر سخن های تو
رخصت بده
دستور زبان ات را
ببوسم…
آرش آذیش
|