در برکه عشق –
نیلوفران وحشی
و گیسوان باغ –
در شکوه و مستی
و من لختی شاته هایم را
با گلهای نیلوفر می پوشانم ...
هنوز دهانم بوی مستی دیرینه دارد
اگر وجب وجبم را می شناختی
با من چنین بیگانه نبودی
و بیزاری من از تو
بیقراری عشق است
در ستون های محکم زندگی
هر بار بتو می اندیشم
فرار از حقیقت هاست...
غربت را دوست دارم تا در بغلش شنا کنم
و در عبور از کوچه های بیقرار
سبد بیقراری هایم را رها کنم
و خود را عاشقانه
از سرزمینم جدا کنم
تو در گلوی عشق گیر کردی
و من در لب های عشق جاودانه ام
لبخند من به زندگی
دهن کجی عشق است به روزگار
و در طراوت یک صبح بهاری
هنوز عاشقم و بیقرار
و هنوز در نفس هام میدوی
و تیک تاک قلبم
همنوا با قدم های عاشقانه ات است....