کابل ناتهـ، Kabulnath
آرش آذیش
چهار نعلِ توسنِ وحشت بر دشتِ سینه اش و دلِ همچون کبوترِ مجروح اش بی بقبقو بی آرزو مچاله و اینک دلِ حسرت زار اش -کفترِ زخمی- سر را درون بالک خونین نهان کرده ماش و برنجِ شب و روز دیگر برایش نه دانه ای ست برای دیدن و چیدن و نه بهانه ی برای تپیدن دستان سردِ مرد را یارای هیچ تکانی نیست گویی که مرد را در کُل دیگر توانی و جانی نیست و شیهه ی یک ریزِ توسنِ وحشت انباشته ست گوش و هوش اش را دستان مرد را نایی نمانده که دست دوستی ی مرگ را بفشارد … پاندول هوشِ مرد از هیچ تا به هیچ بیهودگی را تکرار میکند و ذهن زخمی ی او را از هذیان های هرز انبار می کند آرش آذیش
بالا
دروازهً کابل
الا
شمارهء مسلسل ۴۳۴ سال نــــــــــــــــــوزدهم جــــــوزا/ سرطان ۱۴۰۲ هجری خورشیدی شانزدهم جـــــــون 2023